✅ با هر وسع مالی که هستی
اینبار در طرح خانواده متعالی امکان شرکت تو دوره های با ارزش رو خواهی داشت.
❌ پس دیگه نگی که من پولم کم بود نشد برم دوره و آموزش ببینم!!
❌دیگه نگی که خوش به حال پولدارها!!!
⛔️ بهانه رو بگذار کنار وایسه و موفقیت تو رو ببینه 😉
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی اوقات باید دوست داشتنت رو فریاد بزنی
گاهی هم باید در گوشش زمزمه کنی
گاهی هم اصلا نباید بگی باید با عملت نشون بدی
گاهی هم باید باشی ، براش وقت بگذاری تا بدونه دوستش داری
گاهی هم باید براش خرج کنی ، از مالت ، از جانت از آبروت بگذاری تا باورت کنه💝
@Salehe_keshavarz
#عشق
#محبت
خلاصه حواست باشه با هر زبانی و بیانی که او دوست داره و بهش نیاز داره ابراز ♥️🙂علاقه کن
بفرست براش ...
سوال پرسیدید تو این ۶ دوره چه سنینی میتونن شرکت کنن ؟
🔅دوره شایسته شو دختران از ۱۵ سال
🔅دوره مرد فردا پسران از ۱۶ سال
🔅دوره سیاستهای زنانه همه بانوان متاهل
🔅دوره مرد زندگی همه مردان متاهل
🔅دوره زنان ثروت ساز برکت آفرین دختران و زنانی که قصد اشتغال یا گسترش اشتغال دارن
🔅دوره مردان ثروت ساز برکت آفرین همه پسران و مردانی که قصد اشتغال یا گسترش شغل دارن
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_هفدهم
📚شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
InShot_۲۰۲۲۱۰۱۹_۲۱۱۹۲۴۹۹۰_324x406_۱۹۱۰۲۰۲۲.m4a
8.71M
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_هفدهم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_هفدهم
حال عجیبی داشتم ...
حال شرمندگی و حقبهجانبی توأمان با من بود.
به اندازه هزارم ثانیه چشم در چشم شدیم سریع سرش را پایین انداخت ...
مرتضی محجوب من...
چند لحظه نگاهش کردم در این یکسال خیلی تغییر کرده بود به نظرم ده سال بزرگتر و مردتر میآمد.
_ کمک نمیخواید
با این جمله مرتضی به خودم آمدم
+ نه ممنون خوبه همهچیز
_ باشه پس من میرم
به سمت در حرکت کرد ...
من نبودم یک نفر دیگر از وجودم صدایش زد:
+ مرتضی !!!
برگشت گرهی در ابرو داشت :
_بله بفرمایید
+من ... من ... باید باهات حرف میزدم اما خوب نشد ...
با همان اخم گفت :
_ مهم نیست صحبتی نداریم دیگه...
+ اما من دارم
باید دلیل کارم رو بدونی ...
چند قدم به سمتم آمد و خیره نگاهم کرد با کمی خشونت گفت :
_علاقهای به شنیدنش ندارم...
یک لحظه از هیبتش ترسیدم ...
اما شباهت عجیبش در آن لحظه به پدرم مرا مسحور کرد...
وای خدای من مرتضی روزبهروز بیشتر شبیه پدرم میشد ...
بیاختیار گفتم :
چقدر شبیه بابام شدی مرتضی...
با این جمله من از عصبانیت سرخ شد شنیدم که زیر لب گفت:
_ لاالهالاالله ...
به سمت دررفت برگشت از ریختن اشکهایش ابایی نداشت ، با تکان دادن انگشت اشاره به سمتم آمد...
از ترس چند قدم عقب رفتم ...
_ببین طیبه منو با اسم دایی تحریک نکن
یکبار برای همیشه بهت میگم
نه دیگه برام مهمی ...
نه میخوام دلیل خیانتت رو بدونم...
و نه میخوام که ببینمت ...
برو با همون امیر میلیونر خوش باش ...
تو ارزشت همون مرد مشروبخور و زنباره است که...
دیگه هیچچچی نشنیدم...
چشمهایم سیاهی رفت و ...
روی صورتم آب میپاشید :
طیبه...
طیبه...
خوبی ؟؟
غلط کردم پاشو...
صورتش را از نزدیک میدیدم خدایا این مرد همین سال گذشته همسرم بود و حالا یک نامحرم به خودم آمدم چادرم را صاف کردم و روسریام را کشیدم جلو و با صدای آهسته گفتم :
+خوبم ...
با خجالت گفت :
_چیزی میخوای بیارم برات...
+ نه ممنون..
_ ببخشید ...
به خدا نمیخواستم ...
+میدونم ...
حقمه...
این حرفها را باااید بشنوم
با حال استیصال نگاهش کردم :
+ ولی مرتضی تو از هیچی خبر نداری پس قضاوتم نکن ...
سرش پایین بود و فکر میکرد .
+حالم خوب نیست مرتضی تو دیگه داغ منو بیشتر نکن ...
مغبون گفت :
_کاری از دستم برات برنمیآیند...
بلند شد ...
_اگه خوبی من برم خوبیت نداره اینجا باشم
+آره خوبم برو ...
به سمت در رفت ...
ایستاد...
برگشت...
میخواست چیزی بگوید اما پیش دستی کردم با التماس گفتم :
+حلالم کن مرتضی ...
تورو به خونِ بابای شهیدت
تورو به روح بابام حلالم کن ...
گیر افتاده بودم ، پای آبروی بابام و آینده بچه ها در میون بود ...
حلال کن منو
مستقیم نگاهم کرد ...
سکوت ...
آهی کشید و سری تکان داد و گفت :
_حلالت باشه طیبه ...
طیبه حال بدت رو با مامان فاطمه تقسیم کن اون یه مادر و معلم خوبه برات
زندگیتو درست کن...
تو حالا زن اون مرد هستی...
صاحب زندگی شدی...
پس بسازش ...
چقدر این جملات را برادرانه برایم گفت و بعد سریع رفت.
تمام شدم...
من همانجا در همان مسجد تمام شدم.
بقیه مراسم مثل همیشه برگزار شد ، یخ مرتضی هیچوقت باز نشد ، هیچوقت جاییکه من بودم حاضر نمیشد اما به توصیه او به عمه فاطمه پناه بردم و زندگیام وارد فاز جدیدی شد ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
مهر شما همان
ڪیمیایے است ڪہ
روزگار مرا قیمتے مےڪند...
من بہ اعتبار محبت شما
نفس مےڪشم
اے قرار دل بے قرارم...
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّڪَ_الْفَرَج
#سلام_علی_آل_یاسین
♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
🔔🔔🔔🔔🔔🔔
#ثبت_نام_دوره_های
#خانواده_متعالی
اساتید👇👇
📍استاد آقایان⤵️
🎓استاد محمد شجاعی
📍استاد بانوان⤵️
صالحه کشاورز معتمدی🎓
📌هم مجازی🔅
📌هم حضوری🔅
📌گروه پرسش و پاسخ🔅
⌛️آخرین مهلت ثبت نام : آخر مهر ۱۴۰۱
شروع دوره ها : اول آبان ۱۴۰۱⏳
🔍ثبت نام در ایتا و پیامک⤵️⤵️
↪️ 09335208183📨
🆔 @Admiin114 💬
🆔 @Salehe_keshavarz 🌐📚
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
📣📣📣📣
ثبت نام دوره های کاربردی
#خانواده_متعالی📝
🖇 ویژه بانوان
📚 #دوره_شایسته_شو
🔖همه دختران بالای ۱۵ سال
📚 #دوره_سیاستهای_زنانه
🔖مختص همه بانوان متأهل
📚 #دوره_زنان_ثروت_ساز_برکت_آفرین
🔖ویژه همه دختران و بانوان
📌به صورت👇👇
🔍حضوری و مجازی🔎
با تدریس👇👇
🎓صالحه کشاورز معتمدی🎓
♻️ #مهلت ثبت نام : ۳۰ مهر ۱۴۰۱
#شروع دوره : ۱ آبان ۱۴۰۱💯
جهت ثبت نام به شماره زیر در ایتا یا پیامک مراجعه کنید👇👇
📲 09335208183 📨
🆔 @Admiin114 💬
🎁 @Salehe_keshavarz 🎁
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
📣📣📣📣
ثبت نام دوره های کاربردی
#خانواده_متعالی📝
🖇 ویژه برادران
📑 #دوره_مرد_فردا
↩️همه پسران بالای ۱۶ سال
📑 #دوره_مرد_زندگی
↩️مختص همه آقایان متأهل
📑#دوره_مردان_ثروت_ساز_برکت_آفرین
↩️ ویژه همه پسران و آقایان
📌به صورت👇👇
🔍حضوری و مجازی🔎
با تدریس👇👇
🎓استاد محمد شجاعی🎓
♻️ #مهلت ثبت نام : ۳۰ مهر ۱۴۰۱
#شروع دوره : ۱ آبان ۱۴۰۱💯
جهت ثبت نام به شماره زیر در ایتا یا پیامک مراجعه کنید👇👇
📲 09335208183 📨
🆔 @Admiin114 💬
🎁 @Salehe_keshavarz 🎁
بزرگواران دقت کنید هر ۶ دوره آموزشی
۳ دوره خانمها
و
۳ دوره آقایون
با شهریه در حد وسع شما ثبت نام میشه
تا دیگه کسی ت کانال من نباشه که بگه من وسعم کم بود نتونستم دوره شرکت کنم
این کار از دست ما بر میاد
ازتون میخوام
به خصوص دانشجوهای قدیمیم همگی خوب تبلیغ کنید این دو سه روز باقی مونده همه خبردار بشن و ثبت نام کنن
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_هجدهم
📚شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
InShot_۲۰۲۲۱۰۲۰_۲۱۳۴۱۷۵۴۳_۲۰۱۰۲۰۲۲(2).m4a
8.49M
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_هجدهم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_هجدهم
امیر انتخاب من بود یا تقدیرم نمیدانم.
جوانتر از آنی بودم که بازیهای روزگار را درک کنم فقط میدانستم دوستش ندارم چون با من متفاوت بود ، اهل نماز نبود و چارچوب مرا نداشت ، مشروب مصرف میکرد و سیگار میکشید ، هر چند که شب عقد به من قول داده بود که هیچوقت او را مست نخواهم دید .
از حلال بودن کامل مالش هم مطمئن نبودم از بخشی که میدانم حلال است دین پدرم را پرداخت و آبروی پدرم را خرید و خانوادهام را حفظ کرد.
ولی چیزی که مرا عذاب میداد عشق خالص امیر به من بود ، کاش دوستم نمیداشت و لااقل اینهمه مرا نمیخواست تا تکلیفم با او روشن میشد با این محبتهای امیر و حس دینی که به او داشتم فکر طلاق عذابم می داد.
اما هیچ کدام از کارهایش نمیتوانست یاد مرتضی را از ذهنم خارج کند و این سخت ترین قسمت ماجرای زندگیم بود.
به توصیهی مرتضی چند روز بعد از برگشتن به کرج با عمه فاطمه قرار گذاشتم و به دفترش رفتم ، بهتازگی در دانشگاه آزاد تهران کار خود را شروع کرده بود ، برایش گل رز خریدم ، عمه با خوشحالی پذیرای من شد .
جلسه اول برایش اشک ریختم و از دلتنگی بابایم گفتم ، علت ازدواج با امیر را هم شرح دادم.
هیچکس جز امیر راز صیغه محرمیت من و مرتضی را نمیدانست آن روز هم نتوانستم آن را فاش کنم ، وسط صحبتها این جمله عمه فاطمه برایم سخت بود :
_طیبه چرا فکر میکردم تو هم مرتضایی منو میخوای ؟
حرفی برای گفتن نداشتم ...
سرم را پایین انداختم ...
+ خواستن مرتضی یک چیز بود و پرداختن بدهی بابا بابت تعاونی که از بین رفته بود یک چیز دیگه ، مبلغ این بدهی طوری نبود که کسی دوروبر ما از پسش بربیاد باور کنید من چارهای جز اینکار نداشتم...
_ باشه نازنینم ادامه نده...
درکت میکنم هرچند که از معصومه ناراحتم که چرا بدون مشورت ما اینکارو کرد فقط چهار ماه از فوت پدرت گذشته بود که به یکباره خبر نامزدی تو و امیر رو به ما داد و باعث به وجود اومدن دلخوری شد ...
بگذریم...
حالا بگو چه کمکی از دست من برمیآید ...
+عمه جانم من شرعاً و عرفاً همسر مردی هستم که عاشقانه منو دوست داره اما خیلی باهاش متفاوتم ، بنا به دلایلی هم الان نمیتونم و نمیخوام که ازش جدا بشم ، دلم میخواد حالا که سرنوشت من این شده حداقل طوری همسرداری کنم که فردای قیامت شرمنده بابا و مامانم و حضرت زهرا نباشم ...
خجالت میکشم از این زندگی...
زندگیای که هیچ چیزش به من نمیآید...
عمه آن روز برایم بابی را فتح کرد که تا این لحظه مفتوح ماند و با حرفهایش در آن جلسه و جلسات بعد سبک همسرداری و نوع نگاه مرا به زندگی تغییر داد مثل زمان کودکیام که خواندن و نوشتن یادم میداد آن روز هم الفبای زندگی را برایم معنا کرد به توصیه عمه در فرصت باقیمانده درسهایم را جمعبندی کرده و در کنکور رشتهی روانشناسی قبول شدم امیر کل خانوادهها را سور داد و برایم ماشین شخصی خرید .
طبق فرمولهایی که عمه یادم داد رفتارم را با امیر تغییر دادم ...
سخت بود ...
اما شد.
هیچوقت عاشقش نشدم اما با او حسهایی را تجربه کردم که کمکم راه زندگی مرا نمایان کرد من و امیر سیری را شروع کردیم که تعریف مجدد آن برایم هم سخت است و هم شیرین ...
فکر طلاق همان روزها از ذهن من پر کشید تا روزی که ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
دلتنگ آمدنت هستم
کاش آنگونہ باشم کہ تو مے خواهے...
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
#سلام_علی_آل_یاسین
♥️ @Salehe_keshavarz ♥️