eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل
گوش بدین
چشم...😔 البته اجرای این برای علی خیلی سخت بود چرا؟! حضرت زهرا سلام الله چندتا بچه داشت؟! چهارتا حالا دوتاش امام بودن، اما دوتا دخترن زینب و ام کلثوم وقتی حضرت زهرا از دنیا میره زینب کبری پنج سالشه، ام کلثوم چهار سالش، اونوقت اینا بچه هایی بودن که زهرای مرضیه اصلا به کسی اجازه نمیداد کار اینا رو انجام بده همه کارا رو خودش انجام میداد وقتی که مادری با تمام وجود درخدمت بچه باشه بچه همه ی علاقه اش میره سراغ مادر... تنها زمانی که زهرای مرضیه به این بچه ها خدمت رسانی نکرد کی بود؟! موقعی بود که تو خونه افتاد چرا؟! خب یه دستش شکسته بود دیگه کمر و ... حضرت نمیتونست تکون بخوره و این یکی دستشو اصلا تکون نمیداد... حالا براتون میگم چرا تکون نمیداد دستشو...
وقتی بچه ها دور بستر مادر می چرخیدن هی نگاه میکردن ببینن حالش خوب میشه؟! نمیشه؟! این چند وقته فضه کار میکرد اون روز آخر حضرت زهرا فرمود فضه شونه و آب بیار امروز من سر اینا رو شونه کنم حضرت نمیتونست بلند بشه بشینه همون خوابیده یکی یکی بچه ها اومدن کنار مادر نشستن حضرت فقط یه دست رو دراورد احساس کردن مادر داره حالش خوب میشه... خب این سر شانه شد... علی ابن ابیطالب، بچه ها رو صدا کرد... زینب، ام کلثوم، حسن، حسین بیاین چیه بابا؟! مادرتون از دنیا رفت...😔 خب حالا حساب کنید اینا چه وضعیتی دارن؟! فرمود امشب به وصیت مادرتون ما باید پیکر مادرتون رو بشوریم شما امشب سرو صدا نباید بکنید تا کسی نفهمه... اینا خاله ندارن، چون حضرت زهرا خواهر نداشت اینا دایی ندارن... عمو دارن، اما عموشون با اوناست بنابراین خانه ی زهرا اصلا فامیل نداره...
خب یکی بیاد، تنهای تنهان دیگه... شما امشب نباید گریه کنید باید ساکت باشید من پیکر رو بشورم دفن کنیم خب حضرت نیمه ی شب میخواد بشوره که کسی نفهمه دیگه باید همه ی مدینه بخوابن خوابها سنگین بشه بابا اینام الان مادر رو از دست دادن... امیرالمومنین فرمود: حسن جان برو سلمان رو بگو بیاد سلمان پیر مرد آمد حضرت فرمود سلمان تو این اتاق بشین با اینا صحبت کن، سرشون رو گرم کن من پیکر زهرا رو بشورم... سلمان علم اولین و اخرین داره با زینب صحبت میکنه با ام کلثوم خاطره بگه که اینا ... نمیتونستن گریه نکنن آستین ها رو کرده بودن تو دهنشون که حداقل گریه شون بیاد صدای جیغشون نره هوا😔 علی ابن ابیطالب هم آروم آروم ... بعد یهو سلمان دید علی زد زیر گریه... ای دل غافل گفت: اقا من بچه ها رو به زور ساکت نگه داشتم... فرمود سلمان این به من نگفته بود دستش تو اون ضربه ها شکسته...😔
چرا؟! چون وقتی علی ابن ابیطالب اومد بشوره دستشو که بلند کرد دید عه...😔 این خیلیه ها...!!😔 یعنی آقا ما این بزرگوارا الگوهامونن شیعه نازنازی نیست که... پونزده روز ... شما نمیدونی من چی میگم باید دستت بشکنه تا بفهمی یعنی چی پونزده روز زهرا دسته رو تکون نداده تا مولا نفهمه😔 دلیل هم داشتا نگید چرا؟! دلیلشم این بود که حضرت زهرا اگر میگفت دست من شکسته علی باید میرفت بیرون پزشک میاورد علی اگه میرفت بیرون اینا همه رو از کمک به علی ممنوع کرده بودن، علی بره بیرون باید به اینا خواهش کنه... میگن بیعت کن تا بهت بدیم!! زهرا برای اینکه به اینا مبتلا نشه به علی نگفت که دستم شکسته تا علی بیرون نره... ادامه دارد...
نابرابرى فقط آرامش ماه و آشوب دل ما...!!
https://EitaaBot.ir/poll/0nd59x همه شرکت کنن❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نایب الزیاره شما تشییع مسافر حرم شهید محمد رضا یعقوبی 💔🌱 🌷هدیه به روح پاکش
اگه کسب و کاری دارید و فکر میکنید با معرفیش تو کانال، رونق پیدا میکنه بفرمایید که معرفی کنیم☺️🌸 فقط یادتون باشه کانال کمیل خطوط قرمز خودش رو داره و از معرفی کانال های فروشگاهی که از تصاویر نا مناسب برای تبلیغ استفاده میکنن معذوریم🌷 ✨@Ashena_bineshan
بچه مسلمون مشکلاتشو سر سجاده حل میکنه...
وسط سخنرانی اش گفت: برام یک شمع بیارید! شمع رو که آوردند، روشن کرد و گفت: در اتاق رو کمی باز کنید در اتاق که باز شد، شعله ی شمع، با وزش باد کمی خم شد! سید مجتبی گفت: مومن مثل این شعله شمع است و معصیت و گناه حتی اگر به اندازه وزش نسیمی باشد، مومن را به طرف چپ و راست، منحرف کرده و از صراط الهی دور می‌کنه...! شهید مجتبی نواب صفری🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادی🌷 شهیدان حاضر و ناظر هستند...
از زبان همسر شهید سجاد عفتی : خيلی نگران بودم پيكرش دست دشمن بماند. قسمش دادم كه پيكرش برگردد. آن‌روز برای رفتن به معراج بی تاب بودم، اما ته دلم حس خوبی داشتم. وقتی نگاهش كردم آرامشي بر تمام بيقراری هايم بود. آنقدر نورانی شده بود كه دلم نمی آمد به صورتش دست بزنم. دوستش ساتن قرمزی كه از كربلا آورده بود را روی پيكرش انداخت. اعضای صورتش با پنبه پر شده بود به همين خاطر برای اينكه سنا در ذهنش تصوير خوبي داشته باشد صورتش را از گل‌های قرمزی كه خريده بودم پركردم. وقتی صورتش پر از گل‌های قرمز شده بود انگار او را در بهشت می ديديم. شهید سجاد عفتی🕊🌷
1_74613612(1)_5942596439568812385.mp3
3.47M
آروم جونم... الهی به حق فاطمه ی زهرا سلام الله عجل لولیک الفرج