تصمیم گرفتم از امروز نوشته هام رو فقط برای خودم نگه ندارم بلکه در جا هایی که دسترسی دارم بزارم شاید که همین ها چراغی باشه برای یکی.
رمان های زیادی خوندم کتاب هایی که قطرشون از استخوان دستام قطور تر بود، نوشته های جذاب از نویسنده های بزرگِ تاریخ، خواندن همین کتاب ها باعث شد که اندک علاقه و ذوقی که نسبت به نوشتن داشتم کور بشه ذهنم کمالگرا بشه و در نتیجه تمام نوشته ها در درایو D پوشه (خزعبلات 1403) زندانی بشن. اما امروز تصمیم گرفتم تا، دَرب این زندان رو باز کنم برعکس زندان های 1402و 1401 که با دکمه Shift _ Delete منهدم شدند و به قبرستان حرفای نگفته شده پیوستند؛ این حرف ها زده شوند. هرچند که تاثیری نداشته باشند یا شاید هم داشته باشند. در هر صورت برایم اهمیتی ندارد هرچند که هیچ چیز مثل سکوت نیست اما حرف درست باید نوشته شود؛ نباید گفته و یا زده شود بین نوشتن و گفتن تا زدن فرق زیاده .
جمعه, 2 آذر 1403
06:51 ب.ظ
@saleh8338🌱
چشم ها
یادمه بچه که بودم پدرم ازم پرسید که فلان کار رو انجام دادی یا نه؟ گفتم بله انجام دادم. سریع برگشت گفت چرا دروغ میگی؟ منم برای اینکه کم نیارم گفتم نه دروغ نمیگم گفت چشمات که دارن یه چیز دیگه میگن...
حق با پدرم بود؛ چشمانم همیشه با آدم ها حرف میزنند، نمیدانم چرا حرف من تا حرف چشمانم از زمین تا آسمان فرق دارد.
برو جلوی آینه و به چشمات زل بزن. این چشم ها تا الان چه صحنه هایی رو دیدند؟ چه صحنه هایی رو قراره ببینند؟ به نظرم اصلا چشم خیلی رفیق خوبی میتونه باشه. چون هر اتفاقی برای هر عضو بیوفته چشم هست که براش گریه میکنه. اگه دوری و از دست دادن عزیزی باشه، این چشمه که دلتنگش میشه برای دوباره دیدنش و به گریه میوفته.
حرفای نگفته ادم ها رو میشه از چشماشون خواند. از امروز هر چشمی که میبینید یکم بهش دقت کنید. چشم های مادر، زمانی که به بچهاش نگاه میکنه. چشمای پیرمرد، وقتی بچه یه ساله ای رو میبینه. چشمای یک گرما زدهی تشنه، وقتی که دورتر ها سراب میبینه؛ دقیق مثل چشمای من وقتی که به چشمانش خیره بودم ....
@saleh8338🌱
مثل دفعه قبل سرکار بودم که
موبایلم زنگ خورد ولی این دفعه ماجرا فرق داشت، قسمت شد که برم مشهد
تا جایی که بتونم سفر رو اینجا براتون روایت میکنم....
هوا خیلی سرده، به هر سختی بود نماز صبح رو اسلام قلعه خونیدم. خدارو شکر چایی خونه امامزاده اش هم باز بود و چایی آماده داشت، کلا چای داغ تو سرما یه مزه دیگهای داره ...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
بعد از رسیدن به هتل بچه ها گروه گروه شدن و هر گروه یه اتاق گرفت، گروه ما نُه نفره شد تو یک اتاق هشت نفره. خودمون یه تخت از طبقه اول آوردیم طبقه سوم و به اتاق اضافه کردیم. وارد که میشی یه حال پنج، شش متری هست که هر طرفش یه تخته، به جز این دوتا اتاق داره که تو یکی سه تا تخت و تو یکی دیگه دوتا تخته.
بعد از یکی دو ساعت خواب حرکت کردیم سمت حرم.
@saleh8338🌱
قرار شد تشرف اول همگی باهم باشیم.
حاج آقا خطایینسب برامون سخنرانی کرد و یه حرفایی زد که به بچه ها کمک کنه که چطور زیارت کنن و چطور با امام رضا حرف بزنن.
@saleh8338🌱
هدایت شده از اَنارستــــــون
لطفا یکی سلام ما رو به امام مهربان برسونه...
صالح قدیری/ سبک زندگی
لطفا یکی سلام ما رو به امام مهربان برسونه...
سلام تون رو به امام مهربان رسوندیم، خدا خیرتون بده .....
لحظه اولی که چشمت به گنبد طلا میخوره، ناخداگاه سمتش کشیده میشی آروم آروم میری و یه جایی که انگار از قبل برات خالی گذاشتن میشینی.
حتی نفس کشیدن تو این حال و هوا هم به آدم آرامش میده.
@saleh8338🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلا هرجا موکب میبینم یادم اربعین میوفته اینجا که دیگه گنبد و گلدسته هم پیدا بود ....
یعنی میشه رزقمون بشه بریم!؟