🔰 #پروتکلهای_روحانی!
🔹«سیدعزتالله ضرغامی»، رئیس اسبق سازمان صدا و سیما اظهار داشت:
«تعامل روحانی با دیگران در حد صفر است. برخی وزیران روحانی میگفتند اگر رئیسجمهور فقط ۱۰ دقیقه به ما وقت میداد تا برخی حرفها را بزنیم خیلی از مشکلات اصلاً به وجود نمیآمد. روحانی پروتکلهای عجیبی دارد که با برخی وزرایش تلفنی هم صحبت نمیکند.
🔹 یک بار به مسئول دفترش گفتم ایشان در یک همایش بیاید و از جانبازان تقدیر کند، گفت پروتکلهای آقای روحانی اجازه چنین کاری را نمیدهد!»
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
#حلقه_شهیدان_مومنی🌷
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#اربعین_حسینی🏴
♠️🕯♠️🕯♠️
♣️🕯♣️🕯♣️
اربعين آمد چشم ها باز گريان می شود
كربلا ماتم سرای اهل ايمان می شود
غصه های آل طه در مسير كوفه و شام
ياد شام تارشان در كنج ويران می شود
◼️اربعین حسینی بر تمام پیروان آن حضرت تسلیت باد...◼️
#به تواز دورسلام
#حسین سفینه النجات
#حوزه مقاومت کوثر
#پایگاه قهرمان کربلا
#حلقه شهید الماسی🌷
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#قسمت_پنجم
#حجابدر_مدرسه
⁉️ چگونه حجاب را در مدارس دخترانه نهادینه کنیم؟ 🤔
5⃣1⃣فضا سازی کنید.
گاهی محیط مدرسه و دیوار ها رو مزین به احادیث ائمه، آیات قران و جملات شهدا و عکس نوشته های زیبا 🖼 ... با محوریت عفاف و حجاب کنید.
_ حتما از جملات موثر 👌🏻 و متناسب با سن دانش آموزان استفاده کنید.
6⃣1⃣ فضای تحول را ایجاد کنید.
در مناسبت ها فضای مناسب برای تحول رو ایجاد کنید. محرم رو با شکوه برگزار کنید و دانش آموزان رو با سفینه ی نجات اشنا کنید.
فاطمیه رو پررنگ کنید. مداحی پخش کنید، از فضائل حضرت بگید و...
💎 مقام معظم رهبری:
🔅 باید مسائل ارزشی اسلام در جامعهٔ ما احیاء بشود. مثلاً مسألهٔ حجاب، یک مسألهٔ ارزشی است. مسألهٔ حجاب، مسألهیی است که اگرچه مقدمهیی است برای چیزهای بالاتر، اما خود یک مسألهٔ ارزشی است.
ما که روی حجاب اینقدر مقیدیم، به خاطر این است که حفظ حجاب به زن کمک میکند تا بتواند به آن رتبهٔ معنوی عالی خود برسد و دچار آن لغزشگاههای بسیار لغزندهیی که سر راهش قرار دادهاند، نشود.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🚙پراید سال ۹۰ هشت میلیون؛
پراید سال ۹۹، صد و چهل و هشت میلیون!
این صد و چهل میلیون اختلاف رو مدیون برجام، مذاکره با آمریکا، اصلاح طلبان و ۲۴ میلیون رای برای کنسرت هستیم...
علی برکت الله
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
#حلقه_شهید_علم_الهدی 🌷
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
معرفت پشهها
برای دیدن یکی از دوست های جانبازم،
رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست.
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟" گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد.
پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...
می گفت "نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!" می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند، می روند. شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
نوجوان بوده، ۱۶ ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک ۵۰ سالش شده بود.
و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده است.
خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور... چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!
کاش بعضی به اندازه پشه ها معرفت داشتند
وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!
و بس می کردند،
و می رفتند،
ما چه می دانیم جانبازی چیست...
@salehin_damghan
🕗 #ساعت_عاشقی
نظری کن به دلم حال دلم خوب شود
حال و احول گدایت بخدا جالب نیست
✨ #سلام_آقا ✋
🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
◾️⚜اربعین حسینی⚜◾️
🔹به تو از دور سلام🔹
🔸فراخوان دل های جامانده🔸
🔴آثار ارسالی خود را با موضوع#راهپیمایی_اربعین سال های گذشته در بخش های:
1⃣👈ویدیو کلیپ📱
2⃣👈شعر و دلنوشته📜
3⃣👈عکس📷
🔵تا تاریخ ۲۰مهرماه ۹۹ به آیدی های
🆔@shafagh457
🆔@avaybaran94
ارسال فرمایید.
#به_تو_از_دور_سلام
#اربعین_حسینی
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
#تعلیم_و_تربیت_حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوبیست_ویکم
گفت: «خیلی خوشمزه بود. دست و پنجه ات درد نکند.»
خندیدم و گفتم: «نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی.»
وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود.
از پشت خمیده به نظر می آمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانه هایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: «خدایا! یعنی این مرد من است.
این صمد است. جنگ چه به سرش آورده...»
آرزو کردم: «خدایا! پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.»
کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راه آب می رفت، تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود.
به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید.
فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: «چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟!»
گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.»
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوبیست_ودوم
گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.»
گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.»
گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.»
رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن.
گفتم: «صمد!»
از توی هال گفت: «جان صمد!»
خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.»
زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.»
شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم.
گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.»
آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!»
گفتم: «برویم پارک.»
41.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜فراخوان دل های جامانده⚜
♦️ویدیو کلیپ
🔸کاری از دانش آموز عزیز:
فاطمه فرحزاد_پایه پنجم_دبستان شاهد شهیده زهرا کردی
#به_تو_از_دور_سلام
#اربعین_حسینی
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
#تعلیم_تربیت_حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
▪️خواستم اين اربعين را كربلا باشم، نشد
از نجف، پای پياده... كربلا باشم، نشد
▪️آرزويی در دلم ماند و ... همين ... بغضم گرفت
خواستم با مادرم در كربلا باشم، نشد
▪️رأس ساعت، پخش زنده، ارتباط مستقيم
خواستم همراهتان تا كربلا باشم، نشد
▪️زائران بين نمازی در حرم يادم كنيد
هر نمازی خواستم در كربلا باشم، نشد
▪️تقديم به زائران هر ساله اربعین که امسال از کربلا جا ماندند! التماس دعا🌸🙏
#روزمان_را_با_قرآن_شروع_کنیم
💠 آیه ۶۴ سوره یوسف
🍃قَالَ هَلْ ءَامَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَفِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ🍃
🔹ترجمه
✨(یعقوب) گفت: آیا شما را بر او امین بدانم، مگر همانند قبل عمل که شما را بر برادرش امین دانستم (و دیدید که چه شد)، پس (به جاى شما به خدا اعتماد مى کنم که) خداوند بهترین حافظ است و او مهربانترین مهربانان است.✨
⁉️سؤال: با توجّه به سابقه بدى که فرزندان یعقوب داشتند، چرا پدرشان مجدداً فرزند دیگرش را به آنان سپرد؟
✅پاسخ: فخر رازى احتمالات متعدّدى را مطرح نموده که هر کدام از آنها مىتواند توجیهى بر این موافقت باشد؛
اوّلاً: برادران از اقدام اولیه شان به نتیجه اى که مورد نظرشان بود، (محبوبیّت در نزد پدر) نرسیده بودند.
ثانیاً: حسادت برادران نسبت به این برادر، کمتر از یوسف بود.
ثالثاً: شاید قحطى و خشکسالى شرایط ویژه اى را پدید آورده بود که سفر مجّدد را ضرورى مى کرد.
رابعاً: دهها سال از حادثه اوّل گذشته و فراموش شده تلقّى مى شد.
خامساً: خداوند متعال در حفظ فرزندش به او تسلّى خاطر داده بود.
♻️در آیه ۱۲، یعقوب در مورد یوسف، به حافظ بودن برادرانش اعتماد کرد، به فراق یوسف و نابینایى گرفتار شد، ولى در مورد بنیامین به خدا تکیه کرد و گفت: «فاللّه خیر حافظاً» هم توانا شد، هم بینا و هم فراق و جدائى پایان یافت.
📝پیام ها
۱- اعتماد سریع به کسى که سابقه تخلّف دارد، جایز نیست. «هل آمنکم»
۲- یاد خاطرات تلخ گذشته، انسان را در برابر حوادث آینده بیمه مى کند. «هل آمنکم على اخیه من قبل»
۳- با یک شکست یا تجربه ى تلخ، خود را کنار نکشیم. «هل آمنکم علیه... فاللَّه خیر حافظاً» یعقوب بار دیگر فرزند دوم را با توکل به خدا به برادران تحویل داد.
۴- برادران یوسف، خود را حافظ پنداشتند، «انّا له لحافظون» امّا حضرت یعقوب تذکّر داد که خداوند حافظ است. «فاللّه خیر حافظاً...»
۵ - بر عوامل ظاهرى و مادى هر چند فراوان باشند تکیه نکنیم، تنها بر خدا توکّل کنیم. «فاللّه خیر حافظاً»
۶- با توجّه به رحمت بى نظیر الهى و با توکل به خداوند، به استقبال حوادث زندگى برویم. «فاللّه خیر حافظاً وهو ارحم الرّاحمین»
۷- سرچشمه حفاظت، رحمت است. «فاللّه خیر حافظاً و هو ارحم الرّاحمین»
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌿دل را پر از طراوت عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرت زهرا ظهور ڪن
🍁آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نور ڪن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
دل به دلدارسپردن کارهردلدارنیست
من جان میسپارم دل که قابل دارنیست
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔰 اعمال روز اربعین
📲 ارسالی خانم خراسانی از پایگاه عطیه
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
#حلقه_شهید_مشهد 🌷