🍃| این دنیا با تمامے زیبایے ها
وانسان های خوب و نیکوےآن
محل گذراست نہ وقوف و ماندن
و تمامے ما باید برویم و راه این است
دیر یازودفرقےنمےکند
اماچہ بهتر که زیبا🕊 برویم |🍃
#اللهم_الرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
مردِ فقیر را که دید،
نشست کنارش توی خرابه، گفت:
"کاری داری بگو برایت انجام دهم."
ـ شما امامید، نشستهاید توی خرابه!
نگاهش کرد، گفت:
"پدرمان که یکی است. پس برادریم! شهرمان هم که یکی است. پس همسایه ایم، خدامان هم که یکی است. پس بندهایم! چرا ننشینم؟"
|صلی الله علیک یا موسی بن
الجعفر الکاظم علیه السلام ♥️
📚 #آفتاب_در_محاق
🌷 #طنز_جبهه
💠 شمر و شلمچه!!
🔸 از آن #بادمجان درشت های بمی بود که گلوله های #توپ فرانسوی صد بمب هم به او کار نمی کرد. مثل برق بلا
🔹شنیدن و دیدن این که #مجروح شده، مثل این بود که بگویند، آتش، آتش گرفته یا تیر، تیر خورده. مگر کسی #باور می کرد که او از پا درآمده باشد.
🔸هرکس می دید، می گفت: «شما دیگر چرا؟»، «آدم قحطی بود؟»، «حیف تیر، حیف ترکش» کنایه از این که تیر و ترکش نصیب کسانی می شود که حسابشان #پاک پاک باشد.
🔹واقعاً #ایمان داشتند که افراد خلاف، چیزیشان نمی شود. یکی از بچه ها که همراهش آمده بود، گفت: « #شلمچه این حرف ها نیست، #شمر هم که بیاید، تیر می خورد، چه برسد به این!؟» بلند شد که با #عصا دنبالش کند، که بچه ها جلویش را گرفتند.😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی☺️
@SALAMbarEbrahimm
داد میزد گریه میکرد، میگفت: میخواهم صورت برادرم را ببوسم...
اجازه نمیدادند.
یکی گفت: خواهر است ... مگر چه اشکالی دارد؟ بگذارید برادرش را ببوسد.
گفتند: اصرار نکنید نمیشود چون ... این شهید سر در بدن ندارد.
شهید شیرعلی سلطانی بارها میفرمود: من شرم میکنم در پیشگاه اربابم امام حسین
سر در بدن داشته باشم.😔
@SALAMbarEbrahimm
#امام_خامنہای :
این جوان ، جز عناصر کم نظیری بود
ڪہ او را درصدد خودسازی یافتم
حقیقتا اهـل خودسازی بود
هم خودسازی معنوی و اخلاقی
و هـم خودسازی رزمی
#شهید_محمود_ڪاوه
#سالروز_شهـادت
@SALAMbarEbrahimm
💠 در جاده بصره-شلمچہ درحال حرڪت
بودند، حجم آتش شدید بود همانطـورکہ
مے دوید از پشت مورد اصابت گلـولہ قرار گرفت، درهمان حال که تنش داشت مےدوید سرش روی زمین مےغلتیدسرش چند دقیقه ای فریاد یاحسین یاحسین مےداد. تمام ده یاپانزده نفری که آنجـا بودند دیگر یارای جمع آورے پیڪررا نداشتند،همه داشتند گریه میکردند…
به پیشنهاد یڪے از رزمنده ها
ڪوله پشے اش را باز کردند
#فرازےازوصیت👇
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع)
بالای نیزه قرآن خونده،من کہ مثل امام
اسرار قرآن را نمے دونم ڪه بتونم بااون
انس بگیرم و بتونم بعدمرگم قرآن بخونم،
ولے به امام حسین (ع ) خیلے عشق دارم… دوست دارم وقتی شهید میشم سربریده ام
بہ ذکر یاحسین یاحسین باشہ ...
راوی : حجةالسلام صادقے
( ازراویان دفاع مقدس )
#شهید_علی_اکبر_دهقان
#لبیڪ_یاحسیـن
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
روی دیوار قلبم عکس کسی است که هرگاه دلم تنگ بهشت میشود به چشمان او خیره میشوم...
گفته بودی که:
چرا محو #تماشای منی؟
آنچنان مات که
یکدم #مژه بر هم نزنی!
مژه برهم نزنم که
ز #دستم نرود...
ناز #چشم تو
به قدر مژه برهم زدنی❤️
#رفیق_شهیدم_شهیدگمنام_ابراهیم_هادی🌸
🌹سخت به نگاهت محتاجم برادرم😔
#آقاســـیدمرتضےآوینے
کاش دلت بهانه #شهادت نمیگرفت و تاب بیشتر ماندن داشتی!
کاش تا به امروز #شهید نشده بودی
و از ما مستندی میساختی!
از این همه #خستگی_هایمان
از این سردرگمی ها..
از اینکه گاهی در این شهر شلوغ آنچنان گم میشویم که #لبخندهای نظاره گر شهدا هم که در بعضی خیابان ها به ما خیره میشوند، مارا پیدا نمیکنند🚫!
راستی از آنجا چه خبر⁉️
اینجا ما خیلی خسته ایم!
نکند آنقدر غرق #عندربهم_یرزقون شده اید
که ما را به یاد نمی آورید؟!!
✘نه!✘
مگر میشود!
ما همان #اسیران از یاد رفته باشیم؟!!!!.
🍂ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!
🍂در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد..!
@SALAMbarEbrahimm
#شبتون_شهدایی🌹
کانال کمیل
⬇️#پست_تر_از_حیوانات ⬇️ @salambarebrahimm 💠 تو بعضی سیرکها لباس تن حیوونا میکنن و باهاشون نمایش
⬇️ #قرآن_در_سکوت ⬇️
@salambarebrahimm
💠 خیلیها با شنیدن صدای قرآن مسلمون شدن، حتی بدون این که معنی قرآن رو متوجه بشن و بدون این که عربی بلد باشن. واقعا دلیلش چی میتونه باشه؟
اونا آهنگ گوش نواز قرآنو شنیدن و با نورش دلشون روشن شده. حالا چطور شده ما موقع شنیدن صدای قرآن هر کاری میکنیم جز گوش دادن؟
حیف نیست این نور و آهنگو از دست بدیم؟
تا ساکت نباشیم نور قرآن و آهنگ گوشنوازش سراغمون نمیاد.
سكوت و گوش سپردن به قرآن، زمینه ى برخوردارى از رحمت الهى است.
🔻وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ
🔻وقتی قرآن خوانده میشود به آن گوش کنید و ساکت باشید تا مورد رحمت قرار گیرید
📔 آیه ۲۰۴ اعراف
کانال کمیل
🌹١٢ شهریور ماه سالروز شهادت نماد ایستادگی ومقاومت شهیدرئیسعلی دلواری و روز مبارزه با استعمار انگلیس
نام . رئیسعلی
فامیل. دلواری
نام پدر. کدخدا محمد دلواری /لر بوشهری/
نام مادر. شهین /لر ممسنی/
تاریخ تولد شهریور ۱۲۶۱ روستای دلوار بوشهر
تاریخ شهادت ۱۲شهریور۱۲۹۴
او در کودکی استعداد زیادی در سوار کاری و تیراندازی داشت با اینکه سواد نداشت اما دنیا و بریتانیای کبیر شگفت زده شجاعت این شیر مرد ایرانی شدند
با هجوم بی رحمانه قوای بیگانه در جنگ جهانی اول از شمال شوروی و جنوب انگلیس و ....
و دولت بی کفایت و قوای ضعیف محمد علی شاه قاجار فرصت مناسبی برای استعمار ایران بود .
ارتش بریتانیا با ۵۰۰۰نیرو به بنادر جنوب هجوم آورد .
اما جوانان با غیرتی چون رئیسعلی ۲۹ساله و خالو حسین دشتی با خون خود و افراد انگشت شمار دربرابر ارتش کلاسیک انگلیس از خاک و ناموس ایران دلیرانه دفاع کردند .
قوای بیگانه هرگز نتوانست بر این جوانان پیروز شود
۹ماه کل شهر بوشهر در محاصره دلیران تنگستان بود
انگلیس مجبور شد ۲۰۰۰۰هزار نیروی کمکی از هند و عراق راهی خلیج همیشه فارس کند اما شبیخون ها و جنگ های پارتیزانی جوانمرد دلوار آنان را ناکام می گذاشت .
و ارتش کلاسیک شکست های مفتضحانه ای از این شیرمرد ایرانی می خوردند .
سپس با بمباران ناجوانمردانه روستای دلوار را با خاک یکسان کردند اما باز نتوانستند شیر مردان تنگستان را تسلیم کنند.
سرانجام دولت انگلیس به دولت مرکزی قاجار نامه ای داد تا به حکمیت مبلغ ۴۰۰هزار پوند در زمان فقر و گرسنگی مردم ایران به دلاور دلواری پیشنهاد بدهند تا دست از مبارزه بکشد و بگذارد قوای بیگانه انگلیس وارد شیراز و کل ایران بشود
اما فرمانده جنگ رئیسعلی دلواری گفت ناموس و سرزمینم بهایش خون اجنبی است نه زر و زیور دنیا .
فرمانده ۳۲ساله هرگز عقب ننشست و هرگز باج به اجنبی نداد اما بالاخره در یکی از شبیخون ها فردی خود فروخته و نفودی بنام غلامحسین تنگکی از پشت سر پهلوان رئیسعلی دلواری را با سه گلوله به شهادت رساند .و جسد رئیسعلی دلواری ۲۶سال بصورت امانت به خاک سپرده شد و بعدا جابجا شد و بدن پهلوان لر کاملا سالم بود
۱۲شهریور یاد شیر مردی که زیر پرچم اجنبی نرفت و خون خود را نثار سربلندی ایران کرد گرامی باد
@salambarebrahimm
🌷 شهید مدافع حرم محمود نریمانی🌷
❣️ پسر عموی شهید موبایلش را می آورد و آخرین پیغام شهید نریمانی را نشان میدهد
که قبل از شهادتش فرستاده و نوشته است:
«بگو حاج غلام در مراسم تشییع جنازهام روضه حضرت عباس(ع) بخواند.»
خیلی آرام، طوری که همسر و خواهران شهید نشنوند تا روحیهشان را از دست بدهند، میگوید:
«در انفجاری که مصطفی در آن شهید شد، صورت و دستهای شهید از بین رفته است.
برای همین تابوت را باز نکردند.»
و او این موضوع را بی ارتباط به آخرین وصیت شهید نمیداند.
معتقد است محمود میدانست که همچون قمر بنی هاشم(ع) بی دست به دیدار مولایش خواهد رفت.❣️
🔅 روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار🔅
🌷 شهید مدافع حرم محمود نریمانی🌷
@salambarebrahimm
دیدی داره هوا بَرِت میداره و مغرور میشی که من اِلَم و بِلَم و کلی کار میکنم برا خدا ، به ابراهیم هادی فکر کن ، عِینهو هواگیر میشه برات !! میشینی سر جات و شرمنده میشی :)
#شهید_ابراهیمهادی
#رفیق_شهیدم ❤️
#خط_عاشقی
🌹شهید محمد رضا تورجی زاده🌹
💠فرمانده ی گردان یا زهرا(ع)_ لشکر ۱۴ امام حسین💠
تولد:اصفهان/۱۳۴۳
شهادت:عملیات کربلای ۱۰_ بانه_۱۳۶۶
مزار: گلستان شهدای اصفهان
داشت سوار تویوتا می شد که جلو رفتم.برادر تورجی میخوام بیام گردان یا زهرا.گفت: " شرمنده جا نداریم."
دلخور شدم"میخوام بیام گردان مادرم، برای چی جا ندارین؟" پرسید: "سیدی؟" سرم را که تکان دادم، فوری پیاده شد، برگه ام را گرفت و برد پرسنلی.اسمم را نوشت توی لیست گردان.بعدها فهمیدم برای سادات احترام زیادی قائل است.
این جریان گذشت.یکروز رفتم مرخصی بگیرم.موافقت نکرد.با ناراحتی از چادر زدم بیرون.گفتم : شکایتت رو به مادرم میکنم.پای برهنه افتاد دنبالم.اشک توی چشمهاش جمع شده بود.برگه ی سفید امضای مرخصی را گذاشت توی دستم و گفت: " هر چند روز میخوای بنویس؛ ولی حرفت رو پس بگیر.
@salambarebrahimm
📚کتاب یا زهرا، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
#طنز_جبهه
💠رحیم از بچه های قدیمی گردان بود.
در عملیاتهای زیادی شرکت کرده بود، اما تا آن لحظه حتی یک ترکش نخودی هم قسمتش نشده بود!😐
@salambarebrahimm
مدام پُز میدادکه من نظرکرده هستم 😌و چشمتان کور که چشم ندارید یک معجزه زنده را با آن چشمهای باباقوریتان ببینید!😬
و ما چقدر حرص میخوردیم!
همه لحظهشماری میکردیم بلایی سرش بیاید تا کمی دلمان خنک بشود و حالا آن حادثه اتفاق افتاده بود!😁
رحیم خونی و نیمهجان تو برانکارد دراز به دراز افتاده بود!🤕
همه میخندیدند!😂
رحیم گفت:
حیف از من که معجزه بودم و شماها قدرم را ندانستید!
بچه ها رحیم را کنار خاکریز گذاشتند و هروکر کنان رفتند طرف خط مقدم.
من ماندم و رحیم.
شانس خوبش یک آمبولانس از راه رسید.
راننده اش که یک جوان دیلاق و لاغرمردنی بود.
ناغافل یک خمپاره در نزدیکیمان منفجر شد و چند تا ترکش به کمر و پاهایم خورد!😥
راننده ترسید و سوار شد.
گفتم: پس رحیم کو؟
با چشمان گردشده از وحشت گفت:
عقب گذاشتمش.
برویم!
و گاز داد.
از ترس جانش چنان پدال گاز را فشار میداد که آمبولانس درب و داغون مثل ماشین مسابقه از روی چالهچوله ها پرواز میکرد!
بس که سرم به سقف خورده بود، داشتم از حال میرفتم!😓
فریاد زدم: بابا کمی آهسته تر!
چه خبرته؟
بنده خدا که گریه اش گرفته بود گفت:
من اصلاً این کاره نیستم!
راننده قبلی مجروح شد و مرا فرستادند!
من بهیارم!
و حسابی گاز داد.
گفتم:
فکر رحیم بیچاره باش که عقب افتاده!
سرعتش را کم کرد و از دریچه به عقب نگاه کرد!
ناگهان جیغ کشید و گفت:😱
پس دوستت چی شد؟
و ترمز کرد.
پریدم پایین و رفتم عقب.
دو تا در آمبولانس باز و بسته میشد و خبری از رحیم نبود!
راننده ضعف کرد و نشست پشت فرمان.
راه آمده را دوباره برگشتیم.
۳ کیلومتر جلوتر دیدم یکی وسط جاده افتاده!
خودش بود.
آقای معجزه!
رحیم بیهوش وسط جاده دراز شده بود.
هرچی صداش کردم و به صورتش سیلی زدم به هوش نیامد.
رو به راننده گفتم:
مگر بهیار نیستی؟
بیا ببین چش شده!
بهیار روی رحیم خم شد و رحیم ناگهان چنان نعره ای زد که بهیار مادرمرده جیغی کشید و غش کرد!
رحیم نشست و شروع کرد به خندیدن!😁😅
با ناراحتی گفتم:
تو کی میخواهی آدم بشوی؟
این چه کاری بود؟
درد خودم کم بود حالا باید او را هم تا پشت فرمان میرساندم.
بعد از رحیم سراغ بهیار غشکرده رفتم.
با مصیبت انداختمش عقب آمبولانس و رو به رحیم گفتم:
فقط تو رو بهجدّت آروم برو.
من هم عقب میشینم. پرتمون نکنی بیرونا!😐
🌷شهید محمد علی رجایی🌷
💠عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست
@salambarebrahimm
شخصی برای ما تعریف میکرد: سال 1346 ، در چهارراه گلوبندک ، یک وانت گرفته بودم که با آن مقداری مواد خوراکی مثل برنج و روغن و قند و شکر و نیز مقداری پوشاک و لباس ببرم برای برخی از مستمندان که می شناختم . منتظر کسی بودم که بیاید و کمک کند آن جنس ها را بار بزنیم و تیز تا مقصد بامن بیاید و در توزیع آن ها کمک کند. از دور ، چشمم به آقایی افتاد که بسیار متین و مودب بود و با صلابت خاصی راه می رفت . جلو رفتم و خواهش کردم دراین کار به من کمک کند.
ایشان هم با چهره ای گشاد و متبسم پذیرفت. جنس ها را داخل وانت ریختیم و چون جلوی ماشین جایی برای نشستن نبود ، خودش عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست تا به مقصد رسیدیم و جنس ها را بین فقرا و مستمندان تقسیم کردیم.
سال ها گذشت ، روزی به تلویزیون نگاه می کردم که دیدم نخست وزیر دارد مصاحبه می کند ، تا چشمم به تصویر نخست وزیر افتاد، احساس کردم این چهره برایم آشناست . قدری که فکر کردم ، یک دفعه متوجه شدم نخست وزیر همان جوان متواضع و بی آلایشی است که آن روز روی اتاق وانت سوار شد و به من کمک کرد و من می خواستم در ازای کمکی که کرده بود ، به او دستمزدی بدهم که قبول نکرد و گفت : من برای رضای خدا این کار را کرده ام ، نه برای پول .
📚 برگرفته از کتاب بادیه فروش
کانال کمیل
⬇️ #قرآن_در_سکوت ⬇️ @salambarebrahimm 💠 خیلیها با شنیدن صدای قرآن مسلمون شدن، حتی بدون این که معن
⬇️ #مجازات_سنگین ⬇️
@salambarebrahimm
💠 کاش آدم طوری زندگی کنه که موقع رفتن از این دنیا از کاراش پشیمون نباشه. گناه کم کم جمع میشه و آدم اصلاً متوجه نمی شه. بعد از انشاءاللّه ۱۲۰ سال یهو میبینه چقدر گناه جمع کرده! هیچ راهی نیست مگر آدم هر لحظه مواظب باشه گناه نکنه. هیچی بهتر از این نیست که حضور خدا رو همه جا حس کنه. باید از خدا خجالت بکشه و گناه نکنه، اگر هم خجالت نمی کشه باید ازش بترسه، چون خدای مهربون به جاش خیلی هم سختگیره.
موقع گناه باید گفت:
🔻إِنِّی أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ
🔻من از خدا میترسم. مجازات خدا شدید است.
📒 بخشی از آیه ۴۸ انفال