eitaa logo
کانال کمیل 🇮🇷
6.4هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
123 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
#کلام_شهید 👈 ما از #انحراف میترسیم بخشی از #وصیت_نامه شهید #غلامعلی_پیچک شهادت ۲۰ آذر ۶۰ جهت مطالعه لطفا تصویر باز شود 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل 🇮🇷
📽 کلیپی زیبا از آخرین صحبتهای #شهید_محمد_تقی_سالخورده 🌷 #سالروز_ولادت ♥️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#پدربزرگوارشهیدسالخورده: 💢✨یکی از کارهایی که از #کودکی علاقه مند بود انجام بده این بوده که وقتی مهمان می اومد علاقمند بود پذیرایی کنه و قبل بلند شدن مهمان ها می رفت کفش هاشون رو جفت می کرد . 💢✨خیلی با #محبت و مهربانی با همه برخورد می کرد، چون در خانواده همه نازش را می خریدند الحمدلله همه ی بچه های من خوبند ، همه شون به زبان می آوردند که #آقامحمدتقی بهترین بوده #شهید_محمدتقی_سالخورده 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🔴اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی! فردا مجبوری مواظب حجاب دخترت غیرت پسرت حیای همسرت و ... باشی زیرا لُقمه حرام شروع کننده همه مصیبت هاست.
سرخوش ز صبوی غم پنهانی خويشم . . .
🌸 💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." 🌷یادش با 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
سادگی و خاکی بودنت بی ریا بودنت 💗 خودمانی بودنت 😊 داش مشتی بودنت بزرگ بودنت کوچک انگاشتن نفس ات ابراهیم جان این روز ها خیلیی خیلی کم داریم تو را 😔
فاصله ما تا خدا فقط یک صدا زدن است! یک صفحه قرآن! یک دعا! یک درددل! یک مناجات! ویک نماز! وگاهی با کنار گذاشتن همین یکی ها، چقدر دور میشویم از تو ای مهربان!!
@MaddahionlinYEKNET.IR - ya-abasaleh.mp3
زمان: حجم: 517.6K
🌷یا صاحب الزمان(عج) 🍃یا اباصالح دلم را عشق تو کرده هوایی 🍃میکنی در آسمان قلب مجنونم خدایی 💔 #جمعه_های_دلتنگی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هر از گاهی وِرد زبانمان "اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک" است. اما برای شهید شدن باید یک جایی در اتفافات زندگی‌مان خالصانه برای خدا باشیم. مثال حر، و ها نشان‌گر همین موضوع‌ست. یکی مثل حبیب، تمام عمر بنده بوده و یکی مثل حر، فقط یک دم به احترام مادر حسین (علیه السلام) سکوت می‌کند. خدا خریدار هر دوی آن‌هاست. حال اینکه جایگاه‌شان در بهشت، کجا و چگونه است بماند. الغرض این را باید بدانیم، برای شهادت و همسفره شدن با اباعبدالله (علیه السلام) باید در نقطه‌ای از زندگی‌مان خالص شویم. بنده محض و مطیع لِله وگرنه شهادت دُر گرانی‌ست که به هرکس نمی‌دهند.
هدایت شده از سلام برابراهیم
j023.mp3
زمان: حجم: 18.48M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
! 🌷در سنگر مسئولینِ یکی از تیپ ها صدا به صدا نمی رسید. هر کس چیزی می گفت و می خواست طرف صحبتش را متقاعد کند. اما مگر می شد؟ ساز خودش را می زد و میخواست حرفش را به کرسی بنشاند: _باید زودتر از اینجا حمله کنیم! _چه می گویی با کدام نیرو و مهمات؟ _بهتر نیست عقب نشینی کنیم؟ زمین می دهیم زمان می گیریم. _تو هم که حرف های بنی صدر را می زنی. نکند راست راستی باورت شده که او از جنگ سر در می آورد و برای خودش کسی است؟ _پس چه کنیم؟ وایسیم عراقی ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیات بریزند؟ 🌷هیچ كس عقلش به جایی قد نمی داد. خبر رسیده بود که عراقی ها قصد دارند از یک محور حمله کنند و این قضیه جدی است. آن زمان بنی صدر هم رئیس جمهور و هم فرمانده کل قوا بود و از تصدق سر نامبارک او ایرانی ها فقط شکست خورده بودند. حالا که بسیجی ها پا جلو گذاشته بودند و کم کم جنگ داشت به سود ایران ورق می خورد، این خبر آمده بود.... 🌷آخر سر جوانی که تا آن زمان ساکت بود گفت: اگر اجازه بدهید من راه حلی دارم! یک هو همه ساکت شدند و نگاه ها به او دوخته شد. جوان گفت: درست است که ما نیرو و مهمات زیادی نداریم. اما مین های ضد تانک زیادی داریم که از عراقی ها غنیمت گرفته ایم. سر راه تانک هایشان مین کار میگذاریم و پیش روی شان را سد می کنیم تا ان شاءالله نیروی کمکی برسد. به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهای تخریبچی کارش را شروع کند. 🌷صفر نیم نگاهی به الاغ ها کرد و گفت: اگر توان بردن ده ها مین را دارای بسم الله. صفر گفت: من نوکر خودت و الاغت هم هستم! دور و بریها خندیدند. اکبر و نیروهایش در نیمه های شب افسار الاغ های حامل مین را گرفتند و راه افتادند. ساعتی بعد آنها عرق ریزان زمین را می کندند و مین کار می گذاشتند. ناگهان یکی از الاغ ها فین فین کرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید: عر! عر! عر! 🌷....صفر فریاد زد: جان تان را بردارید فرار کنید! حالا، دیگر همه الاغ ها عر عر می کردند و یک ارکستر درست و حسابی راه انداخته بودند. از طرف عراقی ها، باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت. وقتی اکبر و دوستانش به خط خودی رسیدند، هنوز صدای عرعر از لابلای انفجارها به گوش می رسید. در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالی یکدیگر را می بوسیدند و به اکبر به خاطر درایت و هوشش آفرین می گفتند. 🌷چند روزی بود که خبری از عراقی ها نشده بود. صبح همان روز یکی از عراقی ها به ایران پناهنده شد و گفته بود که وقتی یکی از الاغ ها با ده ها مین به قرارگاه آنها آمده، فرماندهان عراقی ترسیده اند و گفته اند که ایرانی ها حتماً آماده و حاضر به نبردند و آن قدر مهمات زیاد آورده اند که حتی الاغ هایشان را مین گذاری کرده اند! و از حمله صرف نظر کرده اند....!! 📚 کتاب "رفاقت به سبک تانک"
#یا_فاطمه_الزهرا_س حک شده با خط #حیدر روی درهای بهشت اولویت هست اینجا با گدای #فاطمه اشهد انَّ علی…را هر که گوید در اذان می شود وارد به جمع بچه‌های فاطمه