فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرازیر شدن خون از جایگاه سر مبارک امام حسین علیه السلام در مسجد النقطه شهر حلب
هر سال ظهر عاشورا از زیر این سنگ خون جاری می شود😭😭
https://eitaa.com/salambarebraHem
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
°▪️°❀°
°❀°
°▪️°
آاااه برگرد ...
بـہ آن رأس جدا ...
بر سر نے
بـہ همان جسـ💔ـم ...
ڪہ بازیچـہ شمشیر شده❗️
سلام صاحبـ💔ــ عزا ...
⬛️ آجرڪ اللہ یاصاحب الزمان في مصیبة جدڪ الحسين عليہ السلام
📌زمینه سازی ظهـور=ترک یک گنـاه
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ...
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
https://eitaa.com/salambarebrHem
سلام بر ابراهیم
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۱۸ عشق بازی با خدا؟!!! استاد پناهیان: نماز ذلیل شدن انسان دم خانه
❣﷽❣
#چگونه_یڪ_نماز_خوب_بخوانیم۱۹
استاد پناهیان :
وقت نماز ڪه می شه بگو:
خدایا من بناست با نماز با ادب بشم.😊
خوشگل وضو بگیرید😊.
شالاب شالاب نڪنیم تا آب رو روی دستای خودمون بریزیم.😐
مثلا می خوایم یه ڪار محترمانه انجام بدیما☺️..!
💠👌🌺
تو اگه بخوای جلوی مهمان میوه رو بشوری و بهش بدی چجوری می شوری؟
محترمانه می شوری دیگه !
جلوی خدا بخوای وضو بگیری اینڪه نظافت نمی شه ڪه دستاتو بکوبی و زود بری ....😐
چیه ؟ 😐
ناراحتی؟😑
می خوای خدا توفیق نماز خوندن رو ازت بگیره؟؟؟😢
می خوای خدا بهت بگه :
نمی خوام اصلا نماز بخونی😔...
صدسال سیاه نماز نخون ...
ناراحتی بهت یه دستور دادم ...؟😔
"" ناراحتی ڪه یه جا خواستم خدایی کنم برای تو و بندگی تو رو ببینم...؟ ""
👆🏻👆🏻👆🏻⛔👆🏻👆🏻👆🏻
اینقدر با عجله!؟😔
اینقدر بی حوصله!؟😔
هر ڪی نمازش رو خوند تعقیبات و رو نخوند و رفت،
خدا به ملائڪه می فرماید : نماز بنده ی من رو بهش پس بدید...
من بهش گفتم الان هر چی بخوای من بهت می دم 😊
اما اون بلند شد رفت ...😔
آخه ڪجا داره میره ؟
ڪدوم امر دنیاشو می خواد درست ڪنه ڪه تعقیبات رو نخونده رفت؟؟؟
#ادامه_دارد....
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
وزارت خارجه بیانیه داده و #سپیده_گلریز راکارمند خود ندانسته
وبعد هم تقطیع اظهاراتش توسط مدعیان دروغین! راتوهین به امام حسین(ع) دانسته است
اما
اولا نامبرده خود رامترجم وزارت خوانده و وزارت خارجه بجای طلبکاری بایدعذرمی خواست
وثانیا دیگرنوشتههای وی هم پرازمواضع ضداسلامی وضدانقلابیست.
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
✨ #دوراهــــــــــے 🌹قسـمـت ســی وشــشــم سمت بایگانی رفتم... سمیه یکی از همکار هایم.با دیدن من
🔰قسمت های جدید رمان دو راهی .
این رمان در روز تاسوعا و عاشورا در کانال منتشر نشد.
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت ســی وهــفــتــم
پایان ساعت کاری من بود...
اشک هایم را پاک کردم.سمیه که آماده ی رفتن بود طرف من آمد و باحالت ناراحتی گفت:
-حالت خوب نیست.میدونم.دخالت نمیکنم.اما هر وقت کمکی باشه کمک میکنم.
لبخندتلخی زدم با صدای گرفته گفتم:
-ممنونم.
-لبخندی زدو گفت:
-خداحافظ.
کوله پشتی ام را برداشتم و قدم هایم را یکی پس از دیگری پشت سرم میگذاشتم.از جلوی صندوق نفس عمیقی کشیدم و رد شدم. تاکسی گرفتم و نیم ساعت از عمرم را تا خانه طی کردم.
به محض وارد شدن به خانه. به اتاقم رفتم لباس هایم را عوض کردم و روی تخت نشستم و گوشی ام مقابلم قرار دادم.
- روشنک یک هفتست سرکار نیومده!درست بعد از برخورد من. زنگی هم نزده!!
عزمم را جرم کردم گوشی ام را برداشتم و شماره اش را گرفتم ولی سریع قطع کردم اما متوجه شدم که زنگ خورده.
دوثانیه بیشتر نگذشت که اسم روشنک روی صفحه گوشی ام آمد.
چشمانم گرد شد و بهت زده به اسمش نگاه می کردم باورم نمیشد که زنگ زده...
گوشی را برداشتم.با صدای لرزان گفتم:
-بله؟
صدای قشنگ و پر مهرش قلبم را آرام کرد.
-سلام عزیزم.
باورم نمیشد روشنک؟!هنوز هم بامن خوب است!
بغضم ترکید و گفتم:
-سلام.
-چی شده؟!برای چی گریه میکنی؟؟
-دلم برات تنگ شده...
-عزیز دلم...منم همینطور حالت خوبه؟؟
-تو خوبی؟؟چرا ازت خبری نبود؟!چرا سرکار نیومدی؟!
- شبی که باهم رفتیم بیرون فرداش رفتم مشهد و همین امروز صبح اومدم فردا که روز کاری نیست ولی ان شاءالله از پس فردا میام سرکار...
-واقعا؟!مشهد بودی؟زیارتت قبول.
-ممنونم گلم.
-مزاحمت نباشم؟
-نه عزیزم.میگم فردا که تعطیلیم.میای اینوری؟!
-کجا؟!
-خونه ی ما برای ناهار.
-روشنک جدی میگی؟؟
-آره گلم.
چشمانم از تعجب گرد شده بود واقعا روشنک یک فرشتست.
با هم حرف زدیم و ازش عذر خواهی کردم و قرار شد برای فردا ناهار مهمونشان باشم...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💕به ما بپیوندید
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت ســی وهــشــتــم
لباس هایم را تنم کردم ساعت مچی ام را دستم انداختم همه چیز درست بود شالم را روی سرم انداختم موهایم خیلی پیدا نبود.در اتاق را باز کردم و وارد حال شدم اما ناگهان ایستادم.در فکر فرو رفتم برگشتم و به در اتاق خیره شدم.بعد از یک مکث کوتاه قدم هایم را به عقب بردم و وارد اتاق شدم.ساق دست ها هنوز هم همانطور گوشه ی تختم هست.نگاهی بهش انداختم چند قدمی به سمتش برداشتم از روی میز کنار تخت برشان داشتم کمی نگاهشان کردم.ساعت مچی ام را از دستم در آوردم و ساق دست هایم را دستم کردم.به آیینه خیره شدم خودم را نگاه کردم.همه چیز همانطور که دلم میخواست بود.لبخند کجی زدم و از اتاق بیرون رفتم.از مادرم خداحافظی کردم و از خانه خارج شدم.
تا آدرسی که روشنک به من داده بود بیشتر از چهل دقیقه راه نبود.
قدم هایم را بلند تر برداشتم و به خیابان که رسیدم تاکسی گرفتم.دقیق حدود چهل دقیقه ی بعد جلوی خانه شان بودم.
جلوی در ایستادم درست روبه روی پلاک 74 نفس عمیقی کشیدم و انگشتم را روی طبقه ی سوم فشار دادم.
بعد از یک مکث کوتاه صدای دلنشین روشنک از پشت آیفون به گوشم خورد.
-کیه؟
-إم...سلام...
-إ سلام عزیزم!
در را باز کرد و گفت:
-بیا بالا.
وارد خانه شان شدم پله ها را تارسیدن به طبقه ی سوم طی کردم...
طبقه ی سوم رسیدم سرم را بالا کردم.روشنک جلوی در ایستاده بود. چقدر دلم برایش تنگ شده بود.بدون مکث از روی پله ی یکی مانده به آخر دوویدم و پریدم بغلش. بغضم ترکید. روشنک میخندید و من هم همراه اشک میخندیدم.
روشنک_چطوری تو؟؟؟
چیزی نمیگفتم و بلند بلند گریه نی کردم.
-نفیسه گریه نکن دیگه!!
از بغلش بیرون آمدم نگاهش کردم نگاهم کرد. صورتش را کج کرد. لبخندی تحویلم داد و گفت:
-سلام.
-اشک هایم را پاک کردم نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_سلام...
-بیا داخل.میخوای همینجوری پشت در بمونی.
بلند خندیدم و وارد خانه شان شدم.
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💕به ما بپیوندید
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت ســی ونــهــم
وارد خانه شان شدم...
روشنک_خب چه خبر؟؟؟
-سلامتی خبرا دست شماست.خوش گذشت زیارت؟
با دست به من اشاره کرد که یعنی بفرمایید.روی کاناپه نشستم. و اوهم روبه روی من نشست.گفت:
-خبر که زیاده.
نفسی کشید و لبخندی زد و ادامه داد:
-واقعا حرم امام رضا جای قشنگیه.رفتی تاحالا؟
-آره رفتم خیلی دوستش دارم.
-خب. ببینم از شرکت چه خبر این روزا.
-خبری ندارم منم تازه دیروز رفتم و....دیدم که نیستی!
-جدا؟؟؟!!من فک میکردم میری هر روز با خودم می گفتم چقدر نفیسه بی معرفت بود یهو رفت و یه زنگم نزد...
نگاهم را به زمین دوختم و گفتم:
-بابت رفتار اون شبم خیلی معذرت میخوام واقعا عصبی شدم...
-اشکال نداره هر آدمی بالاخره یه جایی از زندگی اشتباه میکنه ولی باید یاد بگیره اون اشتباه رو دیگه تکرار نکنه.
بغض کردم و گفتم:
-دلم میخواد برام یه دوست خوب باشی و منم قول میدن دوست خوبی باشم...
ابروهایش را بالا داد و گفت:
-عزیزم این چه حرفیه ما الانم دوستیم...
-روشنک!
-جانم؟
-چرا این چند روزه بهم زنگ نزدی؟من از روی خجالتم نمیتونستم زنگ بزنم اما توچی؟؟فراموشم کردی؟
-فراموش؟؟ این چه حرفیه! فقط دلم نمیخواست دوباره مزاحمت باشم.دلم میخواست خودت زنگ بزنی تا مطمئن باشم که مزاحم نیستم.
-اوه خدای من شرمندتم.
-این چه حرفیه!! گذشت...
کنارش نشستم و از سیر تا پیاز یک هفته ام را برایش تعریف کردم از یلدا گرفته تا پیمان...
او دلداریم داد. و گفت که میتونم از حالا به بعد همه چیز رو فراموش کنم و دوباره شروع کنم.روز قشنگی بود کنار هم ناهار خوردیم و کلی خندیدیم...
همه چیز را فراموش کردم من آماده ام که دوثت روشنک باشم.
دیگر شبیه یک کارآگاه که می خواهد سر از کار کسی در بیارود نیستم.
حالا روشنک را می شناسم و دلم میخواهد خودم را بشناسم...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💕به ما بپیوندید
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه جانسوز حضرت رقیه سلام الله علیها با حضور دختر سه ساله در آغوش حاج محمود کریمی
کانال سلام بر ابراهیم🌷
https://eitaa.com/salambarebraHem
🍃┄┅═✼💟✼═┅┄🍃
▪🍃 #سلام_امام_زمانم
🔸قرارِ سینہ هاےِ بیقــرار ما، نمے آیے...؟
گل نرگس، امیدِ حضرٺـ زهرا، نمے آیے...؟
🔹شمردم روزها را تا محـــرم درهواےِ تو
عزاےِ جَــدِ مظلومٺـ رسید، آیا نمے آیے؟
زمینه سازی ظهـور = ترک یک گنـاه
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ...
🍃┄┅═✼💟✼═┅┄🍃
سلام التماس دعای فرج
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
❣﷽❣ #چگونه_یڪ_نماز_خوب_بخوانیم۱۹ استاد پناهیان : وقت نماز ڪه می شه بگو: خدایا من بناست با نماز
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۰
استاد پناهیان:
چرا ما سر نماز به جای الله اکبر نمی گیم الله الرحمن؟!!
آیا بهتر نبود بگیم خدای مهربان؟؟
دلها بیشتر جذب نمی شد به نماز؟!❗️🙇
تا میایم سر نماز: الله اکبر
چرا از کبریایی خدا حرف می زنیم؟!
دیدید وقتی مداحان و ذاکران اهل بیت دعا می خونن از مهربونی خدا می گن ما هم گریه می کنیم.
درسته؟!
😐خب حاج آقا برای نماز هم شما بیاید ترفندی به کار ببرید به جای الله اکبر بگیم الله الرحمن! بعد گریه کنیم بگیم خدایا عزیزدلمی😘
😐حاج آقا آخه نمی شه اینجوری با خدا عشق بازی کنیم! آخه کبریایی خدا که نمیشه باهاش حال کرد! نمیشه باهاش اشک ریخت؟!
✅ چرا اینقدر می گیم الله اکبر؟
چرا نماز مشحون است از عظمت الهی؟
چرا در مقابل کبریایی خدا ما همیشه سر به تربت و خاک می گذاریم ؟
چرا در هر رکعت یه رکوع داریم و دو سجده ؟
برای اینکه نماز می خواد یه چیزی به ما یاد بده عین پادگان!👇🏻👇🏻👇🏻
وقتی یه فرمانده ای نیاز داره عظمتش تو دل سرباز بنشینه نمیاد بگه: آقای سرباز من برات یه ماشین می خرم! خوب حرف من رو گوش بدیا!! 😊🙇💂
مثلا ببرنش پادگان یه ماه دوره ی آموزشی هی نخود و کشمش بریزن تو دامن سرباز !
فرمانده بگه عزیزدلم امروزم یه قاقا لی لی دیگه برات خریدم!!! 😐😉
فقط وقتی جنگ پیش اومد، درنری ها! ❓❗️❗️❓
دستور منو گوش بدیا باشه😐؟!
من اینجا تو رو تحویل می گیرم تو هم در میدان جنگ منو تحویل بگیریا!
خب به نظرتون همچین آدمی به حرف فرماندش گوش میده؟!
همچین بنده ای به حرف خدا گوش میده؟
بازم میگم: اگه می خواید گناه براتون سخت باشه سعی کنید با نماز عظمت خدا رو تو دلتون قرار بدید.
براتون خیلی مهم باشه که نماز رو سر وقت بخونید.
#ادامه_دارد...
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
1537536009022.mp3
7.95M
#صوت
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سرِ برادر زینب
💠حاج محمود کریمی
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت حجت الاسلام پناهیان از نقش یک نماینده مجلس در انحصار شرکت پلید ترکیه ای درزمینه پوشک
#مولفیکس
#دستمال_کاغذی_تنو
#پاپیا
#مولپد
#تحریم_کنیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
روایت حجت الاسلام پناهیان از نقش یک نماینده مجلس در انحصار شرکت پلید ترکیه ای درزمینه پوشک #مولفیکس
#خیانت_مولفیکس
تولیدکنندهها دست به دامن دستگاه قضایی شدند، شرکتی که ارز 4200 گرفته است و با رشد سرسام آور قیمتش به ریش ما می خندد
#تحریم_کنیم
https://eitaa.com/salambarebraHem