eitaa logo
سلام دوستان/یاسینی
36 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
40 فایل
سلام / جهت صرفه جویی در اینترنت ، کانال دوستانه ایجاد شد ...
مشاهده در ایتا
دانلود
😭 ▪️از امام حسن عسکری علیه السلام صلواتی‌برای امام کاظم علیه السلام نقل شده... می فرمایند: المُعَذِّبِ فی قَعرِ السُّجونِ ▪️ایشان در زندان نبودند-- در بودند-- ✨می فرمایند: وظُلَمِ المَطامِیرِ ▪️در ادبیات عرب ‌به جایی میگن که دایره شکله و نمی‌شود پا را دراز کرد و تاریک است و فرق روز و شب معلوم نیست. نوعی گودال بسیار تنگ است. ✨میفرمایند: ذِی السّاقِ‌المَرضُوضِ ▪️در ادبیات عرب یعنی چیزی که اینقدر در هاون بکوبند و له کنند و دیگر به حالت اولیه بر نگردد مرضوض می‌شود... پای امام مرضوض شده بود... یعنی امام نمی‌توانست با کف پا راه برود... سر بسته بگوییم: در هم در مورد مرضوض ‌بکار رفته... 🏴سلام بر باب الحوائج... 🏴 السلام علیک یا باب الحوائج یا موسی ابن جعفر(علیه السلام) ایها الکاظم یابن رسول الله @montazeranzohoor_m
هدایت شده از  حجاب و عفاف
استاد پناهیان | علت بی حجابی دختران، بی احترامی مادران به پدران است! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با پدری که تندیس شرافت و بزرگی به او اهدا شد! ⭕️ پدری قمی که فرزند معلولش را به راهپیمایی ۲۲ بهمن آورده بود و عکس آن در فضای مجازی پخش شد! 🌏 👇 🆔 @takhribchi110
📡پخش زنده مراسم مناجات و قرائت زیارت جامعه کبیره 🕌 حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السلام - رواق امام خمینی رحمة الله علیه 🖥پخش زنده در سایت: https://live-hajmansourarzi.ir https://live-heyat.ir 📱پخش زنده پیام رسان بله، ایتا و تلگرام: https://livekadeh.com/official/hajmansourarzi ☑️ کانال رسمى @hajmansourarzi
مطامیر چیست؟ التماس دعا
هدایت شده از دلداده‌ انقلاب
🕊‏کفن را باز نکردند.🕊 ریحانه پرسید: «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» آرام در گوشش گفتم « این پیکر بابامهدی است» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «این بابا مهدی منه؟» از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند.😭😭 دوباره درگوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» ‏با همان حال گریه گفت «چه کار؟» 🔹بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس» پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند، فیلم میگیرند. خجالت میکشم.» گفت «من هم نمیبوسم» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد خم شد و پاهای مهدی را بوسید سرش رابلند کرد ‏و دوباره بوسید آمد توی بغلم و گفت : مامان از طرف تو هم بوسیدم یک دفعه ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن بدنش یخ یخ بود 💙احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد به برادرم التماس کردم ببردش گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر می‌دید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد 🌀‏همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم. شهید مدافع حرم ‎مهدی نعمایی🕊🌹 💠 عمر شهدا کوتاه شد تا ما در بلندترین شبها، در امنیت و آرامش باشیم. 🌷شادی روحش و تسلی دل خانواده شهدا 🕊🌹 💙 @deldadegi
هدایت شده از MESBAHYAZDI.IR
💠 با صرفِ ادعا، مومن نمی شویم! ▪️امام کاظم علیه‎السلام فرمودند: «لَيْسَ كُلُّ مَنْ قَالَ بِوَلَايَتِنَا مُؤْمِناً» هرکس ادعای ولایت ما را دارد، مومن نیست.(الکافی،جلد۲،صفحه۲۴۴) ▫️آن‌هایی که قائل به ولایت ما نیستند، یک رکن ایمان‌شان ناقص است و صِرف این که اقرار به ولایت ما کنند باعث نمی‌شود که مؤمن شوند. بسیاری هستند که می‌گویند ما پیرو اهل بیت هستیم، آن‌ها را دوست داریم ولی مؤمن نیستند؛ ایمان باید طوری باشد که [شخص] بنای قلبی بر عمل به دستورات آن‌ها داشته باشد. ۱۳۹۷/۰۲/۰۵ 🏴 @mesbahyazdi_ir
🔺قسمتی از خاطرات عزت الله مطهری (شاهی) از شکنجه های ساواک در زمان شاه . آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخن‌های پایم از جا پریدند و افتادند و ناخن‌های دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جری‌تر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزه‌ام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزه‌ام باطل نمی‌شود، چون به زور است. ...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایه‌ای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دست‌هایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه‌هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم می‌ریخت و می‌سوزاند و پوست را سوراخ می‌کرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضه‌ها می‌گرفتند و موها را آتش می‌زدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را می‌سوزاندند. از سوزش درد به خود می‌پیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را می‌کندند و هی تکرار می‌کردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا می‌بستند و بعد آن را آتش می‌زدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم می‌سوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم می‌گذاشتند و آتش می‌زدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم می‌ریختند. کاری از دستم برنمی‌آمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد می‌زدم... مرا لخت آویزان می‌کردند و گاهی بر آلت تناسلی‌ام شلاق می‌زدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود... تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که می‌توانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمی‌گیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی می‌ماند. دست‌ها را از مچ با مچ‌بند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچ‌ها را سفت می‌کردند قالب‌ها بر مچ و ساق پاهایم فرو می‌رفت و به اعصاب فشار می‌آورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر می‌کردم خون از محل ناخن‌های دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس می‌شد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر می‌کشید. به دست راست کمتر فشار می‌آوردند، زیرا بعد از پرس دست باد می‌کرد و دیگر نمی‌شد با آن اعتراف نوشت. بعد از مهار شدن دست‌ها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو می‌آمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد می‌کشیدم، صدا در کلاه کاسکت می‌پیچید و گوشم را کر می‌کرد، نه می‌شد فریاد کشید و نعره زد و نه می‌شد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن می‌شد. گاهی شلاق را به کلاه می‌زدند، دنگ و دنگ صدا می‌کرد و سرم دوران می‌یافت و دچار گیجی و سردرد می‌شدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچ‌ها را دائم شل و سفت می‌کردند... کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت می‌کردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندان‌هایم به هم می‌سایید. از دماغ و دهانم بخار بلند می‌شد. دست و بدنم می‌لرزید. نمی‌توانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود... بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت)
💠ويژه اياّم ؛ 🏴شهادت امام موسى بن جعفر(علیه السلام) 🏳ومبعث پيامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) 💫 از سحر پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۲۷ به مدت ۳ شب 📍حرم مطهر امام رضا عليه السلام 🔸رواق امام خمینی رحمت الله علیه 📢شروع مراسم: ساعت ۱ بامداد 🕋 قرائت قرآن : قاری ممتاز جناب آقای جلیل اشرفی 🎙با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمد باقر حیدری کاشانی 🎤مناجات ،قرائت زیارت جامعه کبیره و دعای کمیل با نوای: 💠 حاج منصور ارضی 🔊 این مراسم بصورت زنده و کامل در سایت، اپلیکیشن، پیام رسان بله ، ایتا و تلگرام پخش می گردد. ☑️ کانال رسمى @hajmansourarzi