کانال کمیل 🇮🇷
📽 کلیپی زیبا از آخرین صحبتهای #شهید_محمد_تقی_سالخورده 🌷 #سالروز_ولادت ♥️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#پدربزرگوارشهیدسالخورده:
💢✨یکی از کارهایی که از #کودکی علاقه مند بود انجام بده این بوده که وقتی مهمان می اومد علاقمند بود پذیرایی کنه و قبل بلند شدن مهمان ها می رفت کفش هاشون رو جفت می کرد .
💢✨خیلی با #محبت و مهربانی با همه برخورد می کرد، چون در خانواده همه نازش را می خریدند الحمدلله همه ی بچه های من خوبند ، همه شون به زبان می آوردند که #آقامحمدتقی بهترین بوده
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#سیره_شهدا 🌸
💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، #بشقاب از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکههای بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد #ابوالحسن از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما میترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکستهها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." #خندهاش فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خندهاش را خورد
و با #جدیت گفت: "هر وقت از فرمان #خدا سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی."
#شهید_ابوالحسن_نظری
🌷یادش با #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
@MaddahionlinYEKNET.IR - ya-abasaleh.mp3
زمان:
حجم:
517.6K
🌷یا صاحب الزمان(عج)
🍃یا اباصالح دلم را عشق تو کرده هوایی
🍃میکنی در آسمان قلب مجنونم خدایی
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هر از گاهی وِرد زبانمان "اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک" است.
اما برای شهید شدن باید یک جایی در اتفافات زندگیمان خالصانه برای خدا باشیم.
مثال حر، #شاهرخ_ضرعام و #مجید_قربانخانی ها نشانگر همین موضوعست.
یکی مثل حبیب، تمام عمر بنده بوده و یکی مثل حر، فقط یک دم به احترام مادر حسین (علیه السلام) سکوت میکند.
خدا خریدار هر دوی آنهاست.
حال اینکه جایگاهشان در بهشت، کجا و چگونه است بماند.
الغرض این را باید بدانیم، برای شهادت و همسفره شدن با اباعبدالله (علیه السلام) باید در نقطهای از زندگیمان خالص شویم.
بنده محض و مطیع لِله
وگرنه شهادت دُر گرانیست که به هرکس نمیدهند.
هدایت شده از سلام برابراهیم
j023.mp3
زمان:
حجم:
18.48M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️
#الاغ_های_جنگجو!
🌷در سنگر مسئولینِ یکی از تیپ ها صدا به صدا نمی رسید. هر کس چیزی می گفت و می خواست طرف صحبتش را متقاعد کند. اما مگر می شد؟ ساز خودش را می زد و میخواست حرفش را به کرسی بنشاند: _باید زودتر از اینجا حمله کنیم! _چه می گویی با کدام نیرو و مهمات؟ _بهتر نیست عقب نشینی کنیم؟ زمین می دهیم زمان می گیریم. _تو هم که حرف های بنی صدر را می زنی. نکند راست راستی باورت شده که او از جنگ سر در می آورد و برای خودش کسی است؟ _پس چه کنیم؟ وایسیم عراقی ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیات بریزند؟
🌷هیچ كس عقلش به جایی قد نمی داد. خبر رسیده بود که عراقی ها قصد دارند از یک محور حمله کنند و این قضیه جدی است. آن زمان بنی صدر هم رئیس جمهور و هم فرمانده کل قوا بود و از تصدق سر نامبارک او ایرانی ها فقط شکست خورده بودند. حالا که بسیجی ها پا جلو گذاشته بودند و کم کم جنگ داشت به سود ایران ورق می خورد، این خبر آمده بود....
🌷آخر سر جوانی که تا آن زمان ساکت بود گفت: اگر اجازه بدهید من راه حلی دارم! یک هو همه ساکت شدند و نگاه ها به او دوخته شد. جوان گفت: درست است که ما نیرو و مهمات زیادی نداریم. اما مین های ضد تانک زیادی داریم که از عراقی ها غنیمت گرفته ایم. سر راه تانک هایشان مین کار میگذاریم و پیش روی شان را سد می کنیم تا ان شاءالله نیروی کمکی برسد. به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهای تخریبچی کارش را شروع کند.
🌷صفر نیم نگاهی به الاغ ها کرد و گفت: اگر توان بردن ده ها مین را دارای بسم الله. صفر گفت: من نوکر خودت و الاغت هم هستم! دور و بریها خندیدند. اکبر و نیروهایش در نیمه های شب افسار الاغ های حامل مین را گرفتند و راه افتادند. ساعتی بعد آنها عرق ریزان زمین را می کندند و مین کار می گذاشتند. ناگهان یکی از الاغ ها فین فین کرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید: عر! عر! عر!
🌷....صفر فریاد زد: جان تان را بردارید فرار کنید! حالا، دیگر همه الاغ ها عر عر می کردند و یک ارکستر درست و حسابی راه انداخته بودند. از طرف عراقی ها، باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت. وقتی اکبر و دوستانش به خط خودی رسیدند، هنوز صدای عرعر از لابلای انفجارها به گوش می رسید. در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالی یکدیگر را می بوسیدند و به اکبر به خاطر درایت و هوشش آفرین می گفتند.
🌷چند روزی بود که خبری از عراقی ها نشده بود. صبح همان روز یکی از عراقی ها به ایران پناهنده شد و گفته بود که وقتی یکی از الاغ ها با ده ها مین به قرارگاه آنها آمده، فرماندهان عراقی ترسیده اند و گفته اند که ایرانی ها حتماً آماده و حاضر به نبردند و آن قدر مهمات زیاد آورده اند که حتی الاغ هایشان را مین گذاری کرده اند! و از حمله صرف نظر کرده اند....!!
📚 کتاب "رفاقت به سبک تانک"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلواتج