#شجره_طیبه_صالحین
#حلقه_شورای
موضوع :هفته بسبج قرائت سوره ناس وحدیث وتفسیر ایه۵۹سوره نساء.معرفی کتاب حماسه فاطمی.الگو شناسی ابعاد حماسی زندگی حصرت فاطمه زهرا(س)
تبریک هفته بسیج به بسیجیان عزیز واماده سازی پک های فرهنگی توسط اعضاء برای مانور فرهنگی
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_360_بصیرت
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهدا_استان_تهران
#1399_09_01
#شجره_طیبه_صالحین
#حلقه_کودکان
سرحلقه: فاطمه السادات سعیدی حسینی
موضوع :
🌷تلاوت ایات قرآن توسط اعضای حلقه
🌷خواندن چند خطبه نهج البلاغه توسط یکی از اعضای حلقه
🌷معرفی چند شهید توسط بچه ها
🌷فعالیت بچهها درباره نماز و ارائه سوالات و پاسخ به سوالات توسط اعضای حلقه
🌷توضیح و نتیجه گیری از بحث نماز
#پایگاه_زهرای_اطهر_س
#حوزه_360_بصیرت
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوجوان_بسیجی
#پویشمنیکبسیجیام
🌺 دکلمهی بسیار زیبای 😍😍 دختر گُلمون باران خانم محمدی اصل ، متربی نوجوان بسیجی #حلقه_نوجوان_سطح1 پایگاه شهیده افضل .
به مناسبت هفتهی بسیج 🌹
#سرگروه: خواهر مطیعی
🌺 با تشکر فراوان از دختر گُلمون ، بسیجی سرافراز باران خانم .🌹🌸🌻
احسنت به این دختر گل و عزیزمون 👏👏
#شجره_طیبه_صالحین
#پایگاه_شهیده_افضل
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران
هدایت شده از معارج
در گیرودار این گرفتاری،یک روز به اتاق بازجویی زندان احضار شدم.مرا به اتاق همیشگی نبردند،بلکه به اتاق دیگری بردند.منتظر بازجو نشستم،دیدم《کاوه》رئیس بازجوها_که پس از انقلاب گریخت_با لبخندی بر لب وارد شدو با خوشرویی به صحبت با من پرداخت؛حالم راپرسیدو نسبت به من ابراز مهربانی کرد!تعجّب کردم؛این مرد خودش مرا کتک زده بود،ولی الان این چنین نرم و خوشخو شده بود!شروع کرد به بحث در مورد ساده بودن اتّهام من و آسان بودن وضع پرونده.در این اثنا《مشیری》بازجوی پروندهی من نیز وارد شد و نزدیک من و کاوه پشت میز نشست.کاوه جوان بود،ولی در عین حال ریاست عدّهای از بازجوها،ازجمله بازجوی پروندهی من را برعهده داشت.کاوه به سخن خود ادامه داد وبا اشاره به بازجوی پرونده گفت:او میتواند کمکت کند.
معلوم بود که کاوه با این صحبتها میخواهد به من مژدهی نزدیک شدن زمان آزادی را بدهد و مسئولیّت آنچه را که تا تاکنون بر سر من آمده،از دوش خود ساقط کند و تبعات آن رابه گردن این بازجوی کوچک بیندازد!
مشیری فرصت پاسخگویی به کاوه را از دست نداد وبالحنی ظریف گفت:بله،ازخدا میخواهم که کارپروندهی شما آسان باشد،امّا میدانم که این مسئله موکول به رئیس ما است(به کاوه اشاره کرد)،که هرچند ازمن جوانتر است،امّا آیندهای درخشان دارد!
@salehinhoze
فصل سیزدهم : کُد رمز
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران
هدایت شده از معارج
فهمیدم که میخواهند مرا آزاد کنند.امّا این چربزبانیها برای چه بود؟این بحث میان بازجو و رئیسش در برابر من،برای چه بود؟چرا هر یک از این دو میخواهند خود را تبرئه کند؟اینها که اکنون براحتی قدرت کشتن مرا دارند،چون من فرد بیسلاحی هستم و هیچ زور و نیرویی ندارم.
پیش از این دوهم《کوچصفهانی》بازجوی دیگر با من ملاقات داشت و از تدیّن خود گفت؛ازجمله گفت:من از کودکی مرتّب پای منبر حسام واعظ میرفتم.(شیخ حسام از وعّاظ مشهور رشت بود.)
او میکوشید به دینداری تظاهر کند؛چرا؟علّت همهی اینها چیزی جز《عزّت اسلام》نبود.امثال آنها هر میزان قدرت و سطوت داشته باشند،انسان مسلمان در نظرشان بزرگ است و در برابر او احساس کوچکی و ناتوانی میکنند.
@salehinhoze
فصل سیزدهم : کُد رمز
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران
✨﷽
#حلقه_میانسال
🌷 برگذاری حلقه میانسال 🌹 #پایگاه_شهیده_فرهانیان
حلقه شهید سید حسین نصیری
به صورت مجازی شنبه اول آذرماه برگزار شد .
در ابتدا
🌸 تلاوت آیه ای از سوره مبارکه طه
🌸 تفسیر آیه مبارکه طه
🌸 خطبه نهج البلاغه امام علی (ع) در مورد تقوی
🌸 دلنوشته هایی از بسیج و بسیجی
🌸 انسانها دو دسته اند : به فکر هموطن هستند یا به فکر منافع خود
🌸 زندگینامه بسیج شهید عباسعلی فتاحی
🌸 سخنان آموزنده زندگی مومنانه
حاج آقا اسماعیل دولابی
در پایان صلوات بر محمد و ال محمد و دعا برای فرج و سلامتی رهبر عزیز
🌺 با تشکر از سرگروه محترم خواهر یگانه
و مسئول محترم تعلیم و تربیت پایگاه خواهر نعمتی .
#شجره_طیبه_صالحین
#پایگاه_شهیده_فرهانیان
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران
#حلقه_نوجوان_سطح1
🌸 برگزاری آنلاین حلقه نوجوان سطح ۱ #پایگاه_شهیده_قزوینی .
شنبه ۹۹/۹/۱
🌸 تشکیل حلقه صالحین مجازی با خواندن سوره مبارکه اعلی شروع شد
و درباره خدا شناسی
و نظم پیرامون در این دنیا گفتگو شد
و در آخر با دعای سلامتی آقا امام زمان (عج) پایان یافت .
🌸 با تشکر از سرگروه محترم خواهر مهدوی .
#شجره_طیبه_صالحین
#پایگاه_شهیده_قزوینی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران
هدایت شده از معارج
روزی درسلّول بادونفرازهمسلّولیها نشسته بودم...مأمورطبق معمول آمدوگفت:
_علی کیست؟
_علی من هستم.
_علیِ چی؟
_علیِ خامنهای.
_سروصورتت رابپوشان ودنبال من بیا.
مرابه اتاق کاوه برد.به محض آنکه چشمش به من افتاد،گفت:
_شماآزادهستی!
خیلی تعجّب کردم.آنچه راازرئیس بازجوهاشنیده بودم،باورنمیکردم.ازاتاق اوبیرون آمدم.اینباربه من اجازه داده شدازاتاق بازجوبدون پوشاندن سروصورت بیرون بیایم.چون پوششی برچهره نداشتم،برای نخستین بارراهروی زندان رامیدیدم.
هرکس بعداًخبرآزادشدن مراشنید،دچارتعجّب شدواوّلین سؤالش این بود:چراشماراآزادکردند؟ومن فوراًپاسخ میدادم:به مقامات زندان اعتراض کنید!
اوّل به سلّول رفتم ودیدم یکی ازدوهمسلّولی درآنجااست ودیگری نیست.ازآزادی من خوشحال شد.بااوخداحافظی کردم.سپس مرابه اتاق لباسها بردند.این همان اتاقی است که هنگام ورودبه زندان،لباسهایمان راآنجا درآوردیم ولباسهاهنوز همانجا بود.نزدیک غروب بودوهواهنوز گرم.آزادی من مقارن با اواخرتابستان بود،درحالی که لباسهایم زمستانی بود؛چون درزمستان بازداشت شده بودم.
قباوعباوعمامه راپوشیدم.ازدرِ ورودی زندان بیرون رفتم.همه چیزتازگی داشت.هرچه میدیدم،جالب بود:مردم،...راه رفتن بدون نگهبان،...چراغهایی که پس ازعادت به تاریکی طولانی،اکنون چشمهایم رامیآزردند.
من درزندان همواره صحنهی آزادشدن خودرادرخواب میدیدم؛مثل سایرزندانیان که آنچه رادلشان آرزومیکند،در خواب میبینند.ولی آیااین،بازهم خواب است؟
@salehinhoze
فصل سیزدهم:کُدرمز
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_س
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران
هدایت شده از معارج
به سمت《توپخانه》(میدان امام خمینی فعلی)رفتم که نزدیک زندان است.مقدار کمی هم پول باخود داشتم.احساس گرسنگی کردم؛غذا خریدم وخوردم؛بدون آنکه فکر کنم شخصی مانند من باید مقیّد باشد و در کوچه و خیابان چیزی نخورد.
سپس به منزل دکتر بهشتی تلفن کردم.باور نمیکرد:...این شمائید؟بیرون آمدهاید؟چگونه شما را آزاد کردند؟سپس گفت:من مشتاقانه منتظر شما هستم.
به خانهی آقای بهشتی رفتم.برادرْ شفیق هم آنجا بود.میخواسته از خانهی آقای بهشتی خارج شود،ولی وقتی تلفن کردم،مانده بود تا مرا ببیند.
نخستین چیزی که در قیافهی من توجّه آنها را جلب کرد،صورت تراشیدهی من بود.تعجّب کردند.گفتم:تراشیدند،ولی دوباره مانند اوّلش خواهد شد!ساعتی آنجا ماندم.بعد مبلعی پول گرفتم و به منزل برادر بزرگترم که ساکن تهران بود،رفتم.از آنجا با مشهد تماس گرفتم،بعد هم به مشهد رفتم.
@salehinhoze
فصل سیزدهم : کُد رمز
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران
هدایت شده از معارج
بافراد خانواده بعداً از رنجها وگرفتاریها و نومیدیهای خود در مدّت حبس من،چیزهای عجیبی برایم تعریف کردند.همسرم برایم نقل کرد که مادرش پسرم مجتبی را_که کودکی بود سرشار از معصومیّت و پاکی و سلامت روحی و عشق و عاطفه و پایبندی به برخی عبادات_به حرم حضرت رضا(علیهالسّلام)میبرده و به او میگفته:به وسیلهی امام رضا به خدای متعال متوسّل شو و ازخدا بخواه که پدرت را از زندان آزاد کند.کودک،معصومانه رو به امام(علیهالسّلام)میکرده و به او توسّل میجسته.یک شب دیگر مجتبی با مادربزرگش به حرم رفتهوصحنه تکرارشده؛امّا این بار نشانههای تأثّری شدید در مجتبی ظاهر شده،گریه و زاری کرده وبا لحنی که حاکی از لبریز شدن کاسهی صبر کودک و سوز و گداز عمیق او بوده،با امام رضا صحبت کرده.او مثل کسی که در برابر امام ایستاده،با امام صحبت میکرده و بشدّت اشک میریخته؛به حدّی که مادربزرگش از کردهی خود پشیمان شده و تصمیم گرفته که دیگر این کار را از مجتبی نخواهد.دو روز بعد،تلفن خانه به صدا در میآید تا صدای من را بشنود؛من آزاد شده بودم و از خانهی برادرم در تهران با آنها تماس گرفته بودم.
@salehinhoze
فصل سیزدهم : کُد رمز
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران