eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا باید این سنگو از تو این جاده بردارن... فکر کرد زیرک بود... اومد گفت: باریکلا علی!! رئیس شدی، رئیس من و همه... میدونید وقتی اومد قبول کرد چه اتفاقی افتاد؟! همه گفتن: درود بر ابوبکر... چرا درود بر ابوبکر؟! 🤔 گفتن؟! این تا قبل از این که پیغمبر بگه قرار بود رئیس بشه چون ۲۷ سال از علی بزرگتر بود دیگه تا پیغمبر فرمود علی هوای نفسشو گذاشت زیر پاش، گفت: هرچی پیغمبر میگه... باریکلا این عجب آدم خوبیه!! گفت من الان میرم ایمان میارم قبول می کنم بعداً میام تو مدینه میگم مردم علی جوانِ نمیتونه... اگه الان قبول کنم اون موقع حرف منو قبول می کنن، اما اگه الان قبول نکنم بعداً بگم نه، میگن ابوبکر تو از اول مسئله داشتی... ببین زیرکی رو!! قبول کرد... آقا اومدن مدینه سازمانشون شروع کرد به کار کردن علی می تونه کارو بچرخونه؟! این جوان نیست؟! میتونه بحران‌ها رو بخوابونه؟!🤔
دقت کنید شما شیعه علی بن ابیطالب هستید اینارو باید یاد بگیرید، بفهمید توی این جهان کفری که یهود داره اداره اش میکنه اگه زیرکی نداشته باشین می بلعنتون... اومدن مدینه میدونید وقتی وارد مدینه شدن سال قبلش در موته (اینو براتون توضیح دادم) پیغمبر اکرم نیرو فرستاده بود با رومی ها بجنگن شکست خورده بودن، سه تا فرمانده اونجا شهید شده بود، سپاهم شکست خورده برگشته بود... یکی از فرماندهان زید بن حارثه بود رومی‌ها اون ۵۰ هزار نیرو رو تبدیل کرده بودن به صد هزار اومده بودن حمله کنن پیغمبر اکرم آماده باش دادن آماده باشید برید موته رو آزاد کنید فرمانده کی؟! بچه ی همون زید اسمش اُسامه بود ۱۹ سالش بود اقا ابوبکر و تیمش فهمیدن که پیغمبر داره اینارو از مدینه بیرون میکنه... چرا؟! تا موته هزار و خورده ای کیلومتر راهه برن و برگردن ۴۰ روز طول میکشه!! تو این مدت پیغمبر از دنیا رفته، علی در مدینه شده رئیس، برگردن به مدینه‌ ای وارد میشن که علی رئیسشه دیگه، هیچی نمیتونن بگن بنابراین سپاه اُسامه نباید بره
تو شهر شایعه کردن که این اُسامه جوانِ، همه رو به کشتن میده... پیغمبر بیمار شده بودن دیگه، تب داشتن اومدن تو مسجد دیدن عه همه هستن فرمودن: مگه نرفتین؟! گفتن: نه چرا نرفتید؟! گفتن: آقا میگن اُسامه جوانه، همه را به کشتن میده... حضرت رفت بالای منبر فرمود: من هنوز زنده هستم با حرف من مخالفت می کنید؟! مگه قرآن نمیگه: وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی اِن هُوَ إلَا وَحیُُ یُوحَی عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّة فَاستَوَی... سوره ی مبارکه ی نجم، آیات/۳/۴/۵/۶ هرچی میگه وحیِ... من گفتم اُسامه خدا امضا گذاشته پاش میگید به کشتن میده!! یهو به خودشون اومدن ای دل غافل آره ما چرا همچین کردیم؟! یا رسول الله العفو ببخشید استغفار خیل خوب برید یاالله سپاه اسلام را تجهیز کنید... بعد فرمود: خدا لعنت کنه هرکی تو این سپاه نره هر کی بمونه ملعونه... رفتن... اما نباید این سپاه بره ... ۱۰ کیلومتر که فاصله گرفت ابوبکر اومد پیش اُسامه، ابوبکر جای بابای اُسامه حساب میشه... اُسامه هم اینو نفر دوم قبول داره اُسامه ما الان داریم می ریم دیدی پیغمبر داره میمیره؟! گفت: آره
گفت: این بمیره ما تو نماز میت میتونیم شرکت کنیم؟! گفت: نه میدونی چقدر ثواب داره؟! گفت: آره گفت: پس نرو... چی کار کنم؟! وایسا ببینیم اگه تو این دو سه روزه پیغمبر مُرد، بریم نماز بخونیم و بریم، اگه نمرد میریم گفت: باشه سپاهو متوقف کرد به عُمر گفت: برو مدینه دیده‌بانی کن ببین میمیره یا نه؟! تا دیدی مردم دارن میفهمن تو نیومدی تو سپاه، تو بیا من یکی دیگه رو میفرستم... به مغیره گفت تو هم برو آقا مغیره و عُمر آمدن خب عُمر پدر خانم پیغمبر بود دیگه صاف اومد خونه ی پیغمبر دید اوه اوه اوضاع خرابه حال پیغمبر خراب... نشست پیامبر اکرم یهو چشم باز کرد دید عمر و مغیره آمدن فهمیدن سپاه نرفته فرمودن که یه کاغذ و قلم بیارین مطلبی بگم بنویسید که بعد از من هرگز گمراه نشید... عمر گفت: ولش کنید نمیخواد بیارید تب بهش فشار آورده داره هذیون میگه، نمیفهمه چی میگه... یالل عجب به پیغمبر میگه ها... ادامه دارد...
هدایت شده از همسفرتاخدا
20.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 من چیکار کنم غیبت نکنم؟ چیکار کنم نمازم به تاخیر نیفته؟ چیکار کنم گناه نکنم؟ 👈🏻 این سوال‌ها غلطه! 🔻یه سوال دیگه‌ای رو باید هر شب از خودت بپرسی ...
002030 (1).mp3
114.7K
تاحالا به این آیه فکر کرده بودی...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 مسلمان کسی است که هم درد خدا را داشته باشد و هم درد خلق خدا را... 📚 کتاب مرتضی مطهری صفحه 10
زان شب که تو رفتی و غمت در حرم ماست؛ نزدیک دو سال است که هر شب، شب یلداست . .‌🚶🏻‍♂💔
هوا خیلی سرد بود. اما نمی‌خواست ما رو توی خرج بندازه! دلم نیومد؛ همان روز رفتم و کلاه براش خریدم روز بعد کلاه رو سرش کرد و رفت، اما ظهر که اومد بی‌کلاه بود..! بهش گفتم کلاهت کو! گفت: اگه بگم دعوام نمی‌کنی..؟ گفتم: نه مادر! چیکارش کردی مگه گفت: یکی از بچه‌ها با دمپایی میاد مدرسه امروز هم سرما خورده‌بود دیدم کلاه برای او واجب‌تره..! شهید ابراهیم امیرعباسی 🌷
به قلب مهربونت افتخار کن، همه همچین قلبی ندارن...!😉