eitaa logo
دانلود
هدایت شده از منصور تقی نیا
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏فیلم از طرف hajhbybkrblayy
هدایت شده از منصور تقی نیا
.حاج آقای ‍ قرائتی فرمود: پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد  راز گریستن خودش را برای من  اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم  گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان  پدرت گفت : حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت  الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره  پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده  زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا  چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله ی آقا  امام حسین  علیه السلام  است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز  پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که  زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده  دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزاء  بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته  هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است  ..... اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره اگر لذت بردید به اشتراک بگذاريد!🌷🌷🌷🌷🌷🌷با ذکرصلواتی هدیه به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🍃🌸🍃╯
قصص الأنبیاء (للجزائری) / ترجمه حسن زاده ; ج ۱ ص ۶۲۴ ابن عباس گويد: در روزگار خلافت عمر، گروهى از دانشمندان يهود نزد وى آمدند و سؤال‌هايى را از او پرسيدند ولى او نتوانست پاسخى به سؤال‌هاى آنان دهد. او از امير مؤمنان على عليه السّلام درخواست كرد تا پاسخ سخنان يهوديان را بدهد. آن حضرت فرمودند: اگر به همۀ سؤال‌هاى آنان پاسخ دادم بايد به اسلام بگروند. يهوديان پذيرفتند و آنگاه پرسيدند: مقصود از بسته شدن آسمان چيست‌؟ آن حضرت فرمود: هرگاه به خداوند شرك ورزند درهاى آسمان بسته مى‌شود و كردار مشركان به آسمان بالا نمى‌رود و كليد گشايش درهاى آسمان ذكر «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه» است. آنان ديگر بار پرسيدند: كدام قبر است كه صاحبش را به سراسر گيتى برد؟ آن حضرت فرمود: آن نهنگى بود كه يونس را به درياهاى هفتگانه برد. سؤال ديگر آنان اين بود كه چه‌كسى ميان قومش به پند و اندرز پرداخت ولى نه انسان بود و نه جن‌؟ آن حضرت فرمودند: آن همان مورچه‌اى بود كه همراهانش را از لشكر سليمان برحذر داشت همانگونه كه خداوند فرموده است: «يٰا أَيُّهَا اَلنَّمْلُ‌ اُدْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ‌ لاٰ يَحْطِمَنَّكُمْ‌ سُلَيْمٰانُ‌ وَ جُنُودُهُ‌ وَ هُمْ‌ لاٰ يَشْعُرُونَ‌». سؤال ديگر نيز آن بود كه پنج موجودى كه از مادر به دنيا نيامدند ولى روى زمين راه مى‌رفتند كدامند؟ آن حضرت فرمود: آنها آدم، حوا، ناقه صالح، قوچ ابراهيم و عصاى موسى بودند. پس آنگاه يهوديان پرسيدند: اين حيواناتى كه نام مى‌بريم هريك چه ذكرى مى‌گويند؟ آنگاه نام چند حيوان را گفتند و امير مؤمنان چنين پاسخ فرمود: درّاج مى‌گويد: خداى رحمان بر عرش استيلا دارد. خروس مى‌گويد: اى غفلت‌زدگان، خداوند را ياد آريد. اسب مى‌گويد: پروردگارا، بندگان باايمانت را بر كافران پيروز گردان. الاغ مى‌گويد: لعنت خداوند بر داروغۀ ستم‌پيشه كه دارايى مردم را به ستم مى‌ستاند. الاغ چشم شيطان را با نعره‌اش فرو مى‌بندد. قورباغه مى‌گويد: پاك است پروردگارى كه امواج خروشان درياها را آفريد. چكاوك مى‌گويد: پروردگارا، دشمنان محمد و آل محمد را لعنت فرما. در اين هنگام دو تن از يهوديان به سجده افتادند و به اسلام گرويدند ولى نفر سوم به على عليه السّلام گفت: اى امير مؤمنان، من نيز همچون اين دو نفر اسلام را پذيرفته‌ام ولى دوست دارم دربارۀ كسانى سخن گويى كه سيصد و نه سال به خواب رفته بودند. امير مؤمنان خواستند كه آياتى از سورۀ كهف را تلاوت كنند ولى آن يهودى گفت: من آيات سوره كهف را شنيده‌ام. مى‌خواهم نام اصحاب كهف و نام پادشاه روزگارشان و نام شهرشان را بگويى. آنگاه امير مؤمنان زمزمه‌كنان ذكر لا حول و لا قوه الا باللّه بر زبان آوردند و فرمودند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به من فرموده بود: در سرزمين روم شهرى به نام «اقسوس» بود كه پادشاهى شايسته بر آنجا حكم مى‌راند. او پس از چندى از دنيا رفت و اختلافات بر آن سرزمين سايه افكند. سرانجام پادشاهى از فارس به نام دقيوس به روم حمله كرد و آنجا را تسخير نمود. او قصرى در شهر ساخت كه يك فرسخ در يك فرسخ طول و عرض داشت و تالارى در كاخ داشت كه هزار ذراع در هزار ذراع بود و چهار هزار ستون طلايى داشت و هزار قنديل طلايى بر سقف تالار آويزان بود. تخت پادشاهى را در تالار نهاده بودند كه از طلا بود و با نقره و جواهرات آراسته شده بود. در سمت راست تخت، هشتاد تخت طلايى بود كه با زبرجد سبز آراسته شده بود و در سمت چپ نيز هشتاد تخت سيمين بود كه با ياقوت سرخ آراسته شده بود و بزرگان و دانشمندان و سران كشور بر اين تخت‌ها تكيه مى‌زدند. پادشاه سرانجام بر تخت پادشاهى‌اش جلوس كرد و تاج پادشاهى را بر سر نهاد كه از طلا بود كه هفت تكه بود و بر هرتكه‌اى درّى سپيد نورافشانى مى‌كرد. در هرطرف دقيوس، سه مشاور بودند كه سه مشاور سمت راست، «تمليخا»، «مكسلمينا» و «منشيلينا» نام داشتند و سه مشاور سمت چپ «مرنوس»، «ديرنوس» و «شاذريوس» بودند. روزى به دقيوس خبرآوردند كه لشكرى بزرگ از فارس سرزمين او را محاصره كرده‌اند. پادشاه از اين خبر بسيار اندوهگين شد.«تمليخا» با ديدن اندوه دقيوس با خود گفت: اگر به راستى او خداى ماست پس چرا از اين خبر اندوهگين شد؟(آيا او قادر نيست كه اين مشكل را رفع كند؟) تمليخا نظرش را با مشاوران ديگر در ميان گذاشت و گفت:«دقيوس خداى ما نيست بلكه خداى ما كسى است كه آسمان را بدون ستون آفريد و خورشيد و ماه را دو نشانۀ آشكار در ميان ما قرار داد و زمين هموار را بر روى آب‌هاى پر تلاطم آفريد و با آفرينش رشته كوه‌ها، از لرزش زمين جلوگيرى كرد. او مرا از شكم مادرم بيرون آورد و مرا پرورش نمود.» آنان دريافتند كه دقيوس خدا نيست و خداوند را به خاطر ره‌يافتگى خود سپاس گفتند و از شهر گريختند. آنان مسافتى را با مركب طى كردند ولى در ميانۀ راه ناچار شدند پياده به سفر ادامه دهند و هفت فرسخ را پا برهنه پيمودند در حالى
كه خون از كف پاى آنان جارى بود. آنان در ميانۀ راه چوپانى را ديدند و چون دريافتند كه او مورد اعتماد است راز خود را با او گفتند. چوپان با شنيدن سخنان آنان، گوسفندان را به صاحبش بازگرداند و همراه آنان راهى شد. در اين هنگام سگى كه به رنگ سياه و سفيد درهم آميخته بود در پى آنان آمد. آنان خواستند كه سگ را برانند كه مبادا سروصدا كند ولى او به اذن خدا به سخن آمد و گفت: بگذاريد همراه شما بيايم كه در برابر دشمنان از شما نگهبانى خواهم كرد. پس از چندى آنان به غارى به نام «وصيد» رسيدند كه در دامنۀ كوهى بود. آنان شب را در آنجا به خواب رفتند در اين هنگام خداوند به عزرائيل فرمان داد كه جان آنان را بستاند. خداوند به خورشيد نيز دستور داد كه بر آنان نتابد. از سويى نيز دقيوس دريافت كه مشاورينش گريخته‌اند. او با هشتاد هزار سوار راهى شد تا آنان را دستگير كند. او در جستجويش به غار رسيد و هنگامى‌كه بالاى سر آنان آمد آنان را خفته يافت و دستور داد كه در غار را با تخته‌سنگ‌هاى بزرگ و آهك بپوشانند. اصحاب كهف سيصد و نه سال در خواب بودند و پس آنگاه خداوند به آنان جانى دوباره داد. هنگامى‌كه همگى برخاستند يكى از آنان گفت: ديشب از عبادت خدا غافل شديم. آنها به بيرون نگاه كردند ولى هنگامى‌كه وارد غار شده بودند رودى پر آب در آنجا جارى بود و درختان سرسبزى بودند ولى اينك رود خشكيده بود و درختان زرد شده بودند. آنان يكى را فرستادند تا مقدارى غذا از شهر تهيه كند و بازگردد. تمليخا لباس چوپان را بر تن كرد و راهى شهر شد. خداوند نيز در اين‌باره مى‌فرمايد: «فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ‌ بِوَرِقِكُمْ‌ هٰذِهِ‌ إِلَى اَلْمَدِينَةِ‌ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهٰا أَزْكىٰ‌ طَعٰاماً فَلْيَأْتِكُمْ‌ بِرِزْقٍ‌ مِنْهُ‌ وَ لْيَتَلَطَّفْ‌ وَ لاٰ يُشْعِرَنَّ‌ بِكُمْ‌ أَحَداً» تمليخا با شهرى روبرو شد كه بسيار ناآشنا بود. بر دروازۀ شهر پرچمى سبز آويخته بودند كه روى آن نوشته بود: «لا اله الا اللّه عيسى رسول اللّه». او از نانوايى، نام شهر و پادشاه آن را پرسيد. نانوا گفت: اينجا شهر اقسوس است و نام پادشاهش عبد الرحمن است. تمليخا سكه‌اى به نانوا داد تا نانى بخرد ولى نانوا سكه‌اى را ديد كه بسيار قديمى و سنگين بود. او به تمليخا گفت: آيا گنجى يافته‌اى‌؟ او گفت: نه، خرمايى را فروختم و اين پول را به دست آوردم. آن گاه تمليخا ماجراى فرارش از دربار را به نانوا گفت و او تمليخا را نزد پادشاه برد. پادشاه از سخنان تمليخا قانع نشد و همگى به سوى كاخ اقسوس رفتند. هنگامى‌كه تمليخا به آن جا رسيد با خانه‌اى مسكونى روبرو شد و در را چند بار كوبيد. پيرمردى بسيار سالخورده بر درآمد. تمليخا كه در چهرۀ جوانى بود گفت: من تمليخا پسر «قسطيكين» هستم. ناگهان پيرمرد زانو زد و فرياد برآورد: به خدا سوگند او جدّ من است كه به همراه پنج تن از مشاوران دقيوس از دست ستم دقيوس به كوه‌ها گريختند. در آن روزگار در منطقه‌اى كه شهر اقسوس قرار داشت دو پادشاه يهودى و مسيحى فرمانروايى مى‌كردند. هردو پادشاه با همراهان خويش با تمليخا راهى شدند تا به غار رسيدند. تمليخا گمان مى‌كرد كه يك روز يا نيم‌روزى به خواب رفته‌اند ولى عبد الرحمن گفت: شما سيصد و نه سال به خواب رفته‌ايد و پس از شما خداوند پيامبرى به نام عيسى را برانگيخت و او پس از چندى به آسمان عروج كرد. تمليخا پيش از ديگران وارد غار شد و دوستانش را از ماجرا آگاه ساخت. اصحاب كهف با شنيدن ماجرا از خدا خواستند كه جان آنان را بگيرد؛ چرا كه توان زندگى در دنيا را نداشتند. خداوند نيز جان آنان را گرفت و در غار بسته شد. يهوديان و مسيحيان هريك ادعا كردند كه اصحاب كهف به دين آنان بوده است و هريك مى‌خواستند كه عبادتگاه مخصوص خود را بر در غار بسازند. سرانجام ميان يهوديان و مسيحيان جنگ درگرفت و عبد الرحمن كه پادشاه مسيحيان بود پيروز شد. سخن كه به اينجا رسيد امير مؤمنان به آن دانشمند يهودى فرمود: آيا در تورات چيزى غير از اين است‌؟ يهودى گفت: نه، سخنان شما با تورات مطابقت دارد و به اسلام گرويد.
تکریم دهه کرامت در بقعه حضرت سید ملال و شهدای قائم شهر با حضور خادمان حضرت فاطمه معصومه، خادم یاران و یاوران خدمت رضوی عصر ۲۱/۰۲/۱۴۰۳ https://eitaa.com/salehinir/5258 https://ble.ir/salehinir/-8725589997167524564/1724340796667 https://rubika.ir/salehinir/BAIJCFIAJECGBIDC https://splus.ir/phaseheavy/523 https://gap.im/salehin.ir/327
۱-در مجمع البيان(۶/۳)بنقل از عياشى كه مردى بامير المؤمنين عليه السّلام گفت: دلم درد دارد، فرمود: زن دارى‌؟ گفت:آرى فرمود: چيزى از مالش با رضايش بخشش گير و با آن عسل بخر و بر آن آب باران بريز و آن را بنوش كه من شنيدم خداى سبحانه در قرآنش مي فرمايد «و فرو فرستاديم از آسمان آب با بركت» و هم فرمود «برآيد از شكمشان نوشابه رنگارنگ كه در آن درمان است براى مردم» و هم فرموده «و اگر زن هاتان برضايت دل از آن چيزى بشما دادند بخوريدش خوش و گوارا» و چون بركت و درمان و خوشى و گوارائى گرد آيند درمان يابى. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ج ۶۳، ص ۲۸۹ عنوان باب: الجزء الثالث و الستون > [تتمة كتاب السماء و العالم] > أبواب الحلاوات و الحموضات > باب 2 العسل قائل: امیرالمؤمنین (علیه السلام) iGap.net/salehir eitaa.com/salehinir Bale.ai/invite/#/join/MWYwY2M5MT bpn.im/salehinir rubika.ir/salehinir sapp.ir/joingroup/3bSANwhqXp9Csy1jVfztaYIe instagram.com/salehinir gap.im/salehinir chat.whatsapp.com/HuG2QTzGDuh2WN9i4F5UTH ارتباط: @rezaasghari
درود در دولت قبل ضمن تلاش برای افزایش تولید و بهره گیری از ترانزیت، به تدریج پر مصرف های برق و گاز شناسایی شده و هنگام کم بود، مجاب به نصب و استفاده از ژنراتور دوگانه سوز یا انرژی خورشیدی می شدند تا برق و گاز کم مصرف ها قعط نشوند. در فرصت انتقال مدیریت به دولت فعلی، به روش قبل برگشته و قعط برق کم مصرف ها جای گزین شد! نباید تضعیف شده و نارضایتی عموم افزایش یابد. rezapost@iran.ir
🔻 آقای پزشکیان داستان پرداز خوبی است! محمد رضا جوان آراسته: 🔹 آقای پزشکیان داستان پرداز خوبی است. این را من به شما میگویم که معلم داستان نویسی هستم. 🔹 توی داستان گویی ما یک جرقه داریم، یک تجربه داریم، یک هسته مبتنی بر واقعیت داریم که با خیال خودمان بسطش میدهیم و پروارش میکنیم و آب و رنگش میدهیم و تبدیلش میکنیم به انبوهی از شخصیتها و دیالوگها و موقعیتها و اتفاقها ما توی داستان تلاش میکنیم همه اینها را باورپذیر بسازیم و جلو ببریم. 🔹 خواننده‌های داستان با شخصیت‌های داستانی ذوق میکنند، با آنها غمگین میشوند همراه میشوند و اصلا یکی خودشان را هم رای و نظر با شخصی‌ ها می‌دانند. 🔹 آقای پزشکیان توی صحن علنی مجلس، داستان سرایی کرد، نماینده‌های ساده و الکی انقلابی هم ذوق کردند و نظرهاشان عوض شد و با شخصیت پشت تریبون همذات پنداری کردند و رای دادند. 🔹 فارغ از جلسات کم مایه این روزهای مجلس که به زودی درباره اش خواهم نوشت جلسه پایانی رای اعتماد، نمایشی بود از سادگی سطحی‌نگری و غیرانقلابی‌گری. 🔹 من نمیدانم سناریونویس جلسه رای اعتماد چه کسی بوده، ولی هر که بوده خوب نویسنده‌ای بوده. 🔹 من رهبر انقلاب را میشناسم حرف‌هایشان را دنبال میکنم، با نقطه های بنیادی نظرهایشان آشنا هستم و رویه حکمرانی و مدیریت‌شان را هم میبینم برایم مثل روز روشن است، بی‌اغراق میگویم مثل روز روشن است که آقای رییس جمهور برای رای اعتماد و زیرانش از کاه کوه ساخت و از هیچ همه چیز! 🔹 اجرای آقای رییس جمهور روی سن مجلس طوری بود که انگار یک روز رفته اند بیت رهبری دیزی گذاشته‌اند وسط و لیست وزرای پیشنهادی را داده اند دست رهبری و رهبری هم هرچه آقای رییس جمهور گفته را تایید کرده و تازه روی بعضی‌ها اصرار هم داشته و این وسط حتی اگر کسی خودش هم نمی خواسته وزیر بشود زنگ زده‌اند که هی فلانی دستور آقاست که بیا سر فلان وزارت خانه. 🔹 یک طوری این کابینه به پای رهبری نوشته شد، که کابینه خود آقای خامنه‌ای در زمان ریاست جمهوری‌شان هم به پایشان نوشته نشد. 🔹 حالا وسط این داستان سرایی اوضاع نماینده‌های مجلس دیدنی است که غرق در داستان آقای رییس جمهورند و به به می‌گویند و با داستان همذات پنداری می‌کنند. 🔹 خیلی از این بزرگواران مجلس نشین از انقلابی گری، فقط سلام بر امام و شهدا و رهبر انقلاب را در اول نطقهایشان بلدند. بیشتر از این تویشان خبری نیست. کاش میشد آن نماینده‌هایی که به همه وزرا رای مثبت دادند را پیدا میکردیم توی بیلبوردهای شهری اسم و عکسشان را میزدیم و می‌گفتیم اینها را ببینید این‌ها بی رای‌ترین و بی نظرترین آدم‌های مجلس‌اند خودشان بلد نیستند چیزی را تحلیل کنند، هر کس بیایید و بگوید از آن بالاها گفته‌اند فلان، این‌ها رای میدهند، اینها را ببینید توی زندگی مثل اینها نباشید، ماست نباشید به بچه هایتان این‌ها را نشان بدهید و بگویید یاد بگیرند خودشان هم فکر کنند، نظر بدهند، انتخاب کنند. 🔹 شاید بعدها این نماینده‌ها درس عبرتی بشوند که چهارتا آدم حسابی بیشتر وارد مجلس بشود. 🔹 من مخالف کابینه وفاق نیستم مخالف این هم نیستم یک بار مجلس بیایید همه کابینه یک رییس جمهور را تاییدکند. من مخالف تبدیل کردن صحن تصمیم‌های سیاسی کشور به تئاترم. من مخالف زودبارويم. 🔹 خیلی زود معلوم می‌شود که این هزینه‌ای که از رهبری شده واقعی نبوده این حرف‌ها دقیق نبوده، این وسط واسطه‌هایی بوده‌اند که آش را شور کرده‌اند و اصلا ماجرا این طوری که در مجلس تصویر شده نبوده. خیلی زود معلوم میشود ولی رو سیاهی این ماجرا حالا حالاها به چهره بعضی‌ها باقی می‌ماند. 🏴صدای ایران، صدای ملت بیدار👇 https://eitaa.com/joinchat/1564672000Cd58b0df75b
عیون الاخبار، ترجمه روغنی قزوینی، جلد ۲، صفحه ۵۳۶ محمّد بن حسن بن احمد بن وليد از محمد بن حسن صفّار از على بن حسان روايت كند كه گفت: از امام رضا عليه السّلام پرسيدند، چگونه نزد قبر ابى الحسن موسى عليه السّلام، آيند؛ فرمود: در مسجدها كه در گرد اوست نماز كنيد و كافى است در همه مواضع بگويى: «سلام بر دوستان خدا و برگزيدگانش، سلام بر امانتداران خدا و دوستانش، سلام بر ياران و جانشينان خدا، سلام بر قلب هايى كه جاي گاه شناخت خدا و ذكر اوست، سلام بر ظاهركنندگان امر و نهى خدا، و داعيان به سوى خدا، سلام بر ثابت‌قدمان در راه رضاى خدا، سلام بر آنان‌كه در اطاعت خدا با اخلاصند، سلام بر راهنمايان بر وجود خدا، سلام بر آنان كه هركه دوستشان دارد خدا را دوست داشته، هركه دشمن دارد آنان را خدا را دشمن داشته، و هركه آنان را بشناسد خدا را شناخته، و هركه آنان را نشناخت خدا را نشناخته، و هركه به آنان تمسّك جست به خدا تمسّك جسته، و هركه كناره گرفت از آنان از خدا كناره گرفت، گواه مى‌گيرم خدا را كه من در صلحم با هركه شما با آن در صلحيد، و در جنگم با هر كه شما با آن در جنگيد، به ظاهر و باطن شما ايمان دارم و واگذار كرده‌ام امورم را به شما، خدا لعنت كند دشمن آل محمّد را از جنّ‌ و انس، از آنان به خدا بيزارى مى‌جويم و خدا بر محمّد و آلش درود فرستد». اين‌قدر در همه زيارت كافى است و بايد بسيار صلوات بر محمّد و آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله فرستى و يك‌به‌يك امامان را نام ببرى و از دشمنان ايشان بيزار شوى و آن‌چه خواهى از دعا براى خود و براى مؤمنين و مؤمنات اختيار كنى. @salehinir
امام علی: خداوند سبحان، رعایت حقوق بندگانش را، مقدمه ای برای رعایت حقوق خودش قرار داد. پس هرکس به ادای حقوق بندگان خدا قیام کند، این خود سبب قیام به ادای حقوق خدا خواهد شد[1]. [1] «جعل اللّه سبحانه حقوق‏ عباده‏ مقدّمة لحقوقه فمن قام بحقوق عباد اللّه كان ذلك مؤدّيا إلى القيام بحقوق اللّه»؛ غررالحکم، ص340، ح 11039