خاکریز خاطرات (پدر و پسر)
دلم سوخت وقتی دیدمش شبیه بابا شده بود،
خونها را شسته بودن
ولی جای زخمها و پارگیها بود
جای کبودیها، خون مردگیها.
تصاویر شهادت بابا و جهاد یکی شده بود
و یک لحظه به نظرم رسید
من دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
باز مادر،
من و مصطفی را آرام کرد،
صورت جهاد را بوسید و گفت:
《ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده البته...
البته هنوز به تکه تکه شدن علی اکبر حسین(علیهالسلام)نرسیده...》
🎤 راوی: خواهر سردار شهید جهاد مغنیه
🌷نثار ارواح مطهر سرداران شهید فرماندهان ارشد حزبالله لبنان #صلوات🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم رب الجهاد
🍃نماهنگ شهید جهاد مغنیه
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
شهید محمد حسین بشیری🌷
#مواظب_چشماتون_باشید
🌹 دو روز مونده بود از سوریه برگردیم .
محمد حسین با قرارگاه هماهنگ کرد که به داخل شهر بریم و سوغاتی مختصری برای خانواده هامون تهیه کنیم .
🌹 بچه ها لباس شخصی پوشیدن و آماده رفتن شدیم که محمدحسین سفارش هایی کرد و آخر سر گفت : بچه ها چشماتون قشنگ شده ، مواظب چشماتون باشید که گناه زیبایی چشماتون رو نگیره .
🌹 آره کسی می تونست این حرف رو بزنه که چشمای خودش پاک باشه و ما به وضوح نورانیت و پاکی رو توی چشماش می دیدم .
#شهید_مدافع_حرم_محمد_حسین_بشیری
یاد شهدا با #صلوات 🌹
#سبک_زندگی_شهدا
رفاقت تا شهادت....🌷
آقا ابراهیم توانمندیهای زیادی داشت که قدرت و آگاهی پشت آن بود. در صحبتهایش مقتدرانه حرف میزد💪. به نماز اول وقت اهمیت میداد و سعی میکرد نمازهایش را در مسجد به جماعت بخواند همیشه توسل به ائمه اطهار داشت و از روی کتابی به نام «لهوف» روضه چند دقیقهای میخواند و میگفت: «خواندن این روضهها و توسل به اهل بیت موجب میشود شیطان ازخانه رانده شود وملائکهها جایگزین آن شوند ودعاگوی اهل خانه شوند🍃 شهید به معنا و مفاهیم قرآن اعتقاد خاصی داشت برای همین هر دو در کلاسهای حفظ قرآن در جوار حرم حضرت معصومه (ع) شرکت و با یکدیگر مباحثه میکردیم. آقا ابراهیم مطالعات آزاد در مورد امام زمان (عج) و همین طور مفاهیم سیاسی نظام و مملکت داشت و با اطلاعات و آگاهیهایش از عقایدش دفاع میکرد👌
شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه🌹
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💢شرح اطلاعیه در تصویر👆
🌸مصطفی به دنیا آمد🌸
🌷زمستان سال 1362بود و ما در اسلام آباد غرب زندگی می کردیم .ابراهیم از تهران آمد .قیافه اش خیلی خسته به نظر می رسید .معلوم بود چند شبه که استراحت نکرده ،این را از چشمهای قرمزش فهمیدم.با این همه ،آن شب دست مرا گرفت و گفت :"بشین و از جات بلند نشو .امشب نوبت منه و باید از خجالتت در بیام ."😍
آن زمان مصطفی را باردار بودم☺️.خواستم بگویم که تو خسته ای ،بنشین تا خستگی ات در آید که مهلت نداد و از جایش بلند شد.
سفره را انداخت ،غذا را کشید و آورد ،غذای مهدی را داد و بعد از اینکه سفره را جمع کرد و برد ،دوتا چای هم ریخت و خوردیم بعد رفت و رختخواب را انداخت و شروع کرد با بچه حرف زدن ،می گفت :"بابایی ،اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی .باید همین امشب سر زده تشریف بیاری .می دونی چرا؟چون بابا خیلی کار داره .اگه امشب نیایی .من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم 😔
بیا و مردونگی کن و همین امشب تشریف فرمایی کن .😍🌹"
جالب اینکه می گفت :"اگه پسر خوبی باشی ."از کجا می دانست که بچه پسر است.
🌷هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت :"نه بابایی ،امشب نیا .بابا ابراهیم خسته اس.چند شبه که نخوابیده ،باشه برای فردا ."😊
این را که گفت .خندیدم و گفتم "بالاخره تکلیف این بچه رو مشخص کن ،بیاد یا نیاد ؟!"کمی فکر کرد و دوباره گفت :"قبول .همین امشب."😍❤️
بعد ادامه داد ."راستی حواسم نبودم .چه شبی بهتر از امشب ؟!امشب شب تولد امام حسن عسگری ع هم هست "بعد انگار که در حال حرف زدن با یکی از نیروهایش باشد ،گفت :"پس همین امشب مفهومه😅"
دوباره خنده ام گرفت و گفتم :"چه حرفهایی می زنی امشب ابراهیم ،مگه میشه؟!😅
مدتی گذشت که احساس درد کردم و حالم بد شد.ابراهیم حال مرا که دید ،ترسید و گفت :"بابا تو دیگه کی هستی ،شوخی هم سرت نمیشه ،پدر صلواتی؟"
دردم بیشتر شد،ابراهیم دست و پایش را کم کرده بود و از طرفی هم اشک توی چشم هایش حلقه زده بود ،پرسید :"وقتشه؟"
گفتم :آره ."
سریع آماده شد و مرا به بیمارستان رساند.
همان شب مصطفی به دنیا آمد😍🌸🌷
📚اوبرای خدا مخلص بود
🌷شهیدمحمدابراهیم همت ، یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هدایت شده از همسفرتاخدا
Akbari-Shab4Safar1393[07].mp3
7.37M
بَده بگم عاشق شدم..
عاشق مثل معشوق نشه چه فایده...!
◀️مداحی بسیار زیبا و قابل تامل
🎤حاج مهدی اکبری
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💠 شب به یاد ماندنی
مصطفی که به دنیا آمد ٬ حالم زیاد خوب نبود . نمی خواستند اجازه بدهند مرخص شوم ٬ اما با رضایت خودم به خانه برگشتم .
همین که به خانه رسیدیم ٬ حاجی رفت سراغ بچه ٬ او را بوسید و بعد رفت جانمازش را پهن کرد و نماز شکر خواند . صدای گریه اش از داخل اتاق می آمد ٬ می شنیدم که خدا را خطاب قرار داده و شکر می کرد .
روز بعد به منطقه نرفت و پیش ما ماند ٬ چون کسی نبود که کمکم کند ابراهیم به بچه ها رسیدگی می کرد و با اینکه دکتر گفته بود که تا چند ساعت به بچه چیزی ندهید ٬ اما وقتی مصطفی گریه می کرد ٬ طاقت نداشت و به او شیر یا آب قند می داد .
شب به یاد ماندنی بود ٬ ابراهیم مثل پروانه دورم می چرخید ٬ آن شب را هرگز فراموش نمی کنم . یاد حرف های شب قبلش که با بچه صحبت می کرد و از او می خواست که تشریف بیاورد که می افتادم ٬ خنده ام می گرفت و فقط نگاهش می کردم...🌷
📚 او برای خدا مخلص بود
🍃 @SALAMbarEbrahimm
⭕️قربانی کردن ایرانیها جلوی پای عروس❗️
رسمه به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد قربانی میکنن.
این رسم رو کومله هم اجرا میکردن، با این تفاوت که قربانیها جوانان اسیر ایرانی بودند❗️
یک بار چند نفر از ما رو برای دیدن عروسی دختر یکی از سر کردگان کومله بردن.
بعد از مراسم، اون عفریته گفت: "باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم". دستور داده شد قربانیها را بیارن. شش نفر از مقاومترین بچههای بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آنها ۱۴ سال نمیشد را آوردن و تک تک سر بریدن...
شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پر پر میزدن و آنها شادی و هلهله میکردن. اما این پایان ماجرا نبود. اون دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردن و این دوازده نفر رو هم سر بریدن. من و عده دیگری از برادران رو که برای تماشا برده بودن، به حالت بیهوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت، مجددا ما رو روانه ی زندان کردن...
📚حکایت فرزندان فاطمه جلد۱، ص۳۴
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
در لشکـر ۲۷ محمـد رسـول الله ﷺ
بــرادری بود که عادت داشـــت
پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !
وقـتــی خــودش شهیــد شــد
بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد
بـــه تلافــی آن همــه محبـت،
پیشـانی او را غــرقِ بـوسـه کننـد
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ،
جنـــازه ی بـــی ســـر او
دل همـــه شان را آتـــش زد ...😔
🌹شهیــد 'حـاج محمد ابراهیـــم همــت
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#تلنگر
اگر دیدی "صوتِ قرآن" اذیتت میکند؛
بدان مردهای!!!
بدان آنقدر #غرقِ_صدای_دنیا شدهای
که دیگر "ضربان قلبت" با "سخن خدا"
کوک نمی شود!
💠شرح حال شهدا را بنویسید؛
گاهی شهیدی نه فرمانده بوده و نه معروف ولی شرح حالش دلها را منقلب می کند🌷
شرح حال این شهدا را بنویسید. ما میبینیم که یک شهید گمنام، یک شهیدی که نه سردار بوده، نه فرمانده بوده، نه شخصیّت معروفی بوده، وقتی شرح حالش نوشته میشود و میآید در اختیار افکار عمومی، دلها را در موارد زیادی منقلب میکند؛ [البتّه] وقتیکه درست و با رعایت جوانب گوناگون، این شرح حالها نوشته بشود؛ این کار را بکنید.
بیانات رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگره بزرگداشت شهدای استان خراسان جنوبی ۱۳۹۷/۰۸/۱۴
#فرمانده_اى_كه_انگار_فرمانده_نبود!
🌷آن شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی ما او را نمى شناختيم. هنگام خواب گفتیم: پتو نداریم! گفت: ایرادی نداره. یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید.
🌷....صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: برادر خرازی شما جلو بایستید. و ما آنوقت تازه او را شناختیم....
🌹 به ياد سردار شهيد حاج حسين خرازى
❌ مسئول يعنى مثل مردم بودن، مردمى بودن....!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
ماجرای این عکس چیست؟
سمت راست: شهید حجت مقدم
نفر وسط: آقا عطا
سمت چپ: شهید مالک اوزمچلویی
شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱؛ عملیات بیت المقدس ۲
اما ماجرای عکس:
زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی #ماووت عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن...
روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن...
سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه...
دعای مادران شهدا همیشه پشت سر عزیزانی ست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بمانند...
4_5789630376162889373.mp3
4.95M
@salambarebrahimm
حاج آقا دانشمند
ترس از مرگ و روز قیامت
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
#کف_خیابون
💢به بررسی رویدادهای خاصی پرداخته که حاصل #اطلاعات_سوخته و جمع آوری شده به شکل داستان برای شما عزیزان قابل مطالعه می باشد
موضوع :کاملا امنیتی و اطلاعاتی
ضمن بصیرت افزایی برای عزیزان ، این کتاب از جذابیت فوق العاده ای هم برخوردار هست که خواننده رو درجای خودش میخکوب میکنه تا پایان کتاب...
#پیشنهادمطالعه👌
💢 @BASIRAT_CYBERI
✅دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي...
اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟
ما هم مثل تو شيداييم اما تو طعم #شيدايي را چشيدي؛ غرق شدي در #شهدا و شهدا چون #مرواريدي در برت گرفتند
#عكست را بر ديوار دلمـ آويختم تا هيچ وقت فراموشت نكنم؛ به تو مينگرم و #لبخندي كه هميشه بر صورتت نقش ميبست
حالا كه در بهشتي #دعايم_كن
تا شاید من هم #شبیه_تو
عاقبت به خیر بشم✅
که شاید ...
#شـهـید_شوم_شبیه_تو!
#شهید_عباس_دانشگر
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
YEKNET.IR - shoor - ayam shahdat imam sadegh98 - javad moghaddam.mp3
4.28M
⏯ #شور احساسی
🍃من که برات خیسه چشام
🍃میگیره تو روضه ات صدام
💔میدونم میشنوی صدامو ، میبینی اشک و گریه هامو...
🎤 #جوادمقدم
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💔روایت غم 😔
حمید زنده است ٬ خواهش می کنم حمید رو داخل قبر نذارید »
می خواستم تلاش های آخر خودم را بکنم که به خودم بقبولانم حمید هنوز نفس می کشد ٬ ولی انگار کسی صدای من را نمی شنید .
خواهرها و مادر حمید حالشان بد شده بود به عقب رفته بودند ٬ از خانم ها فقط من بودم که از اول تا آخر بالای سرش ایستادم ٬ دلم می خواست تا لحظه آخر چشمم به صورت و چشم های حمید باشد٬ طاقت دوری حمید را نداشتم ٬ چهره اش را که می دیدم فکر می کردم هنوز هست ٬ خاک ها را بوسیدم و روی پیکر حمید ریختم ٬ گفتم :« تا ابد به جای من با حمید باشید .»😔
وقتی خاک ها را ریختند خرد شدن احساسم ٬ عشقم ٬ امیدم ٬ آینده ام و همه چیزم را با تمام وجود حس کردم ٬ بلند بلند گریه کردم ٬ مسئول تدفین گفت :« خانم مرادی آروم باشید ٬ ببینید حمید حتی داخل قبر داره می خنده »٬ چهره اش را نگاه کردم ٬ تبسم بر لب داشت ٬ این خنده دلم را بیشتر سوزاند ٬ می دانستم الان چیزهایی را می بیند که من نمی توانم ببینم ٬ چیزی را حس می کند که من نمی فهمم ٬ دلم بیشتر شکست از این جا ماندگی !😔
یک طرف بابا بود یک طرف عمو نقی ٬ من را گرفته بودند که داخل قبر نیفتم ٬ سنگ های لحد را چیدند ٬ وقتی سنگ ها را می گذارند یعنی همه چیز تمام شد ٬ یعنی دیگر حتی نمی توانستم چهره حمید را ببینم ٬ به سنگ سوم که رسیدند جا نشد ٬ مجبور شدند دوباره سنگ ها را بردارند تا جا به جا کنند..
🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسرشهید
📚 #یادت_باشد
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷 شهید #عبدالحسین_برونسی 🌷
خانومش نذر کرد اگه زنده از جبهه برگشت گوسفند قربانی کنند
عبدالحسین هم وقتی اومد همین کارو کرد و خودش همه قسمتهای گوسفند تا پوست و جگرش را بسته بندی کرد و توی گونی گذاشت پشت موتورش.
خانومش گفت من به فامیل و همسایه ها می دم
_مگه نذرت فی سبیل الله نبوده؟
_آره
_اونا به نون شبشون محتاج نیستند.
همه رو با خودش برد
شادی روحش #صلوات
📚 خاکهای نرم کوشک
#شهیدعباس_بابایی 🌷
اوایل ازدواج به خانومش می گفت؛ آدم مگه روی زمین نمی تونه بشینه، حتما مبل می خواد؟ آدم مگه حتما باید تو لیوان کریستال آب بخوره؟
آخرش خانومش برگشت گفت تو منو دوست داری منم تو رو، چه مبل و ... داشته باشیم یا نداشته باشیم.
بعد از مدتی خونه ای که همکاراشون می گفتند باید بیایم وسایلاشو کش بریم به خانه ای ساده تبدیل شد.
شادی روحش #صلوات
📚 نیمه پنهان ماه5
شهید #علی_چیت_سازیان🌷
آلبومشو نگاه می کرد. آه می کشید و اشک می ریخت می گفت فرشته اینا همه عاشق اباعبدالله (ع) بودند به خاطر آقا خیلی عرق ریختند، خیلی زخمی شدند، خیلی بی خوابی کشیدن، خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن، خیلی زیر آفتاب سوختن، اما یه بار نگفتن خسته شدیم، به اینا نگاه می کنم تا یادم نره الان زمان آرزو و حرف نیست وقت عمل کردنه.
📚گلستان یازدهم
#پای_درس_شهید ❣
جنگیدن در راه خدا
خستگی نمیاره ...
اگه داریم خستہ مےشیم ،
ایراد اینہ ڪه
یہ چیز #غیرخدایی
قاطی قضیہ هست ...
#شهید_حسن_باقری🕊
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_5848445181572941612.mp3
4.11M
@salambarebrahimm
امام زمان تو روضه بخوان
از این غم هجران نمانده توان
🎤مهدی اکبری
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 #التماس_دعا