سلام بر ابراهیم
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم ۲۳ استاد پناهیان: "مرحله ی اول نماز خوب خوندن رفتار در نماز هست ک
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۴
✨خدای با عظمت....
استاد پناهیان:
شما خودتون انصافا چقدر نشستید تو جلساتی که حاج آقا روی منبر از عشق و محبت و کرم خداوند متعال گفته
و اشک ریختید و حال کردید،
بعد وقتی رفتید بیرون باز اوضاع همونی شده که بوده ؟؟؟😏
بین خودمونیم دیگه!
بله آقا؟؟! ❗♦❗
آدم باید راستشو بگه دیگه!
🔴 جهان مسیحیت مشکلشون می دونید چیه؟؟؟
مشکلشون اینه که خداشون عظمت نداره...
فقط مهربونه...
" فقط خداشون تنها کاری که می تونه انجام بده اینه که ببخشه...."
ببین عزیزم
**خدایی رو که ازش حساب نبرن، عاشقشم نمیتونن بشن.**
✅✅✅
شما می دونید چرا اینقدر عاشق علی بن ابی طالب هستید ؟؟؟
چون از ذوالفقار و از غضب علی و از هیبت علی هم خبر دارید .
شما چرا از بین شهدای کربلا از همه بیشتر به اباالفضل العباس قمر بنی هاشم علاقه مند هستید؟!🌺❓✅👆🏻
چون قدرت او، هیبت او، علم او و علمداری او از همه بیشتر بود .
ما برای عباس یه حساب دیگه ای قائلیم . بعد برای اون هم می میریم .
حالا من از شما می پرسم اگر به شما بگن اباالفضل یه آقایی بود خیلی خوب؛
خیلی داداش با وفایی بود برای امام حسین اما حیف که خیلی ضعیف بود !
اگه کسی بهش تنه میزد، می خورد زمین!!
همون اول جنگ هم شهید شد!❓❗
تو رو قرآن قسم به من بگید اینقدر عباس بن علی ع عزیز می شد؟؟!
ادامه دارد..
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠#خاطرات_شهدا
🌟ازدواج شهید مدافع حرم بہ واسطہ شهید
🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه اے ڪہ بہ شهید سید مجتبی علمدار داشتم، در خصوص زندگے ایشان مطالعہ مے ڪردم.
این مطالعات بہ شڪل ڪلے من را با شهدا، آرمان ها و اعتقادات شان بیش از پیش آشنا مے ڪرد.
🔸شهید علمدار گفتہ بود بہ همہ مردم بگویید اگر حاجتے دارید، درِ خانه شهدا را زیاد بزنید. وقتے این مطلب را شنیدم بہ شهید سید مجتبی علمدار گفتم:
حالا ڪہ این را مے گویید، مے خواهم دعا ڪنم خدا یڪ مردے را قسمت من ڪند ڪہ از سربازان امام زمان (عج) و از اولیا باشد.
🔹حاجتے ڪہ با عنایت شهید علمدار اَدا شد و با دیدن خواب ایشان، با همسرم ڪہ بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.
🔸یڪ شب خواب #شهیدسید_مجتبی_علمدار را دیدم ڪہ از داخل ڪوچہ اے بہ سمت من مے آمد و یڪ جوانی همراهشان بود.
شهید لبخندے زد و بہ من گفت #امام_حسین (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفتہ دیگر بہ خواستگارے تان مے آید. نذرتان را ادا ڪنید.
🔹وقتے از خواب بیدار شدم زیاد بہ خوابم اعتماد نڪردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ تر دارم و غیرممڪن است ڪہ پدرم اجازه بدهد من هفتہ دیگر ازدواج ڪنم. غافل از اینڪہ اگرشهدا بخواهند شدنے خواهد بود.
🔸فردا شب سید مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفتہ بود : جوانے هفتہ دیگر به خواستگارے دخترتان مے آید. مادرم در خواب گفتہ بود نمے شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمے دهند. شهید علمدار گفته بود ڪہ ما این ڪارها را آسان مے ڪنیم️.
🔹خخواستگارے درست هفتہ بعد انجام شد. طبق حدسے ڪہ زده بودم پدرم مقاومت ڪرد اما وقتے همسرم در جلسه خواستگارے شروع بہ صحبت ڪرد، پدرم دیگر حرفے نزد و موافقت ڪرد و شب خواستگارے قبالہ من را گرفت️.
🔸پدر بدون هیچ تحقیقے رضایت داد و در نهایت در دو روز این وصلت جور شد و بہ عقد یڪدیگر درآمدیم. همان شب خواستگارے قرار شد با عبدالمهدے صحبت ڪنم. وقتے چشمم به ایشان افتاد تعجب ڪردم و حتے ترسیدم! طورے ڪہ یادم رفت سلام بدهم.
🔹یاد خوابم افتادم. او همان جوانے بود ڪہ شهید علمدار در خواب بہ من نشان داده بود.
وقتے با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقے افتاده است گفتم شما را در خواب همراه شهید علمدار دیده ام.
🔸خواب را ڪہ تعریف ڪردم عبدالمهدی شروع ڪرد بہ گریه ڪردن. گفتم چرا گریہ مے ڪنید؟
در ڪمال تعجب او هم از توسل خودش بہ شهید علمدار براے پیدا ڪردن #همسرے_مومن و متدین برایم گفت️.
راوے: همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_ڪاظمے🌷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💕همراه ما باشید
https://eitaa.com/salambarebraHem
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃
💨حامد همیشه مے گفت....
“دوست دارم خونه ام شلوغ باشہ. باید نسل شیعه رو زیاد ڪنیم.
” حتی رفقای خودش رو هم ترغیب
مےڪرد ڪه بچہدار شوند.
🔹وقتے سمیه بـادار بود و هنوز جنسیت
بچہ مشخص نبود...
یڪ روز توی خانہ بـا حامد صحبت
از دختر یا پسربودن بچہ پیش آمد.
💢حامد گفت: “ما ڪه شانس نداریم
بچهمون دختر بشه” انگار دوست داشت
دختر داشته باشد.
بعد ڪه بچہ بہ دنیـا آمد و فهمیدند..دختر است، به همه دوستانش پیام داد..
ڪه”ریحانهی بابا به دنیا اومد.”
🌸بہ قدرے خوشحال بود ڪه این خبر را بہ همهے دوستان دور و نزدیڪش داد.
ذوق زده بود براے حاج آقـا خردڪیش
در مشهد پیامڪ زد ڪه دخترم بہ دنیا اومده. حاج آقا رفتے حرم دعا ڪن ڪه عاقبت بخیر بشه.
✨بعد هم برایش نوشت...
دختردارهـا حظ ڪنند؛ پیامبر(ص) مے فرماید:
چہ خوب فرزندانے هستند دختران هرڪسی
یڪے از آنها را داشته باشد، خداوند آن را
براے وے پوششے از آتش قرار مےدهد.
💎هر خانہ اے ڪه در آن دختر باشد،
هر روز دوازده رحمت و برڪت از آسمان
بر او ارزانی مے شود.
زیارت فرشتگان از آن خانہ قطع نمے شود
دخترداران شاڪر باشید و قدر خود را بدانید.
#شهید_مدافع_حرم
#حامد_ڪوچڪ_زاده🌷
🌹با ما باشید
https://eitaa.com/salambarebraHem
آیت الله العظمی مکارم شیرازی:
مکرر در مورد #گرانی ها به مسئولین تذکر می دهیم ولی گوش شنوایی نیست؛ گاهی گوش می دهند ولی کاری نمی توانند انجام دهند و گاهی نیز کاری می توانند انجام دهند اما #عمدا انجام نمی دهند
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
✨ #دوراهــــــــــے 🌹قسـمـت پــنــجــاه و یــکــم سریع تر بازش کردم چشمام گرد شد نگاه عمیقی بهش
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و دوم
صبح ساعت ۹ از خواب بلند شدم. دیشب با روشنک حرف زدم قرار شد برم پیشش گفت باهام کار داره و برام یه سوپرایز داره.
از روی تخت بلند شدم بعد از شستن دست و صورتم و خوردن صبحانه مختصری آماده شدم. چادرم از دیشب تا حالا کنار دستم روی تخت بود دوسش داشتم.
شالم را روی سرم انداختم موهایم را داخل دادم.
تای چادر را بهم ریختم و روی سرم گذاشتمش. بلد نبودم موهایم بیرون آمد!
شالم را می کشید.
-ای بابا!! چرا اینطوری میشه! رو سر روشنک که خیلی قشنگه.
به زور چادرم را سرم کردم و از اتاق بیرون رفتم.
مادرم با دیدن من لبخندی روی لب هایش آمد و گفت:
-چقدر زیبا شدی دخترم. شبیه یک مروارید داخل صدف.
نگاهی به مادر انداختم و بعد بغلش کردم.
-ممنونم مامان جونم .
-کجا میری؟
-دیشب خواب بودی نتونستم بهت بگم دارم میرم پیش روشنک.
-برو عزیزم به سلامت.
بوسه ای به پیشانیش زدم و از خانه بیرون رفتم.
جمع کردن چادر برایم یکم سخت بود.
تا خونه ی روشنک اینا را با تاکسی طی کردم.
سر کوچه شان رسیدم کرایه را حساب کردم چادرم را به سختی جمع کردم کمی خاکی شده بود.
نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم.
زیر لب زمزمه می کردم
-وای وای وای!! چرا این انقدر میکشهههه. هوووف. خدایا . موهامم که بیرون. وای وای وای.
در حال صحبت با خودم بودم. سرم رو بالا آوردم. که به همون پسر برخورد کردم. یواش طوری که نفهمم داشت میخندید. اشتباه نکنم داشت به من می خندید.
اخم کردم و جلوتر رفتم. سرش را پایین انداخت و گفت:
-سلام...
لبخندش را جمع کرد و خیلی جدی شد. با تسبیحی که توی دستش بود لب هایش برای گفتن ذکری به هم میخورد.
سرم را پایین انداختم و گفتم:
-سلام.
-بفرمایید داخل. شرمنده یاعلی.
از کنارم رد شد و رفت.
به رفتنش نگاهی انداختم . از این جور آدم ها خوشم نمی اومد که انقدر خشک رفتار میکنن. زیر لب زمزمه کردم.
-ایش!!!
ولی انقدر بلند گفتم شنید. در باز بود و من هم سریع رفتم داخل خانه.
پله هارا طی کردم و جلوی در رسیدم صدا زدم:
-روشنک؟؟؟
روشنک که صدای منو شنید.از جای دور خانه شان طوری که صدایش به من برسد داد زد:
-إ نفیسه اومدی بیا داخل!
کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شان شدم.
مادرش جلو آمد و سلام و علیک گرمی با من کرد:
-سلام نفیسه جان دخترم خوش اومدی.
لبخندی زدم و گفتم:
-ممنونم...
روشنک از اتاق بیرون اومد.از جلوی در اتاق تا رسیدن به من شروع کرد به خندیدن. بلند بلند می خندید...
من_برا چی میخندیییی...
مادر روشنک_روشنک جان زشته مامان!!!
نزدیک من آمد لبخندش را جمع کرد صدایش را صاف کرد و گفت:
-سلام
ولی دوباره زد زیر خنده...نمیتونست جلوی خندشو بگیره.
ادامه دارد....
✍مریم سرخه ای
🌷سلام برابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و ســوم
من_روشنک چی شده اینقدر میخندی...
روشنک_وایسا...وایسا
تو چرا این شکلی شدی آخه اولا اینکه چادرتو اشتباه سرت کردی دوما این که کشش رو اوردی توی صورتت سوما اینکه موهات اومده بیرون اصلا شالت کج شده یه دقه بیا خودتو توی آیینه ببین...
جلوی آیینه رفتم تا چشمم به چهره ی خودم افتاد زدم زیر خنده. من میخندیدم و روشنک میخندید...
من_هی خدا...خیلی سخته چادر پوشیدن.اصلا نمیتونم جمعش کنم. نگاه چقدر خاکی شده!!!
روشنک که خنده اش تمام شده بود طرف من آمد کنار آیینه ایستاد و به من نگاه کرد و گفت:
-نه اصلا سخت نیست یاد می گیری.
لبخندی زدم و بعد روشنک گفت:
-اینطوری اینجا واینستا بیا بریم اتاقم.
سمت اتاقش رفت و منم پشت سرش راه افتادم.
-نفیسه میدونم دیر دارم بهت خبر میدم. ولی چ کنم قسمته! یهویی شد.
-چی یهویی شد؟!
نگاهی به من انداخت و گفت:
-ببینم راجع به راهیان نور چیزی شنیدی؟؟
-آره شنیدم چند سال پیش دوران مدرسمون میبردن.
-رفتی تاحالا؟؟
-نه ولی تعریفشو شنیدم.
-دوست داری بری؟
-قبلا دوست نداشتم ولی با این تفاسیر و شهدایی که شناختم شاید دوست داشته باشم.ببینم اصلا چرا میپرسی؟!
-وسایلاتو جمع کن.
-ها !چی؟؟؟!
لبخندی زد و گفت:
-برادرم اونجا خادمه! دیشب بهش گفتم اگر میتونه یه جوری مارو ببره. یهو بهم گفت اتفاقا دو نفر جا دارن !!!
-وای جدا؟؟؟!!!کی ؟؟؟
-فردا بعد از ظهر راه میفتن.
-وای راست میگی!!!چقدر غیر منتظره.
لبخندی روی لب های هر دوتامون نشست.
روشنک_ببین چقدر زود خدا خریدت... حالام ک طلبیده شدی پیش شهدا.
گریم گرفت.
-روشنک واقعا راست میگفتی وقتی بیای توی این فضاها حس های قشنگیو تجربه میکنی...خدایا شکرت...
-عزیزم...گریه نکن...
اشکامو پاک کردم و روشنک رو بغل کردم:
-مرسی بخاطر همه چیز.
-از خدا تشکر کن من فقط یه وسیله بودم.
لبخندی زدم و گفت:
حالام بلند شو بریم ناهار بخوریم و بعد حسابی کار داریم.
ناهار رو کنار روشنک و مادرش نوش جان کردیم.
بعد هم روشنک وسایل هاشو جمع کرد
و هی به من سفارش می کرد چی بیارم چی نیارم.
دل تو دلم نبود. دلم میخواست زود تر فردا شه...
خلاصه گذشت تا من رفتم خونه و وسایل هامو جمع کردم به خانوادم خبر دادم و اونام موافقت کردن...
ادامه دارد...
✍🏼مریم سرخه ای
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت پــنــجــاه و چــهــارم
دنبال روشنک می دویدم:
-روشنک...روشنک...
-ساکتو بذار کنار وسایل من بعدشم بیا اینجا بشین تا خبر بدن بریم.
-روشنک خواهش میکنم.
-نفیسه نمیشه خب.
اشک توی چشمام حلقه زد به چشماش نگاهی انداختم و گفتم:
-اگر این اتفاق نیفته من نمیام.
روشنک لبخندی زدو گفت:
-آخه عزیزم این چه حرفیه اگر جا بمونیم چی؟؟
-روشنک مگه تو نمیگی هرچی قسمت باشه همون میشه. پس اگر قسمتمون باشه که بریم شلمچه حتما میریم و از اتوبوس جا نمیمونیم.
روشنک در فکر فرو رفت و بعد از مدتی گفت:
-باشه اشکال نداره ولی اول بگو چرا میخوای الان بری مزار شهدا؟؟؟
-من دلم نمیخواد وقتی قلب شهیدی رو شکستم برم اونجا باید قبلش ازش عذر خواهی کنم.
چشم هایش را ریز کردو گفت:
-یعنی چی؟؟
-یادته رفته بودیم بهشت زهرا. آخرین بار همین دو روز پیش. کنار مزار شهید #علی_خلیلی .
-خب؟؟
-یادته تا فهمیدم اون شهید امر به معروفه خواستم بلند شم تو نذاشتی؟
-خب خب؟؟
-خیلی وقت پیش وقتی شنیدم یه شهیدی شهید شده بخاطر امر به معروف و بخاطر دفاع از دوتا خانوم بی حجابی که توی درد سر افتادن. راستش اولش با خودم گفتم. میخواست این کارو نکنه که نکشنش...با خودم گفتم اصلا ربطی نداره من دوست ندارم حجابمو رعایت کنم!!! اون و امثال اونم به ما کاری نداشته باشن. گذشت بعد از مدتی که بخاطر قضیه ی اون آقا پسری که منو اذیت کرد توسط یلدا. همون پسره پیمان. وقتی توی درد سر افتادم. یه پسر شبیه همون شهید با خانومش بود وقتی دید من توی درد سر افتادم کنار خیابون با موتورش ترمز زد و نگه داشت. سمت پیمان رفت که یه وقت صدمه ای به من نزنه...
و اونجا بود که فهمیدم اون شهید بخاطر ناموسش از خودش گذشت...
واقعا از شهید خلیلی شرمنده شدم واقعا بزرگواره...
من باید ازش عذر خواهی کنم...
روشنک خواهش میکنم بریم مزار...
روشنک اشک توی چشم هاش جمع شده بود.
-باشه زود باش بریم سریع بر گردیم ان شاءالله ڪه جا نمی مونیم.
ادامه دارد..
✍مریم سرخه ای
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
🔻تیتر خبرگزاری ها ده سال پیش🔻
🔹ایران به تکنولوژی غنی سازی ۲۰ درصد دست یافت
🔹ماهواره ی سیمرغ به فضا پرتاپ شد
🔹از ۵۰ محصول نانوتکنولوژی رونمایی شد
🔹سایت هسته ای فردو افتتاح شد
🔻تیتر خبرگزاری ها امروز🔻
🔸گوجه فرنگی و سیب زمینی نایاب شد
🔸دلار به ۱۶۰۰۰ تومان رسید
🔸حمله ی تروریستی در اهواز
🔸صف میلیونی برای پیش خرید خودرو تحویل یک ساله
ازکجا به کجا رسیدیم فقط بخاطر یک انتخاب غلط
#عبرت
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۴ ✨خدای با عظمت.... استاد پناهیان: شما خودتون انصافا چقدر نشستید
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۵
💥📢بسیار مهم
استاد پناهیان:
چرا بعضیا دوست دارن قدرت خدا رو حذف کنن؟
عظمت خداوند رو حذف کنن؟
چرا میخوان فقط با خدا عشق بازی کنن؟!
چرا بعضیا اینجوری دوست دارن؟!
جوونا من به شما عرض کنم الان سرزمین نازنین ما که پر از معنویت است و نعمات معنوی در این سرزمین فراوان هست،داره مین گذاری میشه توسط دشمن...💣🔫⛔
خواستی راه بری تو فضای علمی مواظب باش! مین کاشتن!
مین چیه!؟
👈 عرفان های وارداتی...
عرفان های وارداتی که از غرب و شرق عالم میاد .
(مث عرفان اوشو و مذاهب بودایی و صوفی گری و یوگا و شیعیان افراطی و...)⛔
آقا جان اونقدر کتاب فارسی دارن چاپ می کنن به اسم های مختلف و با نویسندگان مختلف غربی و شرقی که دین ندارند .
هیچ دینی ندارن اما با خدا حرف می زنن!
یک کتابی دیدم نوشته بود: "مناجات با لبخند"😊
خب مناجات با لبخند خیلی قشنگه حالا ان شاءالله بعدا درمورد نماز خوندن با صفا و با نشاط با هم صحبت می کنیم.
من اتفاقا خوشم اومد؛ گفتم چه آدم با سلیقه ای! مناجات که نباید همیشه با اشک و ناله باشه که.
البته در این باره جلسات بعد باهم سخن خواهیم گفت.
ولی گفتم با سلیقه ست و کار قشنگی کرده. رفتم تو کتاب دیدم
"بالاترین کفریات رو لابلای چهارتا حرف قشنگ زده "⛔❗💣💥
(خیلی خیلی خیلی مهم)
عرفان های وارداتی که بدون دین و بدون امام زمان و بدون اهل بیت و بدون خدا و بدون نماز و بدون تقوا و بدون حجاب هستن!👇⛔
این عرفانها رو دارن میارن صد تا حرف خوب می زنن درباره ی اینکه: خدا نازه و... خدا حرف ما رو می شنوه...
خدا ما رو دوست داره و...
خب اینا خوبه حاج آقا! چه ایرادی داره!
عزیزم ظاهرش قشنگه اما فقط همین عرفان ها می دونی چه فاجعه ای به بار میاره!؟
خدایی که عظمت نداره، همه می خوان که دوستش داشته باشن ولی هیچ کس واقعا دوستش نخواهد داشت....
همه دوست دارن عاشق این خدای عشق پرور باشن ولی کسی عاشق خدایی که عظمت ندارد نخواهد شد...
عظمت خدا رو اول باید تو دلت بندازی...
ازش باید حساب ببری...
کم کم خوف از خدا هم تو دلت می شینه...
و بعد عاشق خدا میشی...
بدون اطاعت از خدا کسی واقعا عاشق خدا نخواهد شد...
ادامه دارد...
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹سیلی های جمهوری اسلامی
مرور برخی پاسخ های کوبنده ایران به تحرکات تروریستی در دهه۹۰
#حادثه_تروریستی_اهواز
#گوشمالی_سخت ان شاءالله
https://eitaa.com/salambarebraHem
#تفحصـم_ڪنیـد
فقط شهدا را ڪہ تفحص نمےڪنند !
گاهے باید آدم هاے زنده (مرده) را هم
تفحص ڪرد و پیدا ڪرد !!
خودشان را ...دل شان را ...عقل شان را ...
گاهے در این راه پر پیچ و خم !
مردانگے ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا ...
را گم مےڪنیم ...
نمےگوییم نداریم !
داریم !
اما گم مےڪنیم ...
باید گشت و پیدا ڪرد ...
نگردیم ، وِل معطل هستیم !
باید بگردیم و در این رمل زار دنیا !
ڪہ هر آن ممڪنِ باد بیاد و قسمت دیگہ وجودمان را زیر رمل هاے دنیا گم ڪند ...
خودمان را پیدا ڪنیم...
ببینیم ڪجاے قصہ ایم ...
ڪجاے سپاه مهدی عج هستیم ...
ڪجا بہ درد آقا خوردیم ...
ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم ...
🌴ڪجا مثل شهید دستواره ؛
اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی خوابمان نبرد بلڪہ بیهوش بشیم !
🌴ڪجا مثل شهید ابراهیم هادی براے فرار ازگناه چهره مان را ژولیده ڪردیم ...
حرف آخر !
بہ قول بچہ هاے تفحص ؛
نقطہ صفر صفر و گرا دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست ...
همون مادرے ڪہ وقتے شهید برونسی ؛
راه را در عملیات گم ڪرد !
وقتے توسل بہ مادرش حضرت زهرا ڪرد !
حضرت گفت : چهار تا بہ راست پنج تا بہ چپ !!
رفتند و مسیر را پیدا ڪردند ...
✨پس گرا و نقطہ صفر صفر !
دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیهاست ...
🌿همراه ما باشید
https://eitaa.com/salambarebraHem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند شهيد مدافع حرم در آغوش مادر محمدطاها...😭
متاسفم برای سلبریتی که برای سگ کمپین می زند ولی در برابر نالههای این مادر لال شده
#سلبریتی_حامی_تروریست
#سلبریتی_بی_شرف...
https://eitaa.com/salambarebraHem