#سلام_امام_زمانم 💚
-ای روشنی دیده ی مجنون تو کجایی؟
وقت است کز این هاله ی غیبت به در آیی!
‹ السݪامعلیڪیابقیةالله ›
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
«🍃یا صاحب الزمان ادرکنی 🍃»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا اگه بخواد
کار نمیکنه، شاهکار میکنه
صبحت بخیر رفیق جانم😉 ✨🌱
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
-🌿🌻-
∞﷽∞
#شیفتِشب🌙
.ستارهسیام.
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
_خانم سعیدی چیه؟! بگو طاهره، خیلی رسمیِ اونجوری.
نفس گرفت و گام بعدی را بلندتر برداشت.
_آره بهترم، از شما جوونای روغن نباتی چارستون بدنم سالمتره. مشکل از این ابوطیارههاست، بدن آدم رو خشک میکنن.
خندهٔ نرمی کردم.
_اصطلاحاتتون شبیه مادربزرگمه.
رسیده بودیم به درب ورودی بیمارستان. طاهرهخانم چشم درشت کرد و به شوخی گفت:
_وا یعنی من انقد پیرم؟
جوابی نداشتم. تعارف زدم تا اول او داخل برود. _بفرمایید.
_نه تو برو تو.
امتناع کردم و دستم را پشت کمرش گذاشتم.
_استدعا میکنم، بزرگترید.
عجیب نگاهم کرد. گرم، دوستانه، پر از تحسین...
_رحمت بر اون شیری که تو خوردی!
پشتم لرزید. چه خاص حرف میزد، این خانمِ مهربانِ خوشمزه...
از گوشهٔ چشم دیدم که سعیدی منتظره تا وارد بشوم. سریع پشت سر طاهرهخانم رفتم.
بوی الکل در بینیام پیچید. چقدر از این محیط بدم میآمد اما حالا...
بیمارستان بیشتر از همیشه شلوغ و پر از آدم بود.
روی دیوار سالنها فلش خورده بود، "محل برگزاری مراسم"
سعیدی افتاد و با دست راه را نشان داد.
_از اینطرف.
طاهرهخانم دستم را گرفت. همپای هم و دوشادوش هم، تا سالن کنفرانس رفتیم. صندلیها پر بود. ردیفهای بالا خلوتتر بود ولی ازدحام جمعیت در صندلیهای ردیفهای اولی زیاد بود، خیلی زیاد.
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
بهقلمِ آئینه✍🏻
#کپیبههرنحویغیرقانونیوحراماست.
-🌿🌻-
∞﷽∞
#شیفتِشب🌙
.ستارهسیویکم.
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
علیآقا با ابرو، اشاره به یکی از صندلیهای ردیف اول زد و رو به ما گفت:
_دکتر اونجاست.
گردن کشیدم و از پشت سر، شانههای ستبر و موهای جوگندمی بابا را تشخیص دادم. طبق معمول زوج عاشق، کنار هم نشسته بودند و گل میگفتند و گل میشنفتند!
پا به پای هم تا جایگاه مشخص شده رفتیم. به محض رسیدن علیآقا زودتر از ما سلام داد. بابا و مامان برگشتند و به احترام طاهرهخانم و پسرش ایستادند.
دیده بوسی و تعارفات معمول بینشان رد و بدل شد. مامان دستش را دور شانهام پیچید و از علیآقا بابت رساندن من، تشکر کرد.
_زحمت کشیدید دنبال حلما هم رفتین.
پسرِ باحیای طاهره سر به زیر شد.
_نه خواهش میکنم. مسیرمون بود، مادر رو هم میخواستم بیارم.
دست بابا روی شانهٔ علیآقا نشست و او را به طرف صندلیها هدایت کرد.
_بیا دکترجان که الحق و الانصاف گل کاشتی دیروز!
رنگ گندمی سعیدی به سرخی میزد. آخی پسرک خجالتی!
_درس پس میدیم!
خندهٔ مردانهٔ بابا، لبهای ما را به خنده وا داشت. مامان هم جا برای طاهرهخانم باز کرد و او را نشاند.
نگاهی کردم به دور و برم؛ پس من چی؟
عجبا، تا مهموناشون رو دیدن ما رو پاک فراموش کردن.
════۰⊹🌻🌿⊹۰════
بهقلمِ آئینه✍🏻
#کپیبههرنحویغیرقانونیوحراماست.
نویسنده ی این رمان خوشحال میشه
اینجا نظراتتون رو در مورد حلما و علی بنویسید🙃💛👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/17295720423504
💠 خطر اسرائیل
🥀 اگر #رهبران_کشورهای_اسلامی امروز به داد اين نهضت نرسند فردا گرفتار همين اسرائيل خواهند بود.
اين طور نيست که الآن اين گروه را ياری نکنند فردا خودشان در امان باشند، چون خودشان هم زير #چتر_اسلام دارند زندگی می کنند
#فلسطین
#لبنان
#صهیونیسم
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
26 Oct, 08.13.aac
24.74M
❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️
سلام به دوستان و همراهان عزیز😍
ممنون میشم چند دقیقه وقت بذارید این صوت من رو گوش کنید
🙏🌸
اگه شما هم احساس مسئولیت مشابه دارید میتونید از متنی که من آماده کردم استفاده کنید
از مطالب استاد راجی استفاده کردم
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
دوستان عزیزم بر همگی مون واجبه در شرایط کنونی به جبهه ی مقاومت هر طوریکه در توانمون هست کمک کنیم و به نظر من مطمئن ترین راه از طریق سایت رهبری هست
بیایید کمک های نقدی خودمون رو واریز کنیم و ببینیم همراهان عزیز کانال آل یاسین چقدر میتونیم تو این همدلی شرکت کنیم
خوشحال میشم فیشهای واریزیِ کمک به مردم غزه و لبنان در ایران همدل ( سایت رهبری ) برای ما بفرستید
پرداخت مستقیم در سایت رهبری 👇👇
http://www.leader.ir/fa/monies
http://www.leader.ir/fa/monies
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حمله ما vs حمله اونا :)))
✍️ مهدی اسلامی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401