eitaa logo
سالن مطالعه
192 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
977 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14302 ◀️ قسمت چهاردهم معلوم بود که ویژگی‌هایش برای مادر و خواهرانش، دوست داشتنی و احترام‌آمیز است. بیش از حد به او میدان داده بودند خیال می‌کرد که می‌تواند صاحب هر چیزی که بخواهد بشود. سرانجام، زمانی که خانم‌ها از مغازه دل کندند و برای رفتن حاضر شدند، ما به اندازه فروش یک هفته به آن‌ها جنس فروخته و یا سفارش گرفته بودیم. همسر حاکم به پدر بزرگم گفت: پس‌فردا هاشم را به دارالحکومه بفرستید تا بهای آنچه خریدیم پرداخت شود. پدربزرگم تعظیم کرد. زن‌ها می‌خواستند از مغازه بیرون بروند که قنواء با اشاره چیزی را به مادرش یادآور شد و او گفت: ضمنا” ما به استادی احتیاج داریم که بتواند جواهرات و اشیای گران‌بها و تزئینی دارالحکومه را صیقل دهد و آن‌هایی را که تعمیر می‌خواهند، مرمت کند. حمل آن جواهرات به بیرون از دارالحکومه، هم مشکل است و هم خلاف احتیاط. بنابراین فردی که انتخاب می‌شود باید مدتی در دارالحکومه مشغول به کار شود. پدربزرگ به علامت فکر کردن، لب ورچید و گفت: نعمان برای این کار مناسب است. او جلادهنده‌ها را به خوبی می‌شناسد و در مرمت و تعمیر نیز استاد است. قنواء گفت: بهتر است این یکی را بفرستید و به من اشاره کرد و گفت: دوست دارم طراحی کردنش را ببینم. مادرش مرا ورانداز کرد و پرسید: کار این جوان چطور است؟ پدربزرگ‌ از زیر چفیه، پشت گوشش را خاراند و گفت: اسمش هاشم است. من پدربزرگش هستم. در حلّه، استاد زرگری مانند او نیست. زیباترین کارهایی که خریدید، کار اوست؛ اما دوست ندارم از من دور شود. قنواء گفت: ما هم دوست نداریم گنجینه‌های دارالحکومه را به دست هر کسی بدهیم. مادرش به راه افتاد تا از مغازه بیرون برود: - اتاقی را به عنوان کارگاه برایش در نظر می‌گیریم. از پس فردا بیاید. دست‌مزدش هم پس از پایان کار، پرداخت خواهد شد. قنواء قبل از رفتن، آهسته به من گفت: انگشترم را باید در آن‌جا بسازی. دوست دارم طرز کارت را ببینم. زن‌ها که رفتند، پدربزرگ به من گفت: "حق با تو بود. نمی‌باید تورا به فروشگاه می‌آوردم." اما من از همان لحظه، کنجکاو شده بودم که دارالحکومه را از نزدیک ببینم. من در یکی از اتاق‌های طبقه دوم خانه‌مان می‌خوابیدم. آن شب نیز، همچون شب‌های قبل، آرام و قرار نداشتم و تا دیر وقت خواب به چشمانم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه‌های نخل در زیر مهتاب چشم دوختم و تا سحرگاه نقشه کشیدم؛ اما هیچ فایده‌ای نداشت. بین من و ریحانه دیواری قرار داشت که هیچ دریچه‌ای در آن باز نمی‌شد. بارها صحنه‌ی آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می‌خواستم بدانم چه چیزِِ ریحانه مرا تحت تاثیر قرار داده بود؛ شبحی از چهره‌اش؟ نگاه‌مان‌که لحظه‌ای با هم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ در آن لحظات، همه چیز بود و هیچ چیز نبود. امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی در این راه ذره‌ای موفق نشده بودم. مانند صیدی بودم که هرچه بیشتر تلاش می‌کردم، بیشتر گرفتار حلقه‌های دام می‌شدم. آن شب تصمیم گرفتم صبح فردا سراغ ریحانه و مادرش بروم و هرآنچه در دل داشتم به آن‌ها بگویم. ساعتی بعد مصمم شدم نزد ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: "آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر توست" 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14393 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ؛ کتاب خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای(مدّظلّه‌العالی) قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14306 ◀️ قسمت شصت‌وهفتم؛ 📒 فصل دهم: فرش پوسیده ۶. 🔶🔸کتاب صلح امام حسن علیه‌السلام آقای قدسی به من اصرار کرد در خانه او بمانم و کارم را در آن‌جا به اتمام برسانم ولی قبول نکردم و گفتم: "من تحمل ماندن در چهار دیواری را ندارم می‌خواهم به جایی بروم که بتوانم تحرک داشته باشم." از او خواستم دوستم آقای جعفر قمی را دعوت کند که بیاید با هم در مورد تعیین جایی برای اقامت مخفیانه من مشورت کنیم این دوست هم از کسانی بود که دغدغه نهضت اسلامی را داشت و سال‌ها دربه‌دری کشیده بود آقا جعفر به خانه قدسی آمد بعد از مشورت و هم‌فکری رای ما بر اقامت در روستای اخلمد که از ییلاقات نزدیک مشهد است قرار گرفت برای خروج از مشهد استخاره کردم و برای رفتن به آن ناحیه نیز استخاره کردم نتیجه هر دو استخاره خوب و دلگرم کننده بود گفتم یکی از دوستانم که ماشین داشت آمد آقا جعفر اصرار کرد با من همراه شود تا تنها نباشم در آن‌جا یک ماه یا بیشتر نماندم کتاب را به اتمام رساندم و به تهران فرستادم تا حسن‌آقا نیری تهرانی آن را چاپ کند از اخلمد به مشهد برگشتم و زندگی عادی خود را شروع کردم این‌جا و آن‌جا می‌رفتم و در مجالس حضور می‌یافتم ندیدم کسی مرا تعقیب کند با خود گفتم شاید از بازداشتم منصرف شده‌اند و موضوعی که آن‌ها را تحریک کرده بود مهم نبوده است چون از این قضیه اطمینان خاطر یافتم، پنهان‌کردنی‌ها را سر جای خود برگرداندم البته این گمان من درست نبود چون باز ساواک در مهر ماه آمد و مرا بازداشت کرد این یکی از سه باریست که من در همین ماه بازداشت شده‌ام لذا این ماه را ماه کین نامیدم 📒 فصل یازدهم: دادگاه نظامی ۱. 🔶🔸مادری مثل شیر در یکی از روزهای این ماه منزل پدرم ناهار دعوت بودم عده‌ای از علما هم آن‌جا مهمان بودند من با مصطفی که در آن زمان چهار پنج ساله بود رفتم مصطفی را نزد مادرم گذاشتم و خودم به بیرونی منزل نزد پدرم رفتم معمولاً منزل علما کوچک هم که باشد دو قسمت دارد یکی بیرونی که مخصوص مهمان‌هاست و دیگری اندرونی که مخصوص خانواده است هر یک از این دو قسمت هم در جداگانه دارد مشغول صرف ناهار با مهمان‌ها بودیم که یکی از برادرانم آمد و گفت ساواکی‌ها وارد خانه شده‌اند به طرف آنها رفتم تا وارد قسمت مهمان‌ها نشوند دیدم مادرم در حیاط مقابل دو مامور ساواک ایستاده با آنها جروبحث می‌کند او پوشیده در حجاب و رو بسته مثل شیری در برابر آن دو نفر ایستاده بود آن کسی که به خصوص با مادرم بحث و جدل می‌کرد یکی از بازجوهای معروف ساواک بود که پس از انقلاب کشته شد در خلال مبادله کلمات میان مادر و فرد ساواکی فهمیدم ماموران ساواک ابتدا از در اندرونی وارد شده‌اند مادرم آنها را رد کرده بود و گفته بود سید علی این‌جا نیست هرچه کوشیده بودند به داخل منزل بروند مادرم جلوی آنها را گرفته و در را بر روی آنها بسته بود سپس در دیگر را زده‌اند برادرم که نمی‌دانسته چه کسی پشت در است، در را باز کرده و آنها وارد خانه شده‌اند و با مادرم به بگومگو پرداخته‌اند وقتی دیدند من در حال آمدن به حیات هستم، یکی از آنها به مادرم گفت: "این‌که سید علی‌ست!؟ چرا می‌گویید اینجا نیست؟!" اما مادر عقب نشینی نکرد با تندی پاسخ آن‌ها را می‌داد 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14398 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۵۳. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
40.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 زیارت اربعین مستحب نیست 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🔹️السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ اَلْأَقْمَارِ اَلسَّاطِعَةِ... ✋ سلام بر تو ای فرزند ماه‌های روشنی‌بخش... سلام بر تو و بر روزی که شب‌تیره چشم‌های ما، به ماه روی‌تو روشن می‌گردد. و سلام بر شما منتظران چشم به راه هر روزتان پر از آمادگی مقدمش 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
3759683_AUD.m4a
5.31M
🤲 ۶. از حضرت امام صادق علیه‌السلام: هركس چهل صباح این عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد؛ و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از گور بیرون آورند و در خدمت آن حضرت باشد؛ و حق تعالی به هركلمه از حسنه او را كرامت فرماید و هزار گناه از او محو كند. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ امروز؛ دوشنبه‌ ☀️ ۶ شهریور ۱‌۴۰۲ ☪ ۱۱ صفر ۱۴۴۵ ✝ ۲۸ اوت ۲۰۲۳ منسوب به دو سرور جوانان بهشتی و صلوات‌الله‌علیهما ذکر امروز؛ یکصد مرتبه یَا قَاضِیَ الحَاجَاتِ 📆 روزشمار: 🏴 ۲ روز تا شهادت شهیدان رجایی و باهنر بدست منافقین کوردل ۱۳۶۰ ه‌ش 🏴 ۹ روز تا اربعین حسینی و راه‌پیمایی باشکوه اربعین 🏴 ۱۷ روز تا شهادت پیامبر اعظم و سبط اکبر صلوات‌الله علیهما 🏴 ۱۹ روز تا شهادت ثامن الحجج علی‌بن‌موسی الرضا علیهماالسلام 🇮🇷 ۲۵ روز تا سالگرد حمله ارتش بعث صدام به ایران اسلامی (۱۳۵۹ ش) - آغاز هفته دفاع مقدس 🏴 ۲۷ روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام •┈┈••✾•🌸مناسبت‌های امروز🌸•✾••┈┈• 📆 مناسبت‌های شمسی 🔹اجازه حضرت "امام خميني (ره)" در مورد مصرف صدقات در راه مبارزه با رژيم صهيونيستی (۱۳۴۷ش) 📆 مناسبت‌های قمری 🔹لیله‌الهریر در جنگ صفین (۳۸ ه‌ق) 📆 مناسبت‌های میلادی 🔹پرتاب اولين موشك قاره ‏پيما توسط دانشمندان شوروی(۱۹۵۷م) 🔹امضاي قرارداد صلح بين "ياسر عرفات" و "اسحاق رابين" (۱۹۹۳م) 🔹كشف!!!؟ راه دريايي هندوستان توسط "واسكو دوگاما" دريانورد پرتغالي (۱۴۹۸م) 🖊 بیشتر بدانیم؛ 👈 https://eitaa.com/salonemotalee/1335 👈 پرتغالی‌ها در شرق https://eitaa.com/salonemotalee/1514 👈 شب سرنوشت‌ساز صفین https://eitaa.com/salonemotalee/14394 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121485454101303.pdf
11.86M
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 تمام صفحات امروز دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲ 🔸🌺🔸 -------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی 📖 @salonemotalee