eitaa logo
کانال کمیل
6.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ حج/۷۴ خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، بی تردید خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است. آرزوهایت را یادداشت کن. خدا آنها را فراموش نمیکند، اما تو از خاطرت میرود آنچه امروز داری خواسته ی دیروز تو بوده‌... 🍃
سرم ترکش خورده بود و مجبور شدم به بيمارستان بروم. برای عمل جراحی سرم را تراشيدند. رفتم جلوی آينه و به آقايی که تيغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ريشم را هم بزن. آن آقا گفت: يعنی چس؟ گفتم: مال خودم است ديگر؛ بزن کاريت نباشه.😁 ابرو و محاسنم را زدند و وقتی جلوی آينه رفتم، خودم را نشناختم. پيش خودم گفتم سيد (پدرم) را سر کار بگذارم. روی ويلچر نشستم و خودم را جلوی در ورودي بيمارستان رساندم تا سيد بيايد.😜 بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت. گفتم سيد! کجا میری؟ ـ بنده زاده مجروح شده آمدم ببينمش. ـ آقازاده‌تان کی باشن؟ ـ آقا سيدرضا دستواره. ـ اِ، آقا رضا پسر شماست. عجب بچه شجاع و دليری داريد شما. تو فاميلتون به کی رفته؟ ويلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهی اتاق شديم. ـ حاج آقا! می دانی کجای آقا رضا تير خورده؟ ـ نه، اولين باره می روم او را ببينم. ـ نترس، دستش کمی مجروح شده.😬 ـ خدا رو شکر. ـ حاج آقا! دست راست رضا قطع شده اگه نمی ترسی.😅 ـ خدايا! راضی ام به رضاي خدا. ـ حاج آقا! دست چپش هم قطع شده.😅 ـ خدا رو شکر؛ خدايا! اين قربانی را قبول کن. در آسانسور صحبت را به جايی رساندم که پای راست خودم را قطع کردم. بابا تکانی خورد و کمی ناراحت شد. تا بالای تخت که رسيديم، آمد که مرا روی تخت بگذارد، طوری وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد ديد... کمی ناراحت شد و اشکش درآمد. ـ حاج آقا! خيلی باحالی؛ بچه‌ات 10 دقيقه پيش شهيد شد او را بردند سردخانه!😜 اين بار ديگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ايستاد و گفت: خدايا! اين قربانی را از ما بپذير. با خنده گفتم: بابا! خيلي بی معرفتی، ما را کُشتی تمام شد، رفت.😂 پدرم يک نگاهی کرد و تازه ما را شناخت. گفت:‌ ای پدرسوخته! اين‌جا هم دست از شيطنت بر نمی داری؟!»😃 ب نقل از خود شهید رضا دستواره🕊🌹 جهت شادی ارواح طیبه امام وشهدا
🕊🌹 چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم حاج اقا هم خونه نبود، از بچه ها هم که خبری نداشتم یک دفعه دیدم درباز شد و مهدی، بالباس خاکی و عرق کرده،اومد تو تادید رخت خواب پهنه وخوابیدم مستقیم رفت توی آشپزخونه صدای ظرف و ظروف و بازشدن دریخچال میومد برام آش بارگذاشت.ظرف های مونده رو شست، سینی غذا رو آورد، گذاشت کنارم. گفتم مادر! چه طور بی خبر؟ گفت: به دلم افتاد که باید بیام...😊
وقتی همه چی دست خداست... ما غلط کنیم از کسی انتظار داشته باشیم
خالق آسمون بزرگتره یا غصه هات ؟!
در بند خودم گیرم، برگرد و رهایم کن اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم: محمد این ‌لباس‌ جدیدت‌ خیلی بهت‌ میاد.. گفت: لباس ‌شهادته گفتم: زده ‌به‌ سرت..؟! گفت: میزنه ‌ان شاء الله چند ثانیه‌ بعد ‌از ‌انفجار‌ رسیدم ‌بالای سرش نا نداشت ‌فقط‌ آروم ‌گفت: دیدی زد..؟! شهید محمد مهدوی🕊🌹
❞مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ کهف/۳۹ آنچه خدا بخواهد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست. خدایا خودت از اون نگاها که حواسمون نیست، به زندگیمون بنداز... 🍃
ما به زمان بندیت، برنامه هات، اراده و خواسته‌ ات و راه و روشت اعتماد داریم
وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ و آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا شديدتر است بقره/۱۶۵ هرکه در آتش عشق به خدا بسوزد در آتش قهر خدا نخواهد سوخت ... 🍃
از چه پریشانی؟! آنجا که دگر راه نیست خدا راهی خواهد گشود صبوری کن!