🔰مجموعه استوری جلسه ستاد ملی کرونا در محضر رهبر معظم انقلاب
سوم آبان ۹۹
📲 ارسالی خانم خراسانی از پایگاه عطیه
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
#حلقه_شهید_مشهد 🌷
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
♻️حلال و مباح ، شرط قبولي نماز
🌷قال علي - عليه السلام - 🌷
يا كميل !انظر فيما تصلي و علي ما تصلي و ان لم تكن من وجهه و حله فلا قبول
؛
♥️علي (ع ) خطاب به كميل فرمود : اي كميل ! نگاه كن ببين كه در چه چيز نماز مي گزاري و برروي چه چيز به نمازايستادي . اگر آن چيزي را كه براي نمازت استفاده مي كني ، حلال و مباح نباشد ، نمازت قبول نيست .
📝(تحف العقول ، ص ۱۸۷)
✨ #نماز_اول_وقت
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
1_523812217.ppsx
3.95M
درسنامه مهدویت ویژه دانشآموزان طرح امیدان امروز یاوران فردا ،مقطع ابتدایی دوره اول.
به مناسبت آغاز ولایت امام زمان عج
#تعلیم_وتربیت_حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
1_532057282.ppsx
1.69M
درسنامه مهدویت ویژه دانشآموزان طرح امیدان امروز یاوران فردا ،مقطع متوسطه اول و دوم.
به مناسبت سالروز آغاز ولایت امام زمان عج.
#حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
1_541452844.ppsx
3.2M
درسنامه مهدویت ویژه دانشآموزان طرح امیدان امروز یاوران فردا مقطع دبستان دوره ی دوم.
به مناسبت سالروز آغاز ولایت امام زمان عج.
#تعلیم_وتربیت_حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#همهبگوشباشید👂
امرفرمانده:
از نیروهای داوطلب مخلص
و جوانان مومن و صالح
میخواهم بار دیگر
وارد میدان شوند...
۳/آبان/۱۳۹۹
[بیاناترهبری درجلسهستادمبارزه بابیماریکرونا]
❤
📲 ارسالی خانم خراسانی از پایگاه عطیه
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
#حلقه_شهید_مشهد 🕊🌷
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
🕗 #ساعت_عاشقی
در آفتاب حشر که از آن گریز نیست
ما را بس است سایه گلدستههای تو
✨ #سلام_آقا ✋
🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺آقا مبارک است
رَدای امامتت
ای غایب از نظر
به فدای امامتت
🌺ما زنده ایم
از برکات ولایتت
ما عهد بسته ایم
به پای امامتت
🌹آغاز ولایت مهدی صاحب الزمان بر شما منتظران مبارک
#تعلیم_وتربیت_حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️آغاز امامت امام زمان عج❤️
⚜دلنوشته تصویری دانش آموز عزیز صبا مطواعی_پایه چهارم_آموزشگاه حضرت رقیه(س)به مناسبت آغاز امامت و ولایت امام زمان(عج)
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
#تعلیم_تربیت_حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
📷استوری تکاندهنده و دردناک پرستار بیمارستان یزد
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوپنجاه_وهشتم
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد.
ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود.
یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم.
جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود.
رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم.
دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوپنجاه_ونهم
بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود.
به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده.
مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت.
عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند.
گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند.
اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود.
همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت.
نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت.
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود.
گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!»
خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.»
گفتم: «تو که حالت خوب نشده.»
لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند.