🔴 مظلومیت امام زمان ارواحنا فداه در بیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
🔵 داود بن کثیر رِقّی می گوید:
🌕 از امام موسی بن جعفر (ع) درباره صاحب این امر (یعنی امام زمان علیه السلام) پرسیدم؟
🔸 حضرت فرمودند:
🔺او رانده شده از میان مردم! بی کس! تنها! غریب! و غایب از خاندان خود! و خونخواه پدرش می باشد.
📚 کمال الدین ص ۳۶۱ ح ۴
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
ظہور!
نہ ↶
حضــۅر!
ـــــ⇔ـــــ
#یادماݩ_باشد!
#مـــا منٺظــر ظہور (او)
در جامعہ هستیم!
نہ حضــۅر (او)
٭⇓⇓⇓¦⇓⇓¦
#او الان هم در
بیـــــن ما حضـۅر دارد.
و با ما زندگے میڪند
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمری زدیم از دل صدا؛باب الحوائج را..
#استوری_میلاد_امام_کاظم
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #پست ویژه ولادت امام کاظم علیه السلام
🌹 امام کاظم علیه السلام سپر بلای شیعیان
🎙 استاد بندانی نیشابوری
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دهه نودی های شیرازی به استقبال فائزه هاشمی رفتند!!!
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
خانم آناشید حسینی هستن و ازدواج جدیدشون
ایشون یه زمانی نماد حجاب توی اینستاگرام بودن ، ولی ظاهرا دیگه حجاب براشون نون نداره چیزهای سودآوره دیگهای هم هست ....
یه زمانی حجاب رو بورسه
یه زمانی رونق دادن به کسب و کار قمار پویان مختاری
یه زمانی هم ازدواج جدید ...
خلاصه این که اکثر بلاگرهای اینستاگرامی دنبال شهرت و پولن و برای رسیدن به این دو به شدت نون به نرخ روز خورن :)
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔻آیت الله بهجت(ره)مےفرمایند:
🔹 با ڪسے نشست و برخاست ڪنید ڪه وقتی او را دیدید
👈 بہ یادخدابیفتید
👈 به یاد طاعٺ خدابیفتید
نه با ڪسانے ڪہ در فڪر گناه هستند!!
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نسخه رسمی #سلام_فرمانده لبنانی
🔹 با صدای: السيد حجازي حجازي
🔹 نشيد إمام زماني | سلام يا مهدي | النسخة الرسمية الكاملة
● اداء: السيد حجازي حجازي
● كلمات : الشاعر ابن النخيل
● الهندسة الصوتية والتوزيع: محمد عليق
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدار زنان کشورهای مختلف بامقام معظم رهبری عجب معرفتی 🥰
عجب احساسهای قشنگی دارند همه ملتهای عالم به مولایشان (چه کسی رو در دنیا سراغ دارید اینجوری احساسات رو برانگیخته کنه؟) چه کسی رو سراغ دارید که مریدان واقعیش(نه جیره خوران منفعتی) همه امام حسینی و شهید و ایثارگر باشن؟ چطور ممکنه سرسخت ترین دشمنان اسلام با ایشون دشمن باشن و فداییان اسلام پشت ایشون؟🌹اللهم احفظ قائدنا، سیدنا الامام سید علی حسینی خامنه ای بحق مولی الموحدین🤲🌹🌸
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
سلام علیکم عزیزان همراه
وقتتان بخیر ان شاءالله
رمان داریم امشب😍😍😍
اونم سه پارت😊😊😊
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_دوم کار آقای حائری چندان طول نکشید که پ
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سوم
و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد:
_نه بابا! طفل معصوم اصلاً نگاه نکرد ببینه چی هست. فقط تشکر میکرد.
احساس میکردم مادر با دیدن مرد غریبه و رفتار پسندیدهاش، قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود.
میدانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانهمان ندارم و نمیتوانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم. به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع میشد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را میبستیم. باید از فردا تمام پردههای پنجرهها مشرِف به حیاط را میکشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود.
ظرفهای نهار را شسته و با عجله مشغول تغییر وضعیت خانه برای ورود مستأجر جدید شدیم.
مادر چند ملحفه ضخیم آورد تا پشت پنجرههای مشرف به حیاط نصب شود، چرا که پردههای حریر کفایت حجاب مناسب را نمیکرد.
با چند مورد تغییر دکوراسیون، محیط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق نشیمن را بستیم.
آفتاب در حال غروب بود که مرد غریبه با کلیدی که پدر در بنگاه در اختیارش گذاشته بود، درِ حیاط را نیمه باز کرده و با گفتن چند بار «یا الله!» در را کامل گشود و وارد شد.
به بهانه دیدن غریبهای که تا لحظاتی دیگر نزدیکترین همسایه ما میشد، گوشه ملحفه سفید را کنار زده و از پنجره نگاهی به حیاط انداختم.
بر خلاف انتظاری که از یک تکنیسین تهرانی شرکت نفت داشتم، ظاهری فوقالعاده ساده داشت.
تی شرت کرم رنگ به نسبت گشادی به تن داشت که روی یک شلوار مشکی و رنگ و رو رفته و در کنار کفشهای خاکیاش، همه حکایت از فردی میکرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نیست. مردی به نسبت چهارشانه با قدی معمولی و موهایی مشکی که از پشت ساده به نظر می رسید. پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حیاط بود تا وانت وسایلش داخل شود و صورتش پیدا نبود.
پرده را انداخته و با غمی که از ورود او به خانهمان وجودم را گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدایم کرد: _الهه جان! مادر چایی دم کن، براشون ببرم!
گاهی از اینهمه مهربانی مادر حیرت میکردم. میدانستم که او هم مثل من به همه سختیهای حضور این مرد در خانهمان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داریاش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه میکرد.
همچنانکه قوری را از آب جوش پُر میکردم، صدای عبدالله را میشنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم میآمد در جابجایی وسایل کمکش میکند. کنجکاوی زنانهام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم.
پنجره آشپزخانه را اندکی گشودم تا از زاویه ای دیگر به حیاط نگاهی بیندازم.
در بارِ وانت چند جعبه کوچک بود و یک یخچال کهنه که رنگ سفید مایل به زردش در چند نقطه ریخته بود و یک گاز کوچک رومیزی که پایههای کوتاهش زنگ زده بود.
وسایل دست دومی که شاید همین بعد از ظهر، از سمساری سر خیابان تهیه کرده بود. یک ساک دستی هم روی زمین انتظار صاحبش را میکشید تا به خانه جدید وارد شود.
طبقه بالا فقط موکت داشت و در وسایل او هم خبری از فرش یا زیرانداز نبود.
خوب که دقیق شدم یک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز، کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسیله خواب مستأجر ما بود.
از این همه فضولی خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوری چای رفتم، اما خیال زندگی سرد و بیروحی که همراه این مرد تنها به خانهمان وارد میشد، شبیه احساسی گَس در ذهنم نقش بست.
در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک بشقاب کوچک رطب در یک سینی تزئینی چیدم که به یاد چند شیرینی افتادم که از صبح مانده بود.
ظرف پایهدار شیرینی را هم با سلیقه در سینی جای دادم و به سمت در اتاق نشیمن رفتم تا عبدالله را صدا کنم که خودش از راه رسید و سینی را از من گرفت و بُرد.
علاوه بر رسم میهماننوازی که مادر به من آموخته بود، حس عجیب دیگری هم در هنگام چیدن سینی چای در دلم بود که انگار میخواستم جریان گرم زندگی خانهمان را به رخ این مرد تازه وارد بکشم.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سوم و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد:
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_چهارم
آسمان مشکی بندر عباس پر ستارهتر از شبهای گذشته بود. باد گرمی که از سمت دریا میوزید، لای شاخههای نخل پیچیده و عطر خوش هوای جنوب را زنده میکرد.
آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالا افتاد که چراغش روشن بود.
از اینکه نمیتوانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شبهای آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سایهای که به سمت پنجره میآمد، مرا سراسیمه به داخل اتاق بُرد و مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست.
از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه تحصیل منع شده بودم، تمام لحظات پُر احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی را پای این نخلها گذرانده و بیشتر اوقاتِ این خانه نشینی را با آنها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغییر کرده بود.
ابراهیم و محمد و همسرانشان برای شام به میهمانی ما آمده بودند و پدر با هیجانی پُر شور از مستأجری سخن میگفت که پس از سالها منبع درآمد جدیدی برایش ایجاد کرده بود.
محمد رو به عبدالله کرد و پرسید:
_تو که باهاش رفیق شدی، چه جور آدمیه؟
عبدالله خندید و گفت:
_رفیق که نشدم، فقط اونروز کمکش کردم وسایلش رو ببره بالا.
و مادر پشتش را گرفت:
_پسر مظلومیه. صبح موقع نماز میره سر کار و بعد اذان مغرب میاد خونه.
کنار مادر به پشتی تکیه زده و با دلخوری گفتم:
_چه فایده! دیگه خونه خونهی خودمون نیست! همش باید پردهها کشیده باشه که یه وقت آقا تو حیاط ظاهر نشه! اصلاً نمیتونم یه لحظه پای حوض بشینم.
مادر با مهربانی خندید و گفت:
_ان شاء الله خیلی طول نمیکشه. به زودی عبدالله داماد میشه و این آقای عادلی هم میره.
و همین پیشبینی ساده کافی بود تا باز پدر را از کوره به در کند:
_حالا من از اجارهی مِلکم بگذرم که خانم میخواد لب حوض بشینه؟!!! خب نشینه!
ابراهیم نیشخندی زد و گفت:
_بابا همچین میگه مِلکم، کسی ندونه فکر میکنه دو قواره نخلستونه!
صورت پدر از عصبانیت سرخ شد و تشر زد:
_همین مِلک اگه نبود که تو و محمد نمیتونستید زن ببرید!
و باز مشاجره این پدر و پسر شروع شده بود که مادر نهیب زد:
_تو رو خدا بس کنید! الآن صدا میره بالا، میشنوه! بخدا زشته!
و محمد هم به کمک مادر آمد و با طرح یک پرسش بحث را عوض کرد:
_حالا زن و بچه هم داره؟
و عبدالله پاسخ داد:
_نه. حائری میگفت مجرده، اصلاً اومده بندر که همینجا هم کار کنه هم زندگی.
نمیدانم چرا، ولی این پاسخ عبدالله که تا آن لحظه از آن بیخبر بودم، وجودم را در شرمی عجیب فرو بُرد.
احساس کردم برای یک لحظه جاده نگاه همه به من ختم شد که سکوت سنگینِ این حس غریب را محمد با شیطنتی ناگهانی شکست:
_ابراهیم! به نظرت زشت نیس ما نرفتیم با این آقای عادلی سلام علیک کنیم؟ پاشو بریم ببینیم طرف چیکاره اس!
ابراهیم طرح محمد را پسندید و با گفتن:
_ما رفتیم آمار بگیریم!
از جا پرید و هر دو با شیطنتی شرارت بار از اتاق خارج شدند.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_چهارم آسمان مشکی بندر عباس پر ستارهت
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شـیعه،اهـل سـنت»
#پارت_پنجم
شام حاضر شده بود که بلآخره پسرها برگشتند، اما از هیجان دقایقی پیش در صورتشان خبری نبود که عطیه با خنده سر به سرِ شوهرش گذاشت:
_چی شد محمد جان؟ عملیاتتون شکست خورد؟
و در میان خنده ما، محمد پاسخ داد:
_نه، طرف اهل حال نبود.
که عبدالله با شیطنت پرسید:
_اهل حال نبود یا حالتون رو گرفت؟ ابراهیم سنگین سر جایش نشست و با لحنی گرفته آغاز کرد:
_اول که رفتیم سر نماز بود. مثل ما نماز نمیخوند.
سپس به سمت عبدالله صورت چرخاند و پرسید:
_می دونستی مجید شیعه اس؟
عبدالله لبخندی زد و پاسخ داد:
_نمیدونستیم، ولی مگه تهران چندتا سنی داره؟ اکثریت شون شیعه هستن. تعجبی نداره این پسرم شیعه باشه.
نگاه پدر ناراحت به زمین دوخته شد.
شاید شیعه بودن این مستأجر تازه وارد، چندان خوشایندش نبود، اما مادر از جا بلند شد و همچنانکه به سمت آشپزخانه میرفت، در تأیید حرف عبدالله گفت:
_حالا شیعه باشه، گناه که نکرده بنده خدا!
و لعیا با نگاهی ملامتبار رو به ابراهیم کرد:
_حالا میخوای چون شیعه اس، ازش کرایه بیشتر بگیریم؟!!!
ابراهیم که در برابر چند پاسخ سرزنشآمیز درمانده شده بود، با صدایی گرفته گفت:
_نه، ولی خب اگه سُنی بود، زندگی باهاش راحتتر بود
خوب میدانستم که ابراهیم اصلاً در بند این حرفها نیست، اما شاید میخواست با این عیبجوییها از شور و شعف پدر کاسته و معاملهاش را لکهدار کند که عبدالله با خونسردی جواب داد:
_آره، اگه سُنی بود کنار هم راحتتر بودیم. ولی ما که تو بندر کنار این همه شیعه داریم زندگی میکنیم، مجید هم یکی مثل بقیه.
سپس نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_شاید مصلحت خدا اینه که این آدم بیاد اینجا و با ما زندگی کنه، شاید خدا کمکش کنه تا اونم به سمت مذهب اهل سنت هدایت شه!
در برابر سخنان آرمانگرایانه عبدالله هیچ کس چیزی نگفت و عطیه از محمد پرسید:
_خُب، دیگه چه آمار مهمی ازش دراُوردید؟
و محمد که از این شیرین کاریاش لذت چندانی نبرده بود، ابرو در هم کشید و پاسخ داد:
_خیلی ساکت و توداره! اصلاً پا نمیداد حرف بزنه!
که مادر در درگاه آشپزخانه ایستاد و گفت:
_ول کنید این حرفا رو مادرجون! چی کار به کار این جوون دارید؟ پاشید سفره رو پهن کنید، شام حاضره.
سپس رو به محمد کرد و با حالتی دلسوزانه سؤال کرد:
_مادر جون رفتید بالا، این بنده خدا غذا چیزی آماده داشت؟ بوی غذا تو خونه پیچیده، یه ظرف براش ببرید.
که به جای محمد، ابراهیم با تندی جواب داد:
_کوتاه بیا مادرِ من! نمیخواد این پسره رو انقدر حلوا حلواش کنی!
اما مادر بیتوجه به غر و لُندهای ابراهیم، منتظر پاسخ محمد مانده بود که زیر لب جواب داد:
_آره، یه ماهیتابه تخم مرغ رو گازش بود. تعارفمون هم کرد، ولی ما گفتیم شام پایین حاضره و اومدیم.
و مادر با خیال راحت سر سفره نشست.
سر سفره همچنان در فکر این مرد غریبه بودم که حالا برایم غریبهتر هم شده بود. مردی که هنوز به درستی چهرهاش را ندیده بودم و جز چند سایه و تصویر گذرا و حالا یک اسم شیعه، برایم معنای دیگری نداشت. عبدالله راست میگفت؛ ما در بندرعباس با افراد زیادی رابطه داشتیم که همگی از اهل تشیع بودند، اما حالا این اختلاف مذهبی، بیگانگی او را برایم بیشتر میکرد.
هر چند پذیرفتن اینهمه محدودیت برایم سخت بود که بخاطر حرص و طمع پدر باید چنین وضعیت ویژهای به خانوادهمان تحمیل شود، اما شاید همانطور که عبدالله میگفت در این قصه حکمتی نهفته بود که ما از آن بی خبر بودیم و خدا بهتر از هر کسی به آن آگاه بود.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
#پندانه
📝محاسبه خود !
هرشب خودتان را محاسبه کنید . شرح حال شهید حسن باقری را می خواندم ؛ ایشان هرروز خطاهای خود را می نوشته ؛ این محاسبه نفس ، خیلی چیز خوبی است . انسان باید خود را محاسبه کند ، بعد یکی یکی از انجام گناهان خود کم کند.
"رهبر انقلاب" ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
به یاد #شهید_حسن_باقری🌷
#محاسبه_اعمال_روزانه
#اذکار_هنگام_خواب
#وضو_قبل_از_خواب_فراموش_نشود
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
🤲🏻قرار هر شب 🤲🏻
همه با هم دعای فرج را به نیت تعجیل در فرج زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
✨کوتاه ترین دعا برای بلندترین آرزو✨
•{اللهم عجل لولیک الفرج}•
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
سلام علیکم عزیزان همراه ✋
صبحتون به خیر و نیکی🌹🌹🌹
روزتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)
به رسم ادب هرروز:
السلام علی رسول الله وآل رسول الله
السلام علیک یابقیة الله(عج)
السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
جمیعاورحمت الله وبرکاته..
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
#سلام_مولای_من
🌿چه شودکه نازنینا،رُخ خود به من نمائی
🌿به تبسّمی،نگاهی،گرهی ز دل گشائی
🌿به کدام واژه جویم،صفت لطیف عشقت
🌿 که تو پاک تر از آنی که درون واژه آئی
🤍الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🤍
#روزتون_مهدوی ☀️
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
دعای عهد.mp3
9.72M
#قرار_صبحگاهی
و حقتعالی بر هر کلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید و هزار گناه از او محو سازد
🦋هدیه به مادر امام زمان
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
🌼 دعای عهد با #امام_زمان عج
✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
.
امروز پنجشنبه
ذکر روز:لا اله الا الله الملک الحق المبین
(معبوی جز خدا نیست؛ پادشاه برحق آشکار)
زیارت حضرت امام حسن عسگری علیه السلام در روز پنجشنبه👇
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَخَالِصَتَهُ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَارِثَ الْمُرْسَلِينَ،
وَحُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ،
صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ،
يَا مَوْلاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ،
أَنَا مَوْلىً لَكَ وَلِآلِ بَيْتِكَ،
وَهٰذَا يَوْمُكَ وَهُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ،
وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَمُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ،
فَأَحْسِنْ ضِيافَتِى وَإِجارَتِى
بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَاهِرِينَ.
✍ آیتالله بهجت (ره) :
شکر، موجب ازدیاد نعمتهاست؛ و اگر شکر نکردید، خبری از ازدیاد نیست. لذا اگر دیدیم ازدیاد نیست، شک نکنیم و بدانیم که شکر نیست.
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۵۸
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذکار گره گشا در شدت و سختی ها
#استادعالی
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
4_5773691443289785990.mp3
3.74M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
👈 این فایل صوتی یک راهکار طلایی اما آسان، برای برکت و طول عمر ارائه میدهد!
▫️ اتفاقاً همین روزها بهانه برای بدست آوردن این کلید طلایی، به دستمان دادهاند... از کنارش ساده رد نشویم.
#فقط_به_عشق_علی 🌹
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مساله حجاب....
اگه یه کلیپ خوب و جامع میخواین برای متقاعد کردن برای حجاب در جامعه این کلیپ عالیه...
حتما ببینید و انتشار بدید...👍
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎