هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوبیست_وهفتم
چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم.
کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم.
چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود.
باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.»
توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز.
صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود.
باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت.
آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.»
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوبیست_و_هشتم
صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.»
دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود.
ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود.
خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود.
خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم.
فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند.
از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود.
از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم.
آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم.
به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم.
صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#تحدید_نسل
#جهاد_فرزندآوری
آمریکا به رئیس جمهور گفت از بنگلادش جمعیت وارد کنید!
🔹عضو کمیسیونهای بهداشت گفت: سال ۹۶ وقتی آقای روحانی در سازمان ملل حضور پیدا کرد از اینکه جمعیت ایران کاهش پیدا کرده ابراز نگرانی کرد اما طرف آمریکایی به رئیسجمهور اعلام کرد که نگران نباشید ما برای شما برنامهریزی کردهایم شما از فیلیپین و بنگلادش جمعیت وارد کنید.
🔸فاطمه محمدبیگی در میزگردی درباره جمعیت گفت: هیچ خانوادهای را نمیبینیم که صاحب فرزند شود اما وضعیت اقتصادیاش بدتر شود. چراکه خداوند به دلیل به دنیا آمدن فرزندان گشایش در خانوادهها ایجاد میکند و طبق وعده خداوند وسعت قلب و وسعت روزی نصیب خانوادههایی میشود که فرزند به دنیا آورند./ایمنا
✴ جوان ها به فکر باشید...
حرف آقا زمین نمونه 👌🏻
حلقه#شهید_پریمی
#پایگاه_محبان_الزهرا_س
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🕊 اَللَّـهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تَهْتِكُ الْعِصَمَ
خدايا!
بيامرز برای من
آن گناهانی را كه پرده حرمتم ميدرد...
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو❤️
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#روزمان_را_با_قرآن_شروع_کنیم
💠 آیه ۹۰ سوره یوسف
🍃قَالُواْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفَ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَآ أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَآ إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ🍃
🔹ترجمه
✨گفتند: آیا تو خود (همان) یوسفى؟ گفت: (آرى) من یوسفم و این برادر من است. به تحقیق خداوند بر ما منت گذاشت. زیرا که هر کس تقوا و صبر پیشه کند پس همانا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمى کند.✨
♻️هر چه زمان مى گذشت، برادران مبهوت تر شدند که چرا عزیز مصر در برابر نامه پدرشان گریه کرد!؟ عزیز از کجا ماجراى یوسف را مى داند؟ راستى قیافه او به یوسف شباهت زیادى دارد! نکند او یوسف باشد، چه بهتر که از خودش بپرسیم. اگر یوسف نبود به ما دیوانه نمى گویند؟ واگر یوسف بود از شرمندگى چه مى کنیم؟
♻️هیجان سراسر وجود برادران را گرفته بود. بالاخره طلسم سکوت را با سؤالِ آیا تو یوسفى، شکستند.
👈در اینجا چه صحن هاى پیش آمد؟ و کدام نقاش مى تواند سیمایى از شرمندگى و شادى و گریه و در آغوش کشیدن را تصویر کند؟ خدا مى داند و بس.
♻️باید شرایط طورى فراهم شود که مردم سؤال کنند و براى رشد و تربیت، انگیزه آنان را بالا برد. در برادران یوسف دائماً انگیزه براى جستجو و سؤال زیاد مى شد.
♻️با خود مى گفتند: چرا اصرار داشت بنیامین را به همراه خود بیاوریم؟ چرا پیمانه در بار ما پیدا شد؟ چرا پول ما را در نوبت اوّل برگرداند؟ او از کجا داستان یوسف را مى داند؟ نکند دیگر به ما غلّه ندهد؟ وقتى این هیجان ها در روح آنها اوج گرفت، پرسیدند: آیا تو یوسف هستى؟ گفت: بله....
🍃امام صادق (ع) فرمودند: به تحقیق در حضرت قائم (عج) سنتى از یوسف است... مردم حضرت را نمى شناسند تا اینکه خداوند اذن دهد که خود را معرفى کند.
📝پیام ها
۱- گذشت تاریخ و حوادث تلخ و شیرین، رابطه ها و شناخت ها را تغییر مى دهد. «ءانّک لانت یوسف»
۲- اولیاى خدا، همه نعمت ها را از او مى دانند. «مَنّ اللَّه علینا»
۳- اجر صبر و تقوا، در دنیا نیز داده مى شود. «انا یوسف... مَن یّتق و یصبر...»
۴- کسى لایق زمامدارى و حکومت است که در برابر حوادث، حسادت ها، شهوت ها، تحقیرها، زندان ها، تبلیغات سوء و... امتحان داده باشد. «مَن یتّق و یصبر...»
۵ - از حساست رین اوقات، براى تبلیغ استفاده کنید. (موقعى که برادران از کار خود شرمنده و آماده پذیرش سخن یوسف اند او مى گوید: «مَن یتّق ویصبر...»)
۶- لطف خداوند، حکیمانه و بر طبق ملاک ها و معیارها است. «من یتّق و یصبر فانّ اللَّه...»
۷- صبر و تقوا، زمینه عزّت است. «مَن یتّق و یصبر فانّ اللَّه لایضیع...»
۸ - تقوا و صبر از ویژگى هاى محسنان است. «من یتّق و یصبر فانّ اللّه لا یضیع اجر المحسنین»
۹- یکى از سنت هاى الهى، حکومت صالحان است. «لایضیع اجر المحسنین»
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
❣️#سلام_امام_زمانم ❣️
🌺ای حضرت حاضری که ناپیدایی
🌱غایب شده از زشتی و نازیبایی
🌺شرمنده که جای آمدن، میگوییم
🌱آقا، تو چه وقت پیش ما می آیی
#روزم_به_نام_تـــــو🌻
🌾تعجیل در فرج صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبا در وصف امام خامنه ای
تقدیم به عاشقان ولایت
#نهج_البلاغه
♻️فزونی نعمت
💥«لم تعظم نعمة الله علی احد الا از داد حق لله علیه عظماً؛
💠 نعمت خداوند بر کسی افزایش نیافت مگر آن که حق خدا (بر او) زیادتر گردد».
📚#خطبه ۲۱۶
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
⭕️ علامه ای که بخاطر برنامه کاهش جمعیت در ایران دق کردند و از دنیا رفتند...
🔷 علامه محمد حسین حسینی طهرانی (ره) یکی از مجاهدین و مبارزین انقلاب و از یاران امام خمینی بودند. ارادت بسیار بالایی هم نسبت به امام خامنه ای داشتند.
این عالم بزرگوار در بصیرت و ولایتمداری از بسیاری از علمای هم طراز خود جلوتر بودند . داستان خانه نشینی و مخالفت ایشان با برنامه کاهش جمعیت در دهه هفتاد با شعار فرزند کمتر زندگی بهتر الگوی خوبی برای جوانان انقلابی است.
💢 وی در پی اجرای سیاستهای کاهش جمعیت در دههٔ هفتاد مقطعی درس خود را تعطیل و به تدوین کتاب «کاهش جمعیت ضربهای سهمگین بر پیکر مسلمین» پرداخت. او در این کتاب بحث کاهش جمعیت را نقشهٔ استعمار برای مسلمانان دانست.
☢ وی میگفت: «محرز است که آیتالله خامنهای با این طرح [کاهش جمعیت] موافق نیستند و افراد موثقی از خود ایشان نقل کردهاند که ایشان از این مسئله پشتیبانی نمیکنند و لذا مخالفت با این طرح وظیفهای شرعی است. در جایی که ولی فقیه با مسئلهای مخالف است و شرایط به شکلی است که ایشان نمیتواند اعمال قدرت کند، بر عهدهٔ دیگران است که با روشنگری و تبیین حقایق به ولی فقیه در اجرای قوانین اسلام کمک نمایند.»
🔷 سید محمدصادق حسینی طهرانی فرزند ارشد وی در پیامی به بزرگداشت بیستمین سالگرد درگذشت او آوردهاست: «در همین مسئله کاهش جمعیت همواره به شدت ابراز ناراحتی و تأسف مینمودند خصوصاً پس از آنکه شنیدند مجلس تصویب نمودهاست که خانوادههای پرجمعیت از بسیاری از مزایای اجتماعی محروم هستند. در ماههای آخر عمر شریفشان هر روز در منزل و مجالس و محافل خصوصی با عصبانیت ناراحتی خود را از این مسئله ابراز میکردند و میفرمودند که دشمنان اسلام آن کاری را که میخواستند بکنند کردند و نسل شیعیان عقیم شد و این امر دیگر به این زودیها قابل اصلاح نخواهد بود و هر بار این مطلب را میفرمودند صورتشان از غصه چنان سرخ میشد که حقیر نگران میشدم که عارضه سکته ایشان عود نماید و گمان حقیر این بود که ایشان از غصه این مسئله دق کردند و این معنا در سکته نهائی ایشان دخیل بود..
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan