کانال کمیل
#نفوذ و #دشمن_شناسی گفتیم که یهودیا حاکمیت جهانی رو میخوان و دنبال این حاکمیت جهانی بودن، هرچی پیغم
#نفوذ و #دشمن_شناسی
خورد به چی؟!
به شعب ابیطالب همون اول با پیغمبر اومد تو شعب هرچی قران برای پیغمبر نازل شده بود میخوند، این حفظ میکرد...
اینا(مردم مدینه)کی اومده بودن؟! سال دوم شعب بود، این آقا شده بود ۱۷ سالش
گفتن آقا یه نماینده بفرست تو مدینه اسلامو توضیح بده
فرمود: مصعب برو...
شما اگه بخوای اسلام رو توضیح بدی قرآنو بلد باشی توضیح دادی، لازم نیست تفسیر قرآنم بلد باشی بابا الان به تک تکتون بگن آقا متّقی کیه؟! خب تعریفش خیلی راحته
الم
ذالِکَ الکِتَابُ لا رَیبَ فِیهِ هُدیً لِلمُتَّقِین الَذِینَ یُومِنُونَ بِالغَیبِ وَ یُقِیمُونَ الصَلَاةَ وَ مِمَا رَزَقناهُم یُنفِقُون...
آیات اول سوره مبارکه بقره تمام شد و رفت این شد متقین پیچیده نیست خیلی هم راحته...
این هم رفت اونجا...
آقا مدینه ای ها مسلمون شدن هیئت آمد یا رسول الله بیا سال یازدهم به هیئتشون فرمود این تعداد کمه برید بیشتر بیایید...
حج سال دوازدهم پانصد نفر اومدن بین اینا ۷۰ تا انتخاب شدن و رفتن با پیغمبر قرارداد بستن فرمود: برید منتظر باشید میام از سال ۸ بعثت تا سال دوازدهم تو مدینه صحبت پیغمبر بود همه دوست داشتن ببیننش، ولی پیغمبر نیومده بود...
(خدا رحمت کنه حضرت امام وقتی از ایران تبعید شد به نجف بعد از ۱۵ سال می خواست برگرده مردم ما، هی نام امام رو شنیده بودن خیلی مشتاق بودن ببینن وقتی اعلام کردن امام از پاریس داره میاد، از مجموعه ایران مردم اومده بودن تهران که چی؟! امام رو ببینن...)
مدینه ای ها هم همین وضعیت رو داشتن از سال هشتم منتظر پیغمبر بودن یهو اعلام کردن پیغمبر میخواد بیاد جماعت اومدن دم مسجد قبای فعلی که این با مدینه پنج کیلومتر فاصله داره اومدن اینجا که پیغمبر میاد ازش استقبال کنن
خب آقای ابوبکر اگر بخواد برای مردم مدینه نفر دوم اسلام معرفی بشه راهش چیه؟!
راهش اینه که با پیغمبر بیاد مدینه...
پیغمبر میخواد بیاد دیگه تنهایی داره میاد مردم یهو نگاه میکنن میگن:
این کیه؟! پیغمبر!! هورا پیغمبر...
این کیه؟! ابوبکر!! هورا ابوبکر...
این زیرک دنبال این مطلب بود...
پیغمبر میخواست اینو ناکامش کنه نیاد...
خب پیغمبر چی شد از مکه اومد بیرون؟!
اول اینو بدونید پیغمبر نمیخواست با پای خودش از مکه بیرون بیاد
چرا؟!
اگه پیغمبر همین جوری میومد بیرون می گفتن، آهان این دنبال قدرت بود، دنبال حکومت بود، تا دید تو مدینه میتونه ول کرد رفت...
آخه پیغمبر فرمود من برای هدایت اومدم دیگه تو اگه برای هدایت اومدی چرا شهر خودتو ول کردی رفتی؟!
پیغمبر انقدر تو مکه موندن تا بیرونش کنن...
هرکی بگه آقا چرا ول کردی؟!
بگه منو بیرون کردن...
بنابراین با مدینه ای ها قرارداد بسته بود برید میام
گفتن: آقا کی میایی؟!
فرمود: برید هر موقع خدا اجازه داد میام
این بندگان خدا هر روز میومدن اونجا
ابوبکر هی میومد به پیغمبر میگفت: آقا خدا اجازه نداد؟!
نه
کی اجازه میده؟!
چه میدونم !!
پیغمبرو ول نمیکرد صبح، ظهر، شب با پیغمبر بود...😐
مشرکین وقتی اون قرارداد رو فهمیدن جلسه درونی گذاشتن که اینو بکشیمش میخواد بره...
چی کار کنیم؟! چه جوری بکشیمش؟!🤔
تو کوچه پس کوچه ها که نمیشه پیغمبرو زد، پیغمبر زورش زیاد بود تو خندق، وقتی این خندق رو میکندن رسیدن به یه سنگ خیلی گنده هرچی دیلم و کلنگ میزدن سنگ نمی شکست کار گیر کرده بود پیغمبر اومد کلنگ رو گرفت با سه تا ضربه سنگ رو شکوند...
پیغمبر اکرم قوی بود کسی از نظر فردی حریفش نبود بنابراین این رو باید تو حالت خواب دسته جمعی بزنیمش...
طراحی کردن گفتن شب تو خونه که خوابید، میریزیم می کشیمش (۱۴ نفر یکیشون خالد بن ولید بود اون شمشیر زن ماهر...)
خب کدوم خونه میخوابه؟!
تعقیب مراقبت گذاشتن تو این خانه...
بالای این خونه مراقبت ثابت گذاشتن
جبرئیل اومد فرمود: اینا امشب میخوان تو این خونه تو رو بکشن از این خونه باید فرار کنی بری...
چه جوری برم؟!
تو قبلاً علی رو بفرست تو این خونه تو یکی از این اتاقا، دور تا دور اتاق اتاقه (شهر مکه هم میدونید کوهستانیه همین بالای کوه وایسه توی خونه رو میبینه)
علی رو از قبل بفرست تو این خونه پنهان بشه، اینا میخوان آخر شب حمله کنن نزدیکای صبح...
برو سر جات بگیر بخواب، نیمه شب که شد از اتاق بیا بیرون برو اونجایی که علی هست علی بره جای تو بخوابه...
خب اون بالا نگهبانه یهو نگاه کرد دید عه پیغمبر اومد بیرون
گفت: آماده باش!! داره میاد بیرون شبح میدید تاریک بود
گفت: راحت باشید رفت گرفت خوابید
اونی که از اتاق اومد بیرون پیغمبر بود اونی که رفت خوابید علی بود
پیغمبر اومد و رفت...
خب از حلقه محاصره رد شد دید عه ابوبکر اونجا وایساده
ابوبکر اینجا چی کار میکنی؟!
گفت: نگران حال شما بودم...
(این از کجا فهمید که امشب پیغمبر رو می خوان بزنن؟!)
از صبح تا شب پیغمبرو همراهی میکرد وقتی پیغمبر اومد بره تو این خونه نگاه کرد دید عه فلانی و فلانی از مشرکین اطراف خونه دارن پرسه میزنن...
گفت: اینا امشب یه کاری میخوان اینجا انجام بدن یا این کشته میشه خیال سازمان یهود راحت میشه...
یا نه میره مدینه من باید همراهش برم...
پیغمبر اینو دید حالا چی کار کنه؟!
اگه بهش بگه برو خونه ات صاف میره به اونا میگه ایناهاش داره میره...
همراه با خودش ببره مدینه ابوبکر به هدفش رسیده...
چرا؟!
این ابوبکر میخواد تو مدینه نفر دوم اسلام معرفی بشه...
پیغمبر چی کار کرد؟!
نه ابوبکر رو فرستاد به خونه اش، نه به سمت مدینه رفت اصلاً برنامه رو عوض کرد رفت به سمت اون غار سه روز اونجا موند...
نتیجه چی شد؟!
مدینه ای ها هِی انتظار کشیدن دیدن آقا نمیاد نیومد طبق قرار، حتماً حادثه اتفاق افتاده!!
مراسم استقبال به هم خورد قرار شد یه نفرو بفرستن بره مکّه بگن آقا چرا نیومدی؟!
مراسم استقبال به هم خورد رفتن...
پیغمبر اکرم حرکت کرد به سمت مدینه، رسید به قبا هیشکی نبود...
پیغمبر و ابوبکر اومدن از اهالی قبا چهار، پنج نفر تو اون هیئت ۵۰۰ نفره بودن که اومده بودن پیغمبرو دعوت کنن...
اینا یکیشون فردی بود به عنوان کلثوم بن هدم این کور بود پیغمبر وقتی وارد قبا شد هیشکی پیغمبرو نمیشناخت از اهالی پرسید:
این منزل کلثوم بن هدم کجاست؟!
گفتن: فلان جا...
حضرت اومد در زد این آقا کور بود دیگه عصا زنان اومد درو باز کرد
کی هستی؟! رسول الله
عه آقا تشریف آوردید؟! بله
آقا تا دیروز جمعیت معطل شما بود...
رفتن منزل...
#سوال: پیغمبر اکرم بین این پنج شش نفری که اومده بودن مکه چرا رفت سراغ کلثوم بن هدم؟!
این ابوبکرو ندید!!
کور بود نفهمید کی همراه پیغمبره اینو انتخاب کرد...
رفتن آقا به اهالی خبر دادن پیغمبر آمد...
ای بابا مراسم استقبال قرار شد از قبا به مدینه انجام بشه
جمعیت ریختن و ...
یا رسول الله ملت آماده ان بیا داخل!!!
فرمود حالا نمیام!!
چرا آقا؟!
می مونیم تا علی بیاد...
ابوبکر رفت پیش پیغمبر گفت:
یا رسول الله مردم معطلن!!
فرمود: عیب نداره
گفت: اینا چند روزه به زحمت افتادن!!
فرمود: مهم نیست
گفت: آقا شما یقین داری علی زنده مونده؟!
فرمود: نه
گفت: خب ممکنه علی کشته شده باشه...
فرمود: ابوبکر اگه علی آمد ما وارد مدینه میشیم، نیومد من اصلاً وارد مدینه نمیشم
این دید نه پیغمبر از جاش تکون نمیخوره میدونید چیکار کرد؟!
پیغمبرو ول کرد رفت مدینه چرا؟!
خیلی زرنگ بود دید الان پیغمبر به اهالی گفته من منتظر علی ام همه براشون مسئله شده که این علی کیه که پیغمبر شهرو به خاطر اون معطل کرده...؟!🤔
الان همه منتظرن که علی بیاد علی از راه برسه یه شتر واسه پیغمبر میارن، یه شتر واسه علی میارن،
جماعت همه پشت شتر، ابوبکرم باید دنبال شتر بدوئه
ول کرد رفت شد رئیس هیئت استقبال...
چگونه دنبال این بود که خودشو نفردوم اسلام معرفی کنه
اومدن...
پیغمبر اکرم مسجد ساختن، روبروی خانه پیغمبر زمین خرید چون همه خونه ها کنار مسجد بود پیغمبر در خانه شون به مسجد باز میشد بغلشم یه اتاق درست کردن برای علی بن ابی طالب اینم درش به مسجد باز می شد
این اومد اون رو به رو اونجا زمین خرید در خونه اشو باز کرد به مسجد اونجا می نشست هرکی میومد با پیغمبر کار داشت می دوید می رفت بغل پیغمبر مینشست...
جبرئیل آمد گفت: این درهایی که به مسجد باز شده همه رو ببند فقط در خانه خودت و علی باز بمونه...
این نگاه کرد دید عه منفذ اطلاعاتی داره بسته میشه...
عُمرو فرستاد گفت: عمر برو به پیغمبر بگو که میشه من یه پنجره باز بزارم؟!
اومد گفت پیغمبر فرمود:نه باید ببندی
دوباره اومد گفت: یا رسول الله ما خیلی دوست داریم تو رو ببینیم به اندازه یه بند انگشت اجازه بده ما باز بزاریم هر موقع بخوایم ببینیمت اینجوری بتونیم نگات کنیم...
فرمود: به اندازه یه سر سوزن هم حق نداری باز بذاری برو ببند...
دیگه ابوبکر مسجد رو ول نمیکرد کنج مسجد می خوابید هر هیئتی میومد با پیغمبر ارتباط برقرار کنه زود پا میشد میرفت...
پول خرج می کرد...
پیغمبر نماز شب میخوند این نماز شباش از پیغمبر بلندتر بود وَلَاالضَّالِینَ اش رو از پیغمبر بیشتر میکشید جوری که همه توجه ها به ابوبکر بود
رسید به سال دهم هجری سالی که پیامبر میخواد از دنیا بره شده بود نفر دوم اسلام به گونه ای که اگر پیغمبر راجع به این ابوبکر دست به افشاگری میزد پیغمبرو میکشتن
پیغمبر حجة الوداع اومد سخنرانی کرد فرمود:
من به همین زودی ها از بین شما میرم...
(ببینید پیغمبر به اینا گفت من به زودی از بین شما میرم حساب کنید وقتی اینو میگه اینا اولین سوالشون چی باید باشه؟!
هان؟!
که آقا تو داری از دنیا میری جانشینت کیه؟! )🤔
برید همه ی تاریخ رو ورق بزنید اگه یه نفر از پیغمبر سوال کرده بود که جانشین تو کیه؟!
ادامه دارد...