eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج اقا مجتبی تهرانی : هنگامی‌ که‌ خدا خیر کسی‌ را‌ نخواهد قلبش‌ را با هر آنچه‌ در آن‌ است‌ رها میکند! مواظب دلامون باشیم...
وَ مَن‌ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ‌ الا اللَّه و کیست‌ به جز خالق نور که گناھان‌ را ببخشد؟ -آل‌ عمران 135
و خدایی مهربان تر از حد تصور...
هدایت شده از کانال کمیل
جزء بیست و پنجم (@Iran_Iran).mp3
4.01M
@salambarebrahimm 💠جزء بیست و پنجم قرآن کریم به روش تندخوانی (تحدیر) با صدای استاد
هدایت شده از کانال کمیل
جزء بیست و ششم (@Iran_Iran).mp3
3.98M
@salambarebrahimm 💠جزء بیست و ششم قرآن کریم به روش تندخوانی (تحدیر) با صدای استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدن صدای مناجاتت ، قلبمان را آتش می زند و یادمان می‌اندازد ، چه گوهری را از دست داده‌ایم💔😔 ❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
اگه همه‌ ی دنیا مال تو باشه ولی دلت آروم نباشه چه فایده ؟ رو با همه‌ی دنیا عوض نکن الا بذکر الله تطمئن القلوب ❤️
یه حدیث قدسی هست که آدمو از خجالت آب میکنه خداوند می فرمایند : "يا مطلقا فی وصالنا، ارجع. و يا محلفا علی هجرنا،کفر. انما ابعدنا ابليس لانه لم يسجد لک، فواعجبا، کيف صالحته و هجرتنا" میدونی یعنی چی؟ فرض کن یه رفیقی داری که عاشقشی و خیلی دوستش داری براش همه کار میکنی مثلا یه روز تو خیابون راه میری و میبینی یه نفر داره با رفیقت دعوا میکنه و شما میری جلو و برای دفاع از دوستت با اون طرف دعوا میکنی کتک کاری میکنی و دیگه باهاش قهر میکنی. چون دوستت رو زده اما بعد از چند روز میبینی دوست و رفیقت داره با اون آدم راه میره و میگه و میخنده چه حالی پیدا میکنی؟ به دوستت میگی بابا من بخاطر تو با اون دعوا کردم و حالا تو رفتی با اون رفیق شدی و خوش میگذرونی؟!!! آره.قضیه ما و خدا هم همینطوره معنی حدیث بالا همینه.خدا میگه من شیطان رو بخاطر اینکه بر تو سجده نکرد از خودم روندم اما تو حالا رفتی با اون دوست شدی و منو ترک کردی؟؟؟!❌❌ ترجمه حدیث: ای کسی که وصال ما را ترک کرده ای ، برگرد. و ای کسی که بر جدايی از ما سوگند خورده ای، سوگند خود را بشکن ما ابليس را برای اين از خود رانديم که بر تو سجده نکرد...
احساس میکنم که گم شده ام... شهدا میشود مرا تفحصم کنید گم شده ام...درکجا نمیدانم... بیش از همه در خودم.. شما را به آن سربندهایتان تفحصم کنید... آخر که چه؟ مگر نه این است که از خاک آمدم و به خاک میروم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم دیگر تحمل ندارم قلبم پر از حب دنیاست چشمانم که هنوز گریان است دستانم هنوز به سوی شماست پاهایم هنوز در راهتان است گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود پس تا دیر نشده به داد این تن برسید شهدا تفحصم کنید شما را به سر بندهایتان قسم تفحصم کنید...
شفاعت شهدا شامل حال همگی مون بچه ها
10-Hajmahdirasuli-Monajat94_040617005514.mp3
3.68M
@salambarebrahimm حاج مهدی رسولی 🔹مناجات با خدا 🔸 من بودمو ناشکری بسیار تا حالا...
کانال کمیل
#شرکت_کننده_شماره4⃣2⃣ در روضه گریستن نعمت بود... کوبیدن بر سینه ته لذت بود...😔 حالا که قرنطینه شدم
⃣2⃣ رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند... 👤کاربرمحترم ؛ مهلا
هدایت شده از همسفرتاخدا
4_5863929487862794564.mp3
3.58M
هوای این روزای من هوای مشهدِ...😔 💕 @hamsafar_TA_khoda 💕
تہ صف بودم، به من آب نرسید. بغل دستیم لیوان آبش را داد دستم. گفت من زیاد تشنہ‌‌ام نیست. نصفش را تو بخور. فرداش شوخے شوخے به بچه‌ها گفتم از فلانی یاد بگیرید، دیروز نصف آب لیوانش را به من داد. یکے گفت: لیوان‌ها همه‌اش نصفہ بود...♥:) ❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
خدایا! دور دار از ما غرورِ بی گناهی را ...
وَإِمَّا يَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ وقتی که اذیت شدی از وسوسه هایِ به خودم پناه ببر ؛ صدا کن ... + نمیخواهم اختیاری را که بخواهد مرا از تو جدا کند !
❤️پدر دلسوز 🕊شهید منصور ستاری 🔸️حدود ساعت ۸ شب بود که تیمسار با لباس شخصی به منزل ما آمدند.ابتدا ایشان را نشناختم .جلو در ایستادند و از اوضاع و احوالمان پرسیدند .سپس گفتند : _اجازه میدهید داخل شوم !" گفتم: _ببخشید می شود کارت شناسایی شما را ببینم؟" چون واقعا ایشان را نشناختم.پس از اینکه دیدم در کارت نوشته شده منصور ستاری. از کار خودم خجالت کشیدم و معذرت خواهی کردم .ایشان گفتند : _اتفاقا شما کار درستی کردید. 🔸️وارد خانه که شدند ،مقداری قدم زدندو همه ی زندگی مارا ورانداز کردند .فصل تابستان بود و هوا بسیار گرم .ما در منزل کولر نداشتیم و تیمسار متوجه این موضوع شدند .با مقداری میوه از ایشان پذیرایی کردم .کمی نشستند و از پسر بزرگم درباره درس و مدرسه اش پرسیدند .سپس دختر کوچکم را نوازش کردند . 🔸موقع رفتن تاکید کردند ،هر مشکلی داشتید حتما به دفترم زنگ بزنید و پیغام بگذارید .فردای آن روز از دفتر ایشان به من اطلاع دادند که وامی برایم در نظر گرفته اند .به قسمت وام مراجعه کردم.مبلغ پنجاه هزار تومان وام بلاعوض به من پرداخت کردند .متوجه شدم تیمسار خواسته اند من با این پول کولر تهیه کنم . 🔸️بچه های من کم و بیش می دانستند امکاناتی که دارند از طریق تیمسار تامین می شود ،لذا دلبستگی خاصی به ایشان پیدا کرده بودند . پس از شهادت تیمسار آن ها دل شکسته و آزرده خاطر شدند .بخصوص پسر بزرگم که مدتها گوشه گیر شده بود.😔 🔸من و فرزندانم همیشه از ایشان به عنوان یک پدر دلسوز یاد می کنیم و برای روح بزرگش فاتحه می خوانیم 🌹 📚پاکبازعرصه عشق ، ص198 ،199 💐 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
گاهی نه آشنا درد را می فهمد.!!! نه حتی صمیمی ترین دوست.!!! گاهی باید تنهایی درد را فهمید.!!! تنهایی خلوت ڪرد.!!! تنهایی ، آرام شد.!!! و ‌تنها می داند.!!! چه می گذرد در دلت... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
🍃انتقاد ، پیشنهاد ، دلنوشته و #دوبیتی احساسی و مفهومی برای اون بزرگی که دلت هواش رو کرده ❤️ میتونه
🌷باتشکر از همه عزیزان که همراهی و همکاری کردن 🍃ان شاءالله با توجه به موارد ذکر شده ، به دونفر از بزرگوارانی که تو قرعه کشی مشخص شدن ، کارت شارژ 5 تومنی و به یک نفر که توسط خادم کانال به عنوان محتوای منتخب این دوره از مسابقات فرهنگی کانال کمیل مشخص شد ، کارت شارژ 10 تومنی به رسم یادبود تقدیم حضورشون میشه 🌷 ان شاءالله همه همسنگران عزیز ، همیشه موفق باشید و ثابت قدم در راه شهدا ❤️ ...
سالن عروسی ما؛ سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه‌ها تعریف می‌کنم، می‌بینم که بچه‌ها اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت می‌خواهی خانه بگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله‌های خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته‌ای صحبت کردیم. - - - - در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیم‌ها زیر چرخ خیاطی می‌گذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر میایی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم