eitaa logo
دانلود
حاجت خود را از سلطان بخواهد،نزد سلطان بازگو كند،خداوند در روز قيامت گامهايش را استوار مى‌گرداند.در محضر او به جز اين مطالب،سخنى بيان نمى‌شد و از هيچ‌كس غير از اين مطالب را نمى‌پذيرفت. مردم او را زيارت مى‌كردند و جز با شيرين‌كامى از او جدا نمى‌شدند و در حالى خارج مى‌شدند كه راهنمايى شده و فهم عميق يافته بودند. امام حسين عليه السّلام فرمود:از پدرم پرسيدم كه رفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بيرون از خانه چگونه بود؟ فرمود:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زبان خود را به جز در آنچه به او مربوط‍‌ بود نگه مى‌داشت و ميان مردم همبستگى ايجاد مى‌كرد و ايجاد تفرقه نمى‌نمود و بزرگ هرقومى را گرامى مى‌داشت و او را به آنها مى‌گماشت و مردم را از فتنه‌ها برحذر مى‌داشت.از مردم بر حذر بود،بدون اينكه روى خوش و اخلاق نيكويش را از آنان دريغ كند و حال يارانش را جويا مى‌شد و از امور جارى ميان مردم سؤال مى‌نمود،آنگاه امور پسنديده را تأييد مى‌كرد و امور ناپسند را قبيح و سست مى‌شمرد. در كارها ميانه‌رو بود و از تشتت و پراكندگى به دور بود.هرگز غفلت به خود راه نمى‌داد تا ديگران دچار غفلت و تنبلى نشوند.براى هرحالت و پيشامدى،برنامه‌اى آماده داشت.درمورد حق كوتاهى نمى‌كرد و از آن پيشى نمى‌گرفت. همنشينان او بهترين افراد بودند.برترين آنها نزد او،خيرخواه‌ترين آنان بود و ارزشمندترين آنها نزد وى كسى بود كه يارى و همكارى او با ديگران،بيشتر و بهتر باشد. امام حسين عليه السّلام مى‌فرمايد:از پدرم پرسيدم كه نشستن پيامبر چگونه بود؟ فرمود:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمى‌نشست و برنمى‌خاست مگر با ياد خداوند متعال و جايى را مخصوص خود قرار نمى‌داد و از اين كار نهى مى‌فرمود و هرگاه به مجلسى وارد مى‌شد،هرجاى مجلس كه خالى بود مى‌نشست و به اين كار امر مى‌نمود.به هركدام از اهل مجلس،در خور شأن او توجه و التفات مى‌نمود تا كسى گمان نكند كه ديگرى از او گرامى‌تر است.هركس نزد وى مى‌نشست،يا براى بيان حاجتى با وى به سخن مى‌ايستاد،حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنقدر صبر مى‌كرد تا طرف مقابل، خودش بازگردد. و هركس از او چيزى مى‌خواست،خواسته او را برآورده مى‌كرد يا با سخنى نرم و مناسب،او را رد مى‌كرد. مردم از سعه صدر و خلق نيكوى او بهره‌مند بودند و براى آنان همچون پدرى بود كه همگى نزد وى از حق خود برخوردار بودند. مجلسى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن حضور داشت،مجلس بردبارى و حيا و صبر و امانتدارى بود،(در حضور آن حضرت،كسى صداى خود را بلند نمى‌كرد)، حرمت‌ها شكسته نمى‌شد و لغزشهاى افراد،برملا نمى‌شد و بر سر زبانها نمى‌گشت. همگى در آن(مجلس)ميانه‌رو بودند و در تقوا بر همديگر پيشى مى‌گرفتند و فروتنى مى‌كردند.بزرگان را احترام مى‌نمودند و با كوچكترها مهربانى مى‌كردند و نيازمندان را بر خود ترجيح مى‌دادند و مراقب حال غريب‌ها بودند. امام حسين عليه السّلام مى‌فرمايد:پرسيدم:شيوه رفتارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با همنشينان چگونه بود؟ فرمود:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همواره گشاده‌رو و نرمخو و خوشرفتار بود. بدزبان و تندخو نبود و صدايش را بلند نمى‌كرد. ناسزا نمى‌گفت و عيب‌جويى نمى‌كرد و (بدون دليل)كسى را نمى‌ستود. از آنچه كه نمى‌پسنديد،خود را به غفلت مى‌زد تا كسانى كه به آن مايلند مأيوس نشوند.نفس خود را از سه چيز بازداشته بود: جدال بيهوده،پرگويى و چيزهايى كه به او مربوط‍‌ نمى‌شد و مردم را از سه چيز رهانيده بود: هيچ‌كس را مذمت و عيب‌جويى نمى‌كرد،در جستجوى عيب ديگران نبود و جز در امورى كه اميد پاداش در آن مى‌رفت صحبت نمى‌كرد.هرگاه سخن مى‌گفت،هم‌نشينان او سر فرو مى‌انداختند،گويى بر سر آنها پرنده نشسته باشد و هرگاه سكوت مى‌نمود،آنها سخن مى‌گفتند. نزد او مشاجره لفظى نمى‌كردند. هركس سخن مى‌گفت،ديگران سكوت مى‌كردند تا او كلام خود را تمام كند. نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره خودشان صحبت مى‌كردند(غيبت نمى‌كردند). هرگاه مى‌خنديدند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز مى‌خنديد و از هرچه تعجب مى‌نمودند،تعجب مى‌نمود. هرگاه شخص غريبى با لحنى خشن،با ايشان سخن مى‌گفت و چيزى مى‌خواست،حضرت صبر و مدارا مى‌كرد و حتى اگر مى‌ديد كه يارانش،شخص نيازمند را مى‌رانند، (مانع مى‌شد و)مى‌فرمود: هرگاه نيازمندى را ديديد كه چيزى مى‌خواهد،او را كمك كنيد. مدح و ستايش كسى را قبول نمى‌كرد،مگر اينكه از حد نگذرد (اغراق نكند)و كلام كسى را قطع نمى‌كرد مگر اينكه از حد تجاوز كند كه در اين صورت يا او را نهى مى‌فرمود و يا بلند مى‌شد تا كلام او را قطع كند. امام حسين عليه السّلام مى‌فرمايد: گفتم كه سكوت ايشان چگونه بود؟ (امير المؤمنين عليه السّلام)فرمود: سكوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چهار قسم بود:از روى بردبارى و دورانديشى و تقدير و تفكر. تقدير(اندازه نگاه داشتن)
اول از تو از كسى استقبال ننموده‌اند: ظرفهايى از نور در دست دارند،و بر ناقه‌هايى از نور سوارند كه جهاز آنها از طلاى زرد و ياقوت خواهد بود. مهار آنها از مرواريد تازه،ركاب آنها از زبرجد سبز،در ميان جهاز هر ناقه‌اى يك بالش از سندس و استبرق بهشتى مى‌باشد. و چون وارد بهشت شوى عموم اهل بهشت مسرور و خوشحال مى‌شوند و به يك ديگر بشارت مى‌دهند. براى شيعيان تو خانه‌هايى از جواهر الوان بر فراز ستونهايى از نور نصب مى‌نمايند،آنان در آن هنگامه‌اى كه مردم مشغول حساب باشند از آن خانه‌ها غذا مى‌خورند،شيعيان تو وقتى داخل شوند دائما به نعمت‌هاى بهشتى متنعّم خواهند بود. عموم پيامبران از آدم تا خاتم به زيارت تو مى‌آيند. دو مرواريد هست كه از يك رشته به وجود آمده‌اند،يكى از آنها سفيد و ديگرى زرد رنگ است،در هر يك از آنها هفتاد هزار قصر و در هر قصرى هفتاد هزار خانه مى‌باشد. آن قصرهاى سفيد منزل ما و شيعيان ما خواهند بود،قصرهاى زرد منزل ابراهيم و آل ابراهيم است. فاطمه عليها السّلام گفت: پدر جان! من نمى‌توانم مرگ تو را ببينم و بعد از تو زنده بمانم. پيغمبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود: جبرئيل از طرف خداوند رئوف به من خبر داده: اوّل كسى كه از اهل بيت من به من ملحق مى‌شود تو خواهى بود. واى بر آن كسى كه در حق تو ظلم كند. رستگارى از آن شخصى است كه تو را يارى نمايد.
بحارالأنوار (جلد ۴۳) / ترجمه روحانی: ج ۱، ص۸۵۸ در تفسير فرات كوفى از على عليه السّلام روايت شد كه فرمود: روزى پيامبر گرامى اسلام نزد حضرت زهرا رفت و آن بانو را محزون يافت. به فاطمه فرمود: دختر عزيز من! سبب غم و اندوه تو چيست‌؟ فاطمه گفت:روز محشر و برهنگى مردم به خاطرم آمد. رسول خدا فرمود: آرى آن روز روز بسيار بزرگى است. ولى جبرئيل از طرف خداوند رئوف به من خبر داد: هنگامى كه در آن روز زمين شكافته شود،اوّل كسى كه از زمين خارج شود من هستم، بعد از من ابراهيم خليل،بعد از او شوهر تو على بن ابى طالب، آنگاه خداوند مهربان جبرئيل را با هفتاد هزار ملك نزد قبر تو خواهد فرستاد،بر قبر تو هفت قبۀ نور نصب خواهد شد، اسرافيل سه حلۀ نور براى تو مى‌آورد و نزد سر تو توقف مى‌كند و صدا مى‌زند: اى دختر حضرت محمّد بيا به صحراى محشر! تو در حالى از قبر بيرون مى‌آيى كه بدنت پوشيده باشد و از خوف آن روز در امان خواهى بود، اسرافيل آن حله‌ها را به تو مى‌دهد و تو آنها را مى‌پوشى، آنگاه ملكى كه او را زوقائيل مى‌گويند ناقه‌اى براى تو مى‌آورد كه مهار آن از مرواريد و كجاوه‌اى از طلا بر پشت آن نصب شده باشد. تو بر آن ناقه سوار مى‌شوى و زوقائيل در حالى كه در پيش تو هفتاد هزار ملك باشد و علم‌هاى تسبيح در دست داشته باشند مهار آن را خواهد كشيد. هنگامى كه حركت كنى تعداد هفتاد هزار ملك به استقبال تو مى‌آيند و از نظر كردن به تو خوشحال مى‌شوند،هر يك از آنان منقلى از نور بدون آتش در كف دارند كه عود از آن ساطع مى‌شود،هر يك از ايشان تاجى مرصّع از زبرجد بر سر خواهد داشت،آنان در طرف راست تو خواهند بود. و چون مقدارى از راه را طى كنى،مريم بنت عمران با هفتاد هزار حوريه به استقبال تو مى‌آيند و بر تو سلام مى‌كنند و در طرف چپ تو خواهند بود. آنگاه مادرت خديجه دختر خويلد كه در ميان زنان عالم اوّل كسى است كه به خداوند و رسول ايمان آورد،با هفتاد هزار ملك كه علم‌هاى تكبير در دست دارند به استقبال تو مى‌آيند. پس از آنكه نزديك محشر رسيدى،حوّا با هفتاد هزار ملك و آسيه زن فرعون به استقبال تو خواهند آمد و با تو حركت مى‌نمايند. هنگامى كه وارد صحراى محشر شوى منادى از زير عرش ندايى مى‌كند كه خلايق عموما مى‌شنوند و مى‌گويد: چشمان خود را ببنديد تا فاطمه دختر محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و اين زنان مطهّره كه با او مى‌باشند عبور نمايند! در آن روز غير از ابراهيم و شوهرت على بن ابى طالب كسى به تو نظر نخواهد كرد. سپس آدم حوّا را طلب مى‌كند و با مادرت خديجه نزد تو مى‌آيند. آنگاه منبرى از نور براى تو نصب مى‌شود كه هفت پايه داشته باشد،در ميان هر پايه تا پايۀ ديگرى صفهايى از ملائكه ايستاده‌اند،علمهايى از نور در دست خواهند داشت. حوريه‌ها در طرف چپ و راست منبر تو صف مى‌كشند. نزديكترين زنان از طرف چپ به تو حوا و آسيه خواهند بود. هنگامى كه بر فراز منبر روى،جبرئيل از طرف خداوند سبحان نزد تو مى‌آيد و مى‌گويد: اى فاطمه! حاجت خويشتن را بخواه! تو خواهى گفت:پروردگارا! حسن و حسينم را به من نشان بده! حسنين در حالى نزد تو مى‌آيند كه خون از رگهاى گردن حسين فرو مى‌ريزد. حسين مى‌گويد:بار خدايا! امروز حق مرا از آن افرادى كه به من ظلم و ستم كردند بگير. در همين زمان است كه درياى غضب حضرت پروردگار به جوش مى‌آيد،براى غضب خداوند است كه ملائكه و جهنّم نيز به خروش مى‌آيند. جهنّم نعره مى‌زند و زبانه مى‌كشد و به صحراى محشر مى‌آيد. آنگاه قاتلين حسين را با فرزندان و فرزندان فرزندان آنان مى‌ربايد. ايشان مى‌گويند: پروردگارا! ما كه در زمان قتل حسين خلق نشده بوديم‌؟! خداوند قهار به زبانۀ آتش دستور مى‌دهد: اين گونه افراد را كه چشمشان كبود و صورتشان سياه است بگيريد! موهاى جلوى سر ايشان را بگيريد و بكشيد و به صورت در طبقات پايين جهنّم بيفكنيد! زيرا سختگيرى ايشان بر دوستان حسين از جنگيدن پدرانشان با خود حسين شديدتر بود. پس از اين جريان جبرئيل به تو مى‌گويد: حاجت خود را بخواه! تو مى‌گويى: پروردگارا! من شيعيان خود را مى‌خواهم. خداوند رئوف مى‌فرمايد: من گناه آنان را آمرزيدم. تو مى‌گويى:بار خدايا! من شيعيان خود و دوستان ايشان را مى‌خواهم. خداوند سبحان مى‌فرمايد: برو هر كدام از آنان را كه دست به دامن تو شود،او را وارد بهشت كن! در آن روز عموم خلايق آرزو مى‌كنند: كاش از شيعيان و دوستان فاطمه بودند! آنگاه تو با شيعيان و دوستان و فرزندان خويشتن و شيعيان على در حالى حركت مى‌كنيد كه خوف و بيم آنان بر طرف شده باشد،عورت‌هاى ايشان پوشيده شده،سختى‌هاى قيامت بر ايشان آسان مى‌شود و از هول و ترسهاى قيامت به آسانى خواهند گذشت،در آن روز مردم عموما دچار ترس مى‌شوند ولى ايشان نمى‌ترسند،مردم عموما در آن روز تشنه‌اند ولى ايشان سيراب خواهند بود. آن زمان كه نزديك در بهشت مى‌رسى تعداد دوازده هزار حوريه به استقبال تو مى‌شتابند،آن حوريه‌ها قب
بحارالأنوار (جلد ۴۹) / ترجمه خسروی: ج ۱، ص۵ عيون اخبار الرضا:ج ۱ ص ۱۳ بزنطى ميگويد:بحضرت جواد عرض كردم گروهى از مخالفين شما معتقدند كه لقب رضا را مأمون بپدر شما داد چون راضى شد كه ولى عهد او باشد فرمود بخدا دروغ گفته‌اند و كار نابجائى كرده‌اند خداوند بزرگ او را رضا ناميده زيرا او مورد رضايت خدا بود در آسمانها و مورد پسند پيامبر اكرم و ائمه طاهرين بود در زمين. عرض كردم مگر تمام آباء و اجداد شما از ائمه طاهرين عليهم السّلام مورد پسند خدا و پيامبر و ائمه نبودند. فرمود چرا عرض كردم پس چرا پدرت را بين آنها رضا لقب داده‌اند فرمود چون مخالفين نيز او را چنان پسنديدند كه دوستان و موافقين نيز پسنديدند ولى اين موفقيت براى هيچ كدام از آباء گرامش دست نداد بهمين جهت در ميان ائمه برضا ملقب شد.
اصول کافی / ترجمه مصطفوی: ج ۳، ص۲۲۱ مردى خدمت پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّٰه! فاميل من تصميم گرفته‌اند بر من حمله كنند و از من ببرند و دشنامم دهند. آيا من حق دارم آيا را ترك گويم‌؟ فرمود: در آن صورت خدا همه شما را ترك ميكند، عرض كرد: پس چه كنم‌؟ فرمود، بپيوند با هر كه از تو ببرد و عطا كن بهر كه محرومت كند و در گذر از هر كه بتو ستم نمايد، زيرا چون چنين كنى، خدا ترا بر آنها يارى دهد.
الإرشاد / ترجمه رسولی محلاتی: ج ۲، ص۲۲۳ بدان كه حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام عابدترين مردمان زمان خود و فقيه‌ترين ايشان و باسخاوت‌تر و گرامى‌ترين مردمان آن زمان بود،و روايت شده كه آن حضرت نافله‌هاى شب را مي خواند و آنها را بنماز صبح متصل مي كرد، سپس تعقيب نماز ميخواند تا خورشيد بزند آنگاه بسجده مي رفت و مشغول بدعاء و حمد مي شد و سر بر نميداشت تا نزديك ظهر. و بسيار دعا مي كرد و مي گفت: «اللهم ان أسألك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب» (يعنى بار خدايا از تو در خواست ميكنم راحتى و آسودگى هنگام مرگ و عفو و گذشت هنگام حساب را) و اين دعا را چند بار ميگفت،و از دعاهاى آن حضرت عليه السّلام است كه ميگفت: «عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك» (يعنى گناه بنده‌ات بزرگ است،پس بايد گذشت و عفو تو نيز نيكو باشد) و از ترس خدا چندان ميگريست كه محاسنش از اشك چشمش تر ميشد. و آن حضرت مهربانترين مردم بخانواده و خويشاوند خود بود،و از فقراى مدينه در شبها تفقد و نوازش ميفرمود،و زنبيلهائى كه در آن پول طلا و نقره و آرد و خرما بود براى ايشان مى‌برد و بآنان ميرساند و آنان نميدانستند از كجا مى‌آيد و چه كسى مى‌آورد.
بحارالأنوار (جلد ۴۸) / ترجمه خسروی: ج ۱، ص۱۲۸ شريف مرتضى در غرر مينويسد:كه ايوب هاشمى گفت: شخصى بنام نفيع انصارى بدر خانه هارون الرشيد آمد، در همين موقع موسى بن جعفر عليه السّلام كه سوار الاغ بود رسيد دربان احترام شايسته‌اى بامام كرد و با عجله براى او اجازه ورود خواست. نفيع از عبد العزيز بن عمر پرسيد اين پيرمرد كيست‌؟گفت: اين بزرگترين اولاد ابى طالب و بزرگتر از اولاد محمّد است موسى بن جعفر،گفت: من از اين بنى عباس عاجزتر نديده‌ام اين قدر احترام ميكنند نسبت بشخصى كه قدرت دارد آنها را از سرير سلطنت بزير آورد وقتى از پيش هارون خارج شود باو توهين خواهم كرد. عبد العزيز گفت: اين كار را نكن اينها خانواده‌اى هستند كه كمتر كسى متعرض آنها شده كه ننگى براى خود تا ابد بجاى نگذاشته باشد. حضرت موسى بن جعفر خارج شد، نفيع لجام الاغش را گرفت و گفت:تو كه هستى آهاى‌؟ فرمود: اگر منظورت نژاد است من پسر محمّد حبيب اللّٰه و پسر اسماعيل ذبيح اللّٰه و پسر ابراهيم خليل اللّٰه هستم و اگر منظورت وطن من است،همان محلى است كه بر مسلمانان و تو اگر مسلمان باشى لازم است زيارت و حج در آن محل، اگر منظورت اينست كه بر من فخر كنى بخدا قسم بى‌دينهاى قوم من راضى نشدند همطراز باشند با مسلمانان قوم تو كه گفتند:يا محمّد براى مبارزه با همطرازان خودمان را از قريش بفرست، اگر منظورت آوازه و شهرت است ما كسانى هستيم كه خداوند واجب كرده بر ما صلوات بفرستند در نمازها ميگوئى: اللهم صلّ‌ على محمّد،و آل محمّد، ما همان آل محمّد هستيم الاغ را رها كن. نفيع لجام مركب را رها كرد دستش برعشه افتاد با كمال خوارى براه خود ادامه داد عبد العزيز باو گفت:بتو نگفتم‌؟!!
بحارالأنوار (جلد ۴۸) / ترجمه خسروی: ج ۱، ص۴۲ قرب الاسناد-ص ۱۷۴-حماد بن عيسى گفت:خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام رسيدم در بصره،عرض كردم:آقا فدايت شوم از خدا بخواه بمن منزلى و همسرى و فرزند و خدمتكار عنايت كند و هر سال موفق بزيارت خانه خدا شوم امام عليه السّلام دست خود را بلند نموده گفت: «اللهم صل على محمّد و آل محمّد». خدايا حماد بن عيسى را منزل و همسر و فرزند و خادمى با پنجاه سال حج خانه خود روزى فرما. حماد گفت:همين كه قيد كرد پنجاه سال فهميدم بيش از پنجاه سال حج نخواهم گزارد. حماد گفت:هم اكنون چهل و هشت حج بجاى آورده‌ام،اين خانه من است كه بدعاى آن آقا نصيبم شده و زنم پشت پرده صدايم را ميشنود و اين فرزند و اين كنيز من است تمام آنچه دعا كرد نصيبم شد. بعد از آن دو سال ديگر بحج رفت تا پنجاه سال تمام شد. بعد در سال پنجاه و يك كه عازم مكه بود و همسفر با ابو العباس نوفلى شد وقتى بمحل احرام رسيد رفت غسل كند براى احرام بستن سيلى در دره جارى شد او را برد و غرق شده از دنيا رفت قبل از اينكه حج پنجاه و يكم را انجام دهد و در سيّاله كه اولين منزل از مدينه بمكه است دفن شد.
تحف العقول / ترجمه حسن زاده: ج ۱، ص۳۹۳ از سخنان حكيمانه امام حسن عليه السّلام اى مردم، به راستى، هر كه براى خدا اخلاص ورزد و فرمايش او را راهنماى خود گيرد، خداوند او را به استوارترين راه هدايت نمايد و توفيق موفقيت در اين راه را نصيبش سازد و براى عاقبت بخيرشدنش يارى رساند؛ زيرا پناهندۀ به خدا آسوده و محفوظ‍‌ است و دشمنش ترسان و نگونسار؛ پس با گفتن ذكر بسيار، خود را تحت حراست الهى قرار دهيد و با تقوى از خدا پروا كنيد و در سايۀ اطاعت،به خدا نزديك شويد كه همانا خداوند به شما نزديك است و براى شما پاسخگوست. خداى تبارك و تعالى فرمود: «و هر گاه بندگان من، از تو در بارۀ من بپرسند،[بگو]من نزديكم و دعاى دعاكننده را-به هنگامى كه مرا بخواند-اجابت مى‌كنم؛ پس آنان بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند».[سورۀ بقره ،آيۀ ۱۸۶]، پس، از خدا طلب اجابت نماييد و به او بگرويد؛ زيرا شايسته نيست كسى كه عظمت خدا را درك كرده،براى خود عظمتى قايل شود؛ پس به راستى،عظمت آنان كه قدرت خدا را درك كرده‌اند اين است كه تواضع نمايند و عزّت آنان كه شكوه و جلال خدا را دريافته‌اند اين است كه براى او رام شوند و سلامت آنان كه دانستند قدرت خدا چيست در اين است كه به او تسليم شوند و پس از اين شناخت، ديگر خود را گم نكنند و پس از هدايت، گمراه نگردند. و به طور قطع و يقين بدانيد كه شما تقوى را نخواهيد فهميد مگر آن كه وصف هدايت را بفهميد و هرگز به پيمان قرآن پايبند نخواهيد بود مگر آن كه كسانى را كه از آن دست برداشته‌اند بشناسيد. و حقّ‌ تلاوت قرآن را ادا نخواهيد كرد مگر آن كه تحريف‌كنندگان آن را شناسايى نماييد؛ پس هر گاه اين موارد را فهميديد، نسبت به بدعت و زورگويى شناخت پيدا مى‌كنيد و افتراى بر خدا و تحريف را تشخيص مى‌دهيد و درمى‌يابيد آن كس كه سرنگون شد چگونه سرنگون شده و مواظب باشيد مبادا آنان كه نادانند شما را به نادانى كشانند؛ پس اين قدرت تشخيص را از اهل تشخيص درخواست كنيد؛ زيرا تنها آنان نور مخصوصى دارند كه از ايشان روشنايى گرفته شود و پيشوايانى هستند كه بايد از آنان پيروى گردد. زندگى دانش و نابودى نادانى در سايۀ آنهاست و آنانند كه با بردبارى خود شما را از نادانى ديگران آگاه مى‌سازند و گفتارشان از سكوتشان و عيانشان از نهانشان آشكار مى‌شود، با حقّ‌ مخالفت نمى‌كنند و در آن اختلاف ندارند و از جانب خداوند براى آنان سنّتى مقرّر شده و حكم الهى در حقّ‌ آنان جارى گشته و به راستى،در اين امر، يادآورى است براى يادآوران؛ چون آن را شنيديد نيك انديشه نماييد و[در عمل] رعايت كنيد و تنها به روايت كردن آن بسنده ننماييد؛ زيرا روايتگران قرآن بسيارند و رعايت‌كنندگان آن اندك. و اللّٰه المستعان.
اصول کافی / ترجمه مصطفوی: ج ۱، ص۱۱ امام رضا عليه السلام: دوست هر انسانى عقل او و دشمن او جهلش است.
03(1).pdf
472.2K
📝 سیاست‌ها و ملاحظات | تبیین مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی 🍃🌹🍃 📛 ویژه سرشبکه‌ها و ادمین کانالها ❄️
اصول کافی / ترجمه مصطفوی: ج ۱، ص۱۱ على عليه السلام::جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم من مأمور شده‌ام كه ترا در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم پس يكى را برگزين و دوتا را واگذار. آدم گفت چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين آدم گفت عقل را برگزيدم، جبرئيل بحياء و دين گفت شما بازگرديد و او را واگذاريد، آن دو گفتند اى جبرئيل ما مأموريم هرجا كه عقل باشد با او باشيم. گفت خود دانيد و بالا رفت.