🌷یک روز به خط مقدم رفتیم و گفتیم که برای شناسایی آمده ایم. یکی از برادران رزمنده، ما را حدود بیست، سی متر سینه خیز جلو برد تا جایی که اولین برجک دیده بانی عراقی ها را دیدیم.
🌷یک سرباز داخل آن، نگهبانی می داد. در همین موقع، از حرکت ما سر و صدايى ایجاد شد. گفتیم که لو رفته ایم! ولی نگهبان عراقی توجهی به ما نکرد. بعد گفتیم: خدا رحم کرد که او متوجه نشد.
🌷برادر رزمنده که ما را به آنجا برده بود، گفت: خیالت راحت باشد. هر کاری بکنیم، نگهبان عراقی از ترس جانش پایین نمی آید. برای شناسایی، با دوربین به سنگرهای دشمن نگاه کردیم. عراقى ها با لباس زیر داخل سنگرهایشان استراحت می کردند. انگار نه انگار که جنگی هست!!
راوى: سردار خيبر شهيد محمدابراهيم همت
❌ فرماندهان زمان جنگ از تو مقرهاشون فرماندهى نمى كردن!
❌ مسئولين الان چى....؟!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#آرزوی_شهادت
گاهی،
آرزوی شهادت
کردن ِمن
عرشیان را به
خنده وا می دارد ... !
من...آری منِ
غرق دنیا شده را...
#مرا_جام_شهادت_بدهید
🌸 #حاج_احمد_متوسلیان🌸
از سرما کلافه شده بود
سرِ جاش درجا ميزد
ته تـفنگ مى خورد زمين، قِرچ قرچ صدا مى داد.
یه ماشين تويوتا جلوتر زد رو ترمز
حاج احـمد پیاده شد رفت طـرف پسرک:
ـ تـو مثـلاَ نگهبانى اين جا؟ اين چــه وضعشه؟ يکى بايد مراقب خودت بـاشه !!! ميدونى اين جاده چقدر خطرناكه ؟
مثل طلبكارها حرف ميزدنزديك پسرك شد.
ـ ببينم تفنگتو؟؟
تفنگ رو از دست پسرک کـشید بيرون.
ـ چرا تميزش نكردى!؟ اين تفنگه يا لوله بخارى؟
پسرك تفنگ رو از دستش کشید بيرون و زد زير گريه و گفت :
ـ تو چطور جرات ميكنى به من امر و نهى كنى؟! ميدونى من نيروى كى ام؟!
من نيروى برادر احمدم!
اگه بفهمه با من اينجورى رفتار كردى حسابتو ميرسه
بعدم روش رو بگردوند گفت:
«اصلا خودت بودى ميتونستى توى اين سرما نگهبانى بدى؟؟؟»
احمد، شونه هاى پسرك رو گرفت و محكم بغلش كرد.
بى صدا شروع كرد به اشك ريختن
به پسرك گفت؛
توروخدا منو ببخش
پسرك شروع كرد بــه وول خوردن كه شونش رو از دستای قدرتمند حاجى بیـرون بكشه،
كه يهو دستش خورد به كلاه پشمى احمد.
كلاه افتاد
شناختش
سرش رو گذاشت رو شونش و يه دل سير گريه كرد...
او مصداق واقعی آیه ی ۲۹ سوره ی فتح بود
أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم
رسول خیلی دست و دل باز بود
حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی میداد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود...
یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرون بود
یه ماه بعدش که سراغش رو ازش گرفتم گفت یکی از دوستاش ازش خوشش اومده و رسول هم خیلی شیک داده بهش!😬
وقتی به چیزی دلبسته نبود خب از چیزی هم دریغ نمیکرد
البته بماند که من آآآآآآآآآی حرررررص خورررردم 😅
نقل از برادر شهید #رسول_خلیلی
کانال کمیل
🌷 تفحص؛ تکاندن غبار فراموشی 🔻 رهبرانقلاب: اینکه شما از روی جسدِ علیالظّاهر پنهان شدهی یک شهید،
درد دل بچه های تفحص با شهدا:
براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟...
ما شما را ... یا شما ما را ؟...
اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟
میپندارم...
ما #روح گم کرده ایم و شما #جسم...
روح مان #تلنگر میخواهد و جسمتان #تفحص ....
ما محو در زمانیم و شما محو در زمین...
شما در #افلاک و ما در پی #پلاک
پس ای شهید... قرارمان باشد:
تفحص از ما
تلنگر از شما
ما بر جسم تان
شما با روح مان ...
شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات
9275380_884.mp3
5.66M
به تو از دور سلام.. 😔✋
کربلا رفته ها
بیایید امشب برای اونایی که حرم نرفتن دعا کنید زیارت نصیبشون بشه 💔
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
…هنوز به آخرین عکس نرسیده بودیم که از روی کنجکاوی پرسیدم:
«نمیخوای بگی اسم منو توی گوشی چی ذخیره کردی؟»
گفت: «به یه اسم خوب، خودت بچرخ ببین می تونی حدس بزنی کدوم اسمه؟»😉
زرنگی کردم و رفتم به صفحه تماسها، شماره من را «کربلای من» ذخیره کرده بود.
لبخند زدم و پرسیدم:
«قشنگه😍، حس خوبی داره، حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی؟»
جواب داد: «چون عاشق کربلا هستم و تو هم عشق منی♥️این اسم رو انتخاب کردم.»
بعد از یک روز مریضی این اولین باری بود که با صدای بلند خندهام گرفته بود.😊
به روایت همسر شهید مدافع حرم
#حمیدسیاهکالی_مرادی
#سبک_زندگی_شهدا
#بزرگترين_گناه_شهيد_تورجى_زاده....!!
🌷محمدرضا كه از جبهه می اومد و واسه چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم. مى ديدم نماز شب می خونه و حال عجیبی داره! یه جوری شرمنده خداست و زاری مى كنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده.
🌷یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار می كنى؟ از کدام گناه می نالی؟ جواب داد: همین که این همه خدا بهمون نعمت داده و ما نمی تونيم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره....
🌹 شهيد محمدرضا تورجی زاده
راوی: خواهر شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
....#ديدى_زد!!
🌷گفتم: محمد این لباس جدیدت خیلی بهت میاد. گفت: لباس شهادته! گفتم: زده به سرت! گفت: می زنه ان شاءالله!
🌷....چند ثانیه بعد از انفجار رسیدم بالای سرش، نا نداشت، فقط آروم گفت: دیدی زد!!
🌹 به ياد شهید محمد مهدوی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
📚برای خدا مخلص بود ص 22
💠 مامور به وظیفه
🌺 قرار بود برویم نوسود، پاسگاه شیخان را فتح کنیم. زمستان بود، چهار پنج بار عملیات کردیم، اما موفق نشدیم.
در عملیات قبلی هم به خاطر همین پاسگاه شیخان بود که شکست خورده بودیم.
🌸 می رفتیم و شکست می خوردیم و برمی گشتیم. نیروها همه کم آورده بودند، از طرفی هوا هم خراب شده بود.
همه خسته بودند و می گفتند:
" حاجی، ما دیگه جلو نمی ریم. چند بار رفتیم، نمی شه، دست نیافتنیه، دیگه نمیایم."
🌺 حاجی با همان لبخند ملیح همیشگی اش، شروع کرد به حرف زدن و گفت:
" ما مامور به انجام وظیفه ایم، حالا در این راه اگه شهید بشیم هم شدیم دیگه.
مگه شما از اون چریک های فلسطینی کمترین که ۳۵ بار عملیات کردن و شکست خوردن و باز مجدداً از نو عملیات رو شروع کردن."
🌸 چنان مثال های حماسی و هیجان انگیزی آورد که بعد از تمام شدن حرف هایش همه اعلام کردند:
" ما تا آخر هستیم."
🌺 این طوری حاجی نه تنها نیروها را مجاب به ماندن ، بلکه روحیه ی آنها را نیز چند برابر کرده بود.
رفتیم و موفق شدیم و توانستیم به هدف مورد نظرمان نیز برسیم.
✅ راوی :مجید حامدیان
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
اگر میخواهید تاثیر گذار باشید، اگر میخواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید،ما راهی جز این
#یگان_شهید_محزونیه
شهید کاظمییگانی تشکیل داده بود به نام یگان شهید محزونیه.
آنها وظیفه داشتند تمامیافراد بی بضاعت و یا کم در آمد که سرپرست خانواده بودند و یا پدر شان فوت کرده بود را در ردههای مختلف لشکر شناسایی کنند ، و پس از تقسیم وظایف به این افراد بیشتر رسیدگی کنند تابتوانند ساعاتی از هفته یا ماه را در خدمت خانوادههایشان باشند و اگر هم گوسفندی قربانی میشد.گوشت آن اول میان این خانوادهها تقسیم میشد.حاج احمدبصورت کاملا محرمانه وبطوری که شئونات افراد لحاظ شود به نیروهای ضعیف تر کمک میکردند.
#عملیات_بیت_المقدس
حاج احمد مدیریتش مدیریت کنترل از راه دور و ویدئو کنفرانسی نبود. شاهد مثالهایش را هم برایمان میآورد. مثلا در فتح خرمشهر جایی که برای ما فاصله پیروزی و شکست به اندازه مو باریک بود و آنقدر خودمان و تجهیزاتمان خسته بودیم که نفسی باقی نمانده بود و یک اشتباه میتوانست از پا در بیاوردمان؛ سردار کاظمی یک بلد خواست تا در خیابانها گم نشود. خودش رفت و شرایط را دید و نتیجهاش شد یک تصمیم درست. خرمشهر را خدا آزاد کرد آن هم به دست همین بچههای مخلص و البته بصیر.
❌ مدیر باید در متن ماجرا باشد، وسط معرکه نه بیرون گود و بعد تصمیم بگیرد.
#شهید_احمد_کاظمی
اگر انسان از واقعیت خودش
ما از واقعیت خودمون دور شدیم ، برامون #دنیا سخت، تنگ و تاریک خواهد شد .
ما یک واقعیتی داریم ، این است ما لشکر #امام_زمان_عج هستیم.
قدرت بی همتا که این قدرت برگرفته از قدرت خداوند و این افتخار جاودانه ، همیشه تاریخ خواهد بود و چیزی از این بالاتر نیست .
شادی روحش
#صلوات
یا صاحب الزمان (عج)
تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ تَخْبُرُ حَاجَتِی وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِی...
بين همه ی دغدغه ها و آشوب های زندگی ،
دلم خوش است كه از حالم با خبری...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
قبرهای غریب
روزهای آخر اسفند بود که به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردیم، آن موقع هنوز برنامه راهیان نور به شکل امروزی نبود، ما به همراه خانواده و نزدیکان با یک اتوبوس رفته بودیم؛ به فکه که رسیدیم، کمی جلوتر از آن، مقر تخریب ما بود که اسم آنجا را الوارثین گذاشته بودیم، رسول کم سن و سال بود به رسول میگفتم: نگاه کن پسرم، ببین بچهها این قبرها را زمان جنگ کنده بودند میآمدند داخل این قبرها، نماز میخواندند، نماز شب میخواندند، مناجات میکردند، ولی حالا این قبرها غریب ماندهاند دیگر از آن حال و هوا خبری نیست.
بعد نماز ظهر یکدفعه متوجه شدم رسول نیست، با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این قبرها، به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه میکند، همانجا گریهام گرفت.
🌷شهید رسول خلیلی🌷
راوی: پدر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃مداحی سیدرضا نریمانی
🌷برای بانوان سرزمینم که
مدافع حریمندوامانت دار
خون شهداوچادرحضرت
زهراسلام الله
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃