فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش همه جانبه گروه های ضد انقلاب برای متوقف کردن کامیون داران تا کالاهای اساسی به دست مردم نرسد.
عدهای درجاده جهرم_شیراز،با اسلحه به سمت کامیونها تیراندازی کردند تا آنها رامتوقف کنند
حمله مسلحانه، جاده جهرم_شیراز
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
✨ #دوراهــــــــــے 🌹قسـمـت پــنــجــاه و چــهــارم دنبال روشنک می دویدم: -روشنک...روشنک... -ساک
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و پــنــجــم
راه افتادیم سمت مزار شهدا...
سر نیم ساعت رسیدیم از ماشین پیاده شدم سریع دوویدم سمت مزار...
روشنک_نفیسه وایستا باهم بریم.
راه افتادم سمت مزار شهید خلیلی...
درست یادم نبود قطعه چنده...
از چند نفر پرسیدم و رفتم .روشنک رو گم کردم...
انقدر سریع رفتم. و تا رسیدم افتادم روی سنگ قبرش و شروع کردم به گریه کردن...
-سلام شهید خلیلی...منو ببخش...اگر تو نبودی اون شب معلوم نبود سر اون دوتا خانم چه بلایی می اومد... منو ببخش که زود قضاوت کردم راجع بهت...
روشنک بهم رسید نفس نفس می زد اومد و کنارم نشست فاتحه ای خوند و کنار ایستاد...
حرفام که با شهید خلیلی تموم شد بلند شدم سرم رو بالا گرفتم و گفتم:
-از این به بعد پاسخ خون شهید رو با چادرم می دم...
روشنک بغلم گردو زد زیر گریه...
هر دو گریه می کردیم...
من_خداروشکر که خدایی شدم...
روشنک_مطمئن باش شهید خلیلی صداتو میشنوه...هیچ وقت دلشو نشکن...هیچوقت...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
🌷سلام بر شهدا ،سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و شــشــم
از جایم بلند شدم.
روشنک_بریم؟؟
-بریم.
راه افتادیم و سریع تا ماشین رفتیم.
روشنک_وای خدا کنه معطل مانباشن!!!یا بدتر از این اینکه جانمونده باشیم.
لبخندی زدم و گفتم:
-مطمئن باش خود شهید درستش میکنه.
روشنک لبخند موزیانه ای زد و گفت:
-الحق که پاکی! اعتقادت از من قوی تر شده.
خندیدم و چیزی نگفتم.
روشنک با برادرش تماس گرفت.
روشنک_سلام داداش خوبی؟
جان؟!!
توی راهیم یه سر رفتیم گلزار.
شرمنده.
اها خب؟
جدا؟؟؟؟؟؟؟
اها باشه باشه الان میاییم.
یاعلی.
روشنک متعجب به من نگاه می کرد و بعد زد زیر خنده.با نگرانی گفتم:
-چی شده جاموندیم؟؟؟!!!
-نه دیوونه!!!
-پس چی؟!
-برادرم گفت یه مشکلی پیش اومده یکم دیر تر می ریم!!!
زدم زیر گریه.
من_دیدی گفتم روشنک شهدا حواسشون هست...شهید خلیلی میدونست همه چیو...
-اره عزیزم...
ماشین رو روشن کردو راه افتادیم.
تا رسیدیم همه آماده ی رفتن بودن از ماشین پیاده شدم روشنک ماشین رو پارک کرد وسایلمون رو برداشتیم و سوار اتوبوس شدیم بعد از پنج دقیقه حرکت کردیم.
چشمام هی میرفت ولی سعی می کردم نخوابم.
باهمان پیرهن یقه آخوندی و ریش بلند با چهره ی جذاب شبیه شهید زنده بود...به هیچ خانومی نگاه نمی کرد.بطری آب پخش میکرد.
به صندلی ما رسید بطری را روبه روی روشنک گرفت و گفت:
-بفرمایین خواهرم.
بطری دیگری برداشت سمت من گرفت و گفت:
-نوش جان.
-متشکرم.
رد شد و نگاه من را با خودش کشاند.
متوجه روشنک شدم سریع نگاهم را ازش گرفتم و بحث را عوض کردم.
-کی می رسیم؟؟؟
-چیزی نمونده خیلی وقته تو راهیم یکی دوساعت دیگه می رسیم.
-آها.روشنک؟؟
-بله؟
-جدا آدم هایی که مذهبی (واقعی) هستن و با خدان...چه آرامشی دارن...
-آره عزیزم هرکی با خدا باشه آرامش داره...
-چرا؟؟
-چون به اون آرامش حقیق که خداست رسیده و میتونه این آرامشو منتقل کنه...
-چه جالب...
-اره عزیزم...باخدا باش و پادشاهی کن...بی خدا باش و هرچه خواهی کن...
لبخندی زدم و بعد سکوتی بینمان بر قرار شد...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
🌷سلام بر شهدا ، سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و هــفـــتــم
مدت زیادی گذشت...تا برسیم ولی چشم رو گذاشتیم پاهامون روی خاک های شلمچه بود...
من_روشنک؟!
-جان؟
-اینجا که چیزی نداره...همش خاکه...
روشنک همونطور که چمدونشو می کشید گفت:
-نه عزیزم اولا اینکه همش خاک نیست بعدشم...نمیبینی؟؟؟
-چیو؟؟؟!!!
به اطراف اشاره کرد و گفت:
-خوش آمد گویی شهدارو...
استشمام کن...هوای شهدا رو حس میکنی...
راست می گفت یک لحظه حس کردم همه ی شهدا به استقبال ما اومدن...لبخندی زدم و گفتم :
-به قول سهراب. چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید...
روشنک هم خندید...
برادر روشنک یه کوله بیشتر نداشت اونم روی دوشش بود.وقتی دید منو روشنک سختمونه با چادر چمدون هارو بلند کنیم اومد طرفمون چمدون روشنک رو گرفت و گفت:
-بده من آبجی...
من هم که تازه یاد گرفته بودم چادر سرم کنم با حالت درگیری چمدونو گرفته بودم.طرفم اومد و گفت:
-بدین من بیارم.
-نه ممنونم خودم میارم.
-نه شما با چادر سختتونه من دستم خالیه.
-نه نمیخواد شما اذیت میشین دوتا ساک دستتونه.
-نه اذیت نمیشم بدین به من.
-نه...
یک دفعه چمدون از دستم افتاد.دولا شد و چمدونم رو برداشت و گفت:
-با اجازه...
دندونمو روی لبم فشار دادم روشنک خندش گرفته بود. گفتم:
-عجب زوری بابا ایولا!! یکی رو شونه یکی این دست یکی اون دست!
روشنک دستش رو روی بینیش گذاشت و با خنده گفت:
-هیسسس...یه خانم اینطوری حرف نمیزنه...ایولا چیه!
-اوه بله بله شرمنده.
خندیدیم. دستمو گرفت و راه افتادیم.سمت خوابگاه ها رفتیم و یه جا مستقر شدیم .
بعد آماده شدیم بریم یه جایی به اسم کانال کمیل.
سوار اتوبوس شدیم برای حرکت .
روی هرکدوم از صندلی ها یه چفیه بود و روش یه پیکسل از شهیدی.
روشنک_وایسا...
-چیه؟؟
-ببین هر شهیدی بهت افتاد بدون که اون انتخابت کرده...
نفس عمیقی کشیدم و سمت یکی از صندلی ها رفتم.
صندلی کنار پنجره ...
چفیه رو برداشتم به پیکسل نگاهی انداختم و بعد با چشم های گرد شده گفتم:
-روشنک!!!!!!
-چی شد؟؟؟
-واای باورم نمیشه...شهید ابراهیم هادی!!!
-روشنک سمت من اومد و گفت:
-ببینم؟؟
-ایناها...
-ببین نفیسه از همون روز اول این شهید بهت نظر کرده بود.
-وای خدای من.
همون لحظه برادر روشنک اومد کنار ما و با لحن خاصی گفت:
-شهید ابراهیم هادی...
گفتم:
-بله بله...
-برام خیلی جالب بود که این شهید به شما افتاد...
-چرا ؟؟؟
نگفت چه دلیلی داره ولی پشت بند حرفش گفت:
-ما از این شهید فقط همین یه پلاکو داشتیم. که قسمت شما شد...با اجازه یاعلی .
بعد هم رفت جلوی اتوبوس.
من_وای روشنک...یه دونه بوده فقط...راستی ببین برای تو کی افتاده...
نگاهی به پیکسل انداخت و گفت:
-إ...!شهید محمد هادی ذولفقاری...چقدر جالب این شهید عاشق ابراهیم هادی بوده...شهید مدافع حرم...
-وای چقدر جالب این شهدا...کنار هم دیگه من و تو...یه شهید ابراهیم هادی و یه شهید دوست ابراهیم هادی...
لبخندی زدو گفت:
-آره...
اتوبوس حرکت کرد به سمت کانال کمیل...
ادامه دارد....
✍مریم سرخه ای
🌷سلام بر شهدا، سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
⚠️حالا #دلار می خواد هر عددی بشه
⚠️دولت ها هم می خوان هر خیانتی بکنن
👈🏻ولی من به رهبری که سی ساله
✅یه کشور استراتژیک رو
وسط خاورمیانه غرق در آتش و وحشت
✅از هرگونه جنگ داخلی و خارجی حفظ کرده
و توطئه های شبانه روزی تمام سرویس
✅های جاسوسی رو خنثی کرده
اعتماد دارم
💚 #امام_خامنه_ای
💐با ما باشید.
https://eitaa.com/salambarebraHem
⚠️روحانی و اصلاح طلبان سال ۹۱: مشکل احمدی نژاد این است که با تندروی، اجماع جهانی علیه ایران ایجاد کرده است.(دلار ۳۵۰۰تومن)
⛔️روحانی و اصلاح طلبان سال ۹۷: ما با اعتدال و مذاکره، اجماع علیه ایران را شکسته و آمریکا را منزوی کردیم.(دلار ۱۹هزار تومان)
#فریب_بزرگ
#حیله_بنفش
.فرید ابراهیمی.
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۵ 💥📢بسیار مهم استاد پناهیان: چرا بعضیا دوست دارن قدرت خدا رو حذف
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۶
چگونه به خدا عشق بورزیم؟؟
➖🌺➖☘➖
استاد پناهیان:
✅عظمت خدا رو اول باید تو دلت بیندازی تا "ازش حساب ببری"
🔸کم کم "خوف خدا" تو دلت می نشینه
🔴آقا من از خدا نمی ترسم چکار کنم؟!
حتما سرنماز سرت رو خاروندی!
حتما کلمات رو درست تلفظ نکردی !❌⭕️
❤️خدا خیلی نازه می تونه بیاد یه کشیده بزنه توی گوشمون
تا حساب کار دستمون بیاد!
اما خدا میگه "اون باید خودش بفهمه.."☘✅☘
💢هر کس عظمت خدا تو دلش نشست یه عشقی پیدا می کنه...
یه علاقه ای پیدا می کنه که ما فقط حرفش رو می زنیم...♨️💢♨️
✅کسی که نماز مودبانه خونده باشه یه محبتی تو دلش می شینه و نمی تونه این محبت رو پاسخ بدهد
🔰بعد خدا روز قیامت میگه: گفتم که اینقدر دوستت دارم💢⭕️💢
🔆یه روایت،؛
🌺رسول خدا صدا زد خدایا
می شه روز قیامت امت من رو ببری یه گوشه ای از صحرای محشر و فقط من و تو باشیم؟
💢بعد اونجا به حسابشون رسیدگی کنی..
❤️خدا فرمود حبیب من، من از تو مهربان ترم
روز قیامت امتت رو می برم جایی که فقط خودم باشم بعد به حسابشان رسیدگی می کنم
تا تو هم ندونی که چه گناهی کردند..
ادامه دارد...
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
🌹شهید حامد کوچک زاده ✨متولد ۶۱/۶/۲۸ رشت 🌹شهادت: ۹۴/۱۱/۱۲ ✨نبل والزهرا، سوریه 🌹یادشان گرامی و راهشان
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
⭐#وصیت_نامہ_شهدا
🔘باور ڪنید ڪه در جنگے تمام عیار واقع شده ایم...
امروز دشمن بہ خصوصے ترین مڪان ها نفوذ ڪرده و بنیان خانواده ڪه یڪی ازاساسےترین ارگان هاےجامعه است را از هم مے پاشد.
و چگونہ است ڪه ما نسبت به این مسائل بے تفاوتیم.
🔻ولله قسم اگہ یڪے از ما بہ اینجا #بے_تفاوتے برسد...یعنے دشمن بہ او تیر خلاص زده است.
⚡بےتفاوتے یعنے هرڪس بہ فڪر خور و خواب وشهوت باشد ولاغیر...
بےتفاوتے یعنے نسبت بہ دغدغه هاے
#ولے_زمان__نائب_بر_حق_امام_زمان شنونده باشیم و هیچ اقدامی نڪنیم.
▪بے تفاوتے یعنے سڪوت در برابر قتل و عام و غارت مسلمانان...یعنے سڪوت در برابر از بین بردن اسلام.
✅ وصیت من این است ڪه اجازه ندید بے تفاوتے و بے خیالے در برابر دشمن استڪبار در جامعه عادے شود.
🌷 #شهید_حامد_ڪوچڪ_زاده
💚با کانال شهدا همراه شوید
https://eitaa.com/salambarebraHem
ژنرال پرآوازه چین باستان "سونتسو" در کتاب خود بنام هنرجنگ، #پیروزی_بدون_جنگ را اوج مهارت فرمانده می داند
او برترین راهکار را حمله به راهبرد دشمن و بدترین کار را حمله به شهرهای او می داند.
امروز #دلار۱۹۰۰۰تومانی بدون جنگ در این کانال قرار گرفته است!
اتاق جنگ اقتصادیام آرزوست!!
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وای #تورقوزآباد لو رفت!
نفوذ اطلاعاتی ایران در اسرائیل و مضحکه شدن نتانیابو با ادعای وجود انبار تاسیسات هستهای در جایی که درضرب المثلهای ایرانی حکایت از یک منطقه ناشناخته دارد 😂
نتانیابو یکی از انبارهای قالیشویی شربت اوغلی(شعبه دیگری ندارد) رو توی قوزآباد نشون میده و میگه اینجا انبار بمب هسته ایه!
داداچ اونا بمب نیست، فرشه، لوله کردن ببرن بشورن.
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملت همیشه در صحنه دیشب رفتن جلوی تاسیسات فوق سری ایران در تورقوزآباد 😂
https://eitaa.com/salambarebraHem
⚠️روغن خریدند و روغن تمام نشد
⚠️پوشک خریدند و قحطی نشد
⚠️این هفته خبر قحطی رب دادند هفته آینده لابد نوبت یک چیز دیگر است!
کسی هم نمیگوید وقتی مردم میتوانند انبار کنند یعنی «حجم پول» دست مردم زیاد است! بنشینیم به تماشا که این سیل هفته آینده در کدام قفسه فروشگاه میافتد!
#بصیرت
https://eitaa.com/salambarebraHem
با دستور وزارت خارجه عراق، قیمت ویزای اربعین یک دلار شد.
وقتی محبت امام حسین علیه السلام حکمفرما شد، دو کشور را که ۸ سال با هم جنگیده اند، برادر می کند؛ حتی اگر دشمنان پیاپی، درآتش تفرقه بدمند.
هیبت دلار شکستنی است و شروعش می تواند از عراق باشد که مبادلات اقتصادی ۱۰ میلیارد دلاری داریم.
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
✨ #دوراهــــــــــے 🌹قسـمـت پــنــجــاه و هــفـــتــم مدت زیادی گذشت...تا برسیم ولی چشم رو گذاشت
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و هــشــتــم
خیلی طول نکشید که رسیدیم کانال کمیل...
واقعا قشنگ بود...
حس هایی تجربه کردم که تا اون موقع تجربه نکرده بودم...
روی خاک ها نشسته بودیم راوی برامون راوی گری می کرد:
ای رفقا...
میدونین اینجا کجاست؟؟؟
کانال کمیل...
جایی که زیر خاکش پر از جسم شهیده...
جایی که ابراهیم هادی هنوز هم پیکرش اینجا مونده...
روبه روشنک گفتم:
-روشنک راستی!!!شهید هادی پیکرش اینجاست!!!
-آره عزیزم...
اشک توی چشمام جمع شد راوی ادامه داد:
رفقا...یه روزی اینجاها دست دشمن بود ولی بچه ها همرو از دشمن پس گرفتن اونا جنگیدن بخاطر شماها بخاطر ناموسشون...خواهرا...چجوری از خونشون پاسداری می کنیم...
شهدای مدافع حرم میرن سرشون میره که چادر از سر شماها نره...
روشنک روبه من کردو گفت:
-نفیسه چادر خیلی مهمه خیلی ارزش داره...ولی اولین چیز اعتقاد تو به چادره...اخلاق و ایمان در کنار هم...یه مذهبی واقی نمونه ی کامل یک انسان باش...همیشه...
-روشنک...از خدا ازتو از شهدا از شهید ابراهیم هادی از همه چیز و همه کس ممنونم...شکر...
راوی راوی گری می کرد و ما گریه می کردیم حرف هاش دل آدمو می لرزوند...
رفقا حواستون باشه چیکار میکنید...یاد شهیدا باشین...
گریه می کردم سرم و گذاشتم روی پای روشنک و بلند بلند گریه کردم...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و نــهــم
دو روز از بودن ما در کانال کمیل و شلمچه میگذرد.و من روز به روز حس های قشنگ تری را تجربه می کنم.
هوا تاریک شده بود.
من_روشنک کجا می ریم؟
روشنک با همان
لبخند همیشگی گفت:
-گردان تخریب.
قدم هایم را بلند تر بر میدارم و راه می افتم.
همه ی هم اتوبوسی هایمان هم مسیر راه گردان تخریب هستن.
ماشینی کنار دستمان می آید با صدای مداحی بلند که فضارا حسابی شهدایی می کرد.
با بسم رب شهدا...
دفتر دل وا می کنم
مثل یه قطره خودمو
راهی دریا می کنم
یه عده گریه می کردن بقیه هم توی حال خودشون بودن.
من هم با بغض به راه رفتن ادامه می دادم.
برادر روشنک از کنار ما رد شد و زیر لب زمزمه کرد:
-التماس دعــــــــــا...
همراه با رفتنش گفتم:
-محتاجیم.
پسر های کوچیک حدود ۱۴.۱۵ ساله با سربند یا زهرایی که روی سرشون بسته بودن با عشق راه می رفتن. یه پسر که هیکل ریز تری نسبت به بقیه داشت نظرمو خیلی به خودش جلب کرد.
لباس خاکی جبهه تنش بود. سربند یا زینب روی پیشونیش بسته بود.
با مداحی که از نو داشت پخش می شد می خوند و بلند بلند گریه می کرد...
یه پلاک
که بیرون زده از دل خاڪ...
روی اون...اسمیه از یه جوون...
یه پلاک از دل خاک...
یه پوتین فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین...استخون...
یه کلاه با یه عکس وصیت نامه ی غرق خون...
به این جای مداحی که رسید بلند بلند گریه می کرد...👇
یه جوون...که پدر شد و پر زدو دخترکش رو ندید...
دختری...که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید...
پشت سرش راه می رفتم...حالت های این پسر عجیب و غریب بود...
بلند بلند تکرار می کرد:
یا زینب...
صدای گریه هاش آروم آروم کم شد...
تا جایی که بی صدا گریه می کرد...
روشنک از دور به من نگاه می کرد.
رفتم سمت اون پسر کنارش شروع کردم به راه رفتن...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem