🍃سبک زندگی قرآنی
@qhuran114
کانال سبک زندگی قرآنی،کانالی برای زندگی به رنگ خدا داشتن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️روایتی جذاب از مهربانی علامه طباطبائی
⁉️ علامه چگونه فرزندان خود را برای نماز صبح بیدار میکرد؟
📲 ارسالی خانم خان محمدی مربی پایگاه عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌹 اسحاق و يعقوب (ع ) و نماز
⭕️ما به ابراهيم اسحاق و فرزند زاده اش يعقوب را عطا كرديم و همه را صالح و شايسته و لايق مقام نبوت قرار داديم ، و آنان را به پيشوايي خلق برگزيديم تا مردم را هدايت كنند ، و هر كار نيكو را از انواع عبادات و خيرات مخصوصا اقامه نماز و اداي زكات رابه آنان وحي كرديم و ايشان براي مابندگان سر به فرمان بودند
📖 سوره انبياء ، آيات ۷۲ ، و ۷۳
✨ #نماز_اول_وقت
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#یک_مسئله
🔹فراموش کردن نماز آیات
⁉️اگر شخصی نماز آیات را فراموش کند و یا پس از زلزله و مانند آن متوجه شود، خواندن نماز آیات بر او واجب است؟
✅ج: اگر از ساير حوادث – به جز خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگی - در وقت آن مطلع شود و نماز آيات را - هر چند بر اثر فراموشى - نخواند، بايد نماز آيات را به جا آورد اما اگر در وقت آن مطلع نشده و پس از حادثه فهميده، احتیاط واجب آن است که آن را به جا آورد.
#احکام_نماز_آیات
#قضای_نماز_آیات
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🖥 وبینار تخصصی ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان دامغان با حضور دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور حجت الاسلام و المسلمین دکتر #محبی
لینک ورود به جلسه 👇👇
http://b2n.ir/jebheyefarhangi
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌿 #مشاوره_تحصیلی
🔹پایگاه عطیه در راستای کمک آموزشی ویژه دانش آموزان خدمات مشاوره ارائه می دهد.
🌺 در طرح #مشاوره_تحصیلی ویژه دانش آموزان رشته علوم انسانی، خواهربسیجی سرکار خانم مهدیه مردانی آمادگی دارد تا به دانش آموزان کم بضاعت و بی بضاعت خدمت رسانی نماید.
♻️ راههای ارتباطی:
📲 آدرس پیج در اینستاگرام
mahdieh._9280
📲آیدی ایتا
@MahdiehMardani
☎️📞شماره تماس:
09306933088
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔰اردوی تفریحی حلقهٔ میانسال .حلقهٔ شهید محمود فراتی
نشست اخلاقی ،بصیرتی با سخنرانی خانم عسگری
اقامهٔ نماز ظهر وعصر
صرف آش و پذیرایی
پنجشنبه ۹۹٫۹٫۲۰ قلعه بالا باغ یکی از متربیان.
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزهٔ_ریحانة_النبی
#پایگاه_سمیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔰برگزاری جلسه مربی باسرگروهها
خواندن دعای توسل وبیان احادیث ازامام معصوم پیرامون سبک زندگی
برنامه ریزی جهت تهیه بسته های یلدایی ومراسم ولادت حضرت زینب(س)
مراسم ۹ دی و هفته ی بصیرت
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_ریحانه_النبی
#پایگاه_سمیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔰دورهمی و برگزاری نشست بصیرتی با حضور متربیان حلقه ی نوجوان-شهید عباس لزومی،وسرگروه خانم طیبه امانی.
برگزاری مسابقه والیبال -داژبال باهدف ایجاد نشاط و شادابی.🌸
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_ریحانه_النبی
#پایگاه_سمیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_دویست_وسی_وهشتم
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.»
چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.»
بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.»
شانه بالا انداختم.
گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند.
نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.»
این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد.
صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!»
پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم....
#دختر_شینا🌸
#قسمت_دویست_وسی_ونهم
آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند.
تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار.
شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت ۱۳۳۴ مال ستار را نوشت ۱۳۳۷. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم.
گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.»
صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد.
این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.»
صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.»
گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.»
صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم.