فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️و فردا اربعین است
▪️می آید زینبی
▪️با قامتی از غم خمیده
▪️چهل روز است
▪️حسینش را ندیده
▪️زبان اشک
▪️تنها می تواند
▪️شرح حالش را بگوید
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🏴اعمال روز اربعین حسینی(ع)
❗️1⃣«زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین»
⭕️نکته مهم❗️👇
در این روز زیارت #امامحسینعلیهالسلام مستحب است و این زیارت، همانا خواندن زیارت اربعین است که از #امامعسکریعلیهالسلام روایت شده که فرمود: "
✳️ علامت مؤمن پنج چیز است،
✅ ۱- زیارت اربعین کردن
✅ ۲- انگشتر بر دست راست کردن
✅ ۳- جَبین (پیشانی)را در سجده بر خاک گذاشتن
✅ ۴- و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را بلند گفتن است."
✅ ۵- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز خواندن
❗️2⃣ «غسل اربعین و توبه»
❗️3⃣ بعد از نماز صبح ۱۰۰ مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❗️4⃣ ۷۰ مرتبه تسبیحات اربعه
❗️5⃣ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰ مرتبه استغفار
❗️6⃣ غروب اربعین ۴۰ مرتبه لا اله الا الله
❗️7⃣ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
❇️ اتوبوس رایگان از کربلا تا مهران
با سلام
خیابان روبروی باب القبله امام حسین شارع التربیه یا همان خیابان التربیه میرسه به میدان پرچم
اونجا هم هر شب تا نیمه شب ۴۰ تا اتوبوس رایگان میبره تا مرز مهران
🔸به زوار اطلاع رسانی کنید.
مراسم عزاداری هیئتهای دانشجویی با حضور رهبر انقلاب برگزار میشود
🔹همزمان با اربعین شهادت امام حسین(ع)، مراسم عزاداری جمعی از هیئتهای دانشجویی سراسر کشور، صبح شنبه ۲۶ شهریوردر حسینیهی امام خمینی(ره) در حضور حضرت آیتالله خامنهای برگزار میشود.
💠
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
مراسم عزاداری هیئتهای دانشجویی با حضور رهبر انقلاب برگزار میشود 🔹همزمان با اربعین شهادت امام حسی
مراسم عزاداری هیئتهای دانشجویی با حضور رهبر انقلاب برگزار میشود
🔹همزمان با اربعین شهادت امام حسین(ع)، مراسم عزاداری جمعی از هیئتهای دانشجویی سراسر کشور، صبح شنبه ۲۶ شهریوردر حسینیهی امام خمینی(ره) در حضور حضرت آیتالله خامنهای برگزار میشود.
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #رهبر_انقلاب : اربعین جهانی شد و جهانیتر هم خواهد شد!
#اربعین
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ شباهت عجیب یک زائر در پیاده اربعین به حاج قاسم سلیمانی.
ان شالله زمان ظهور شاهد بازگشت حاج قاسم به دنیا خواهیم بود...😌
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_شصت_و_نهم در مقابل نگاه ناراحتش، با
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_هفتادم
از صدایی دستی که به در میزد، چشمانم را گشودم. خواب بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی آن هم در خنکای کولر گازی حسابی دلچسب بود و به سختی میشد از بستر نرمش دل کَند. ساعت سه بعد از ظهر بود و کسی که به در میزد نمیتوانست مجید باشد. با خیال اینکه مادر آمده تا سری به من بزند، در را گشودم و دیدم عبدالله پشت در ایستاده که لبخندی زدم و با صدایی خواب آلود گفتم:
_ببخشید دیر باز کردم، خواب بودم.
و تعارفش کردم تا داخل شود. همچنانکه قدم به اتاق میگذاشت، با لبخندی گرفته گفت:
_ببخشید بیدارت کردم.
سنگین روی مبل نشست و من با گفتن «الان برات چایی میارم.» خواستم به سمت آشپزخانه بروم که صدایم زد: _چیزی نمیخوام، بیا بشین کارت دارم.
و لحنش آنقدر جدی بود که بیهیچ مقاومتی برگشتم و مقابلش روی مبل نشستم.
مثل همیشه سر حال به نظر نمیآمد. صورتش گرفته و چشمانش غمگین بود که نگاهش کردم و پرسیدم:
_چیزی شده عبدالله؟
به چشمان منتظرم خیره شد و آهسته شروع کرد:
_الهه تو بهترین کسی هستی که میتونی کمکم کنی، پس تو رو خدا آروم باش و فقط گوش کن.
با شنیدن این جملات پر از اضطراب، جام نگرانی در جانم پیمانه شد و عبدالله با مکثی کوتاه ادامه داد:
_من امروز جواب آزمایش مامانو گرفتم.
تا نام مادر را شنیدم، تنم به لرزه افتاد و باقی حرفهای عبدالله را در هالهای از ترس میشنیدم که میگفت:
_هنوز به خودش چیزی نگفتم... یعنی جرأت نکردم چیزی بگم... دکتر میگفت باید زودتر اقدام میکردیم، ولی خُب هنوزم دیر نشده... گفت باید سریعتر درمان رو شروع کنیم...
نمیدانم چقدر طول کشید و عبدالله چقدر مقدمه چینی کرد تا سرانجام به من فهماند درد کهنه مادر، سرطان معده بوده است. مثل اینکه جریان خون در رگهایم یخ زده باشد، لرز عجیبی به تنم افتاده بود. نفسهایم به سختی بالا میآمد و شاید رنگم طوری پریده بود که عبدالله را سراسیمه به آشپزخانه بُرد و با یک لیوان آب بالای سرم کشاند. زبانم بند آمده بود و نمیتوانستم چیزی بگویم یا حتی قطرهای آب بنوشم. به نقطهای مبهم روی دیوار روبرویم خیره مانده و تنها به مادر فکر میکردم که حدود ده ماه این درد و رنج را تحمل کرده و خم به ابرو نمیآورد و همین تصویر مظلومانهاش بود که جگرم را آتش میزد. عبدالله کنارم روی مبل نشست و همچنانکه سعی میکرد آب را به دهانم برساند، با صدایی بغض آلود دلداریام میداد:
_الهه جان! قربونت برم! قرار بود آروم باشی! تو باید به مامان کمک کنی. مامان که دختری غیر از تو نداره! تو باید همراهیش کنی تا زودتر درمان بشه. ان شاءالله حالش خوب میشه... خدا بزرگه...
و آنقدر گفت که سرانجام بغضم ترکید و اشکم جاری شد.
دستانم را مقابل صورتم گرفته بودم و بیتوجه به هشدارهای عبدالله که مدام گوشزد میکرد مادر میشنود، با صدای بلند گریه میکردم. نمیتوانستم باور کنم چنین بلایی به سر مادر مهربان و صبورم آمده باشد. عبدالله لیوان را روی میز گذاشت، مقابلم روی زمین نشسته بود و مظلومانه التماسم میکرد:
_الهه جان! مگه تو نمیخوای مامان خوب شه؟ دکتر گفت باید از همین فردا درمانش رو شروع کنیم. تو باید کمک کنی که به مامان بگیم. من نمیتونم تنهایی این کارو بکنم. تو رو خدا یه کم آروم باش.
با چشمانی که از شدت گریه میسوخت، به چشمان خیس عبدالله نگاه کردم و با صدایی که از میان گلوی لبریز از بغضم به سختی بالا میآمد، ناله زدم:
_عبدالله من نمیتونم به مامان بگم... من خودم هنوز باور نکردم... میخوای به مامان چی بگم؟!!! بخدا من دیگه نمیتونم تو چشمای مامان نگاه کنم...
و باز سیل گریه نفسم را برید و کلامم را قطع کرد.
من که نمیتوانستم این خبر را حتی در ذهنم تکرار کنم، چگونه میتوانستم برای مادر بازگویش کنم که صدای مادر که از طبقه پایین عبدالله را به نام میخواند، گریه را در گلویم خفه کرد و نگاهم را وحشتزده به در دوخت. با دستپاچگی از جایم بلند شدم و رو به عبدالله کردم:
_عبدالله تو رو خدا برو پایین... اگه مامان بیاد بالا، من نمیتونم خودم رو کنترل کنم...
و پیش از آنکه حرفم به آخر برسد، عبدالله از جا پرید و با عجله از اتاق بیرون رفت. با رفتن عبدالله، احساس کردم در و دیوار خانه روی سرم خراب شد و دوباره میان هق هق گریه گم شدم.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد