🔆 #پندانه
🔴 فقط به خدا پناه ببر تا تو را بی نیاز سازد
🔹شخصی به یكی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست كرد تا در بارگاه او به كاری گمارده شود.
🔸خلیفه از او پرسید: «قرآن میدانی؟»
🔹او گفت: «نمیدانم و نیاموختهام.»
🔸خلیفه گفت: «از به كار گماردن كسی كه قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم.»
🔹مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت.
🔸مدتی گذشت تا اینكه از بركت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید كه دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
🔹پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: «چه شد كه دیگر سراغی از ما نمیگیری؟»
🔸آن آزادمرد پاسخ داد: «چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم كه از خلق و از عمل بی نیاز هستم.»
🔹خلیفه پرسید: «كدام آیه تو را اینگونه بی نیاز كرد؟»
🔸مرد پاسخ داد:
🔅«مَن یَتّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب؛ هر كس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت کند، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها راهی پدید میآورد و از جایی كه تصور نمیكند، به او روزی میرساند و نیازهای زندگیاش را برطرف میسازد.» (سوره طلاق، آیات ۲ و ۳)
@samen_meraj
📚#حکایت
یکی از اساتید حوزه نقل میکرد:روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره وبهش میگه:بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده.
چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد وگفت
میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟
استاد:نه
شاگرد:تو اتوبوس نشسته بودم
دیدم نفر جلوییم،پشت گردنش خیلی صافه وباب زدنه
هوس کردم یه پس گردنی بزنمش
دلم میگفت بزن.عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه
خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم وشما گفتین فورا انجام بده
منم معطل نکردم وشلپ زدمش
انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه امایه نگاهی به من انداخت وگفت استغفرالله.
تعجب کردم گفتم:ببخشید چرا استغفار؟
گفت:دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خواستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه و الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم خدایا اگه این تصمیمم اشتباهه یه پس گردنی بهم بزن که بفهمم
تا این درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی
همیشه با خدا مشورت کن.درسته بهت پس گردنی میزنه ولی نمیذاره تصمیم اشتباه بگیری
@samen_meraj
💫زنی به روحانی مسجد گفت :
💫من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!
روحانی گفت : می تونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد : چون یک عده را می بینم که دارند با گوشی صحبت میکنند ،
عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند ،
بعضی ها غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند ،
بعضی فقط جسمشان اینجاست ،
بعضی ها خوابند ،
بعضی ها به من خیره شده اند ...
روحانی ساکت بود ،
بعد گفت :
میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟
زن گفت : حتما چه کاری هست؟
روحانی گفت: میخواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت : بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید ، برگشت و گفت : انجام دادم!
روحانی پرسید : کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
زن گفت : نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
روحانی گفت:
وقتی به مسجد می آیید باید همه حواس و تمرکزتان به « خدا » باشد.
برای همین است که حضرت محمد (ص) فرمود « مرا پیروی کنید » و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.
✅نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان .
@samen_meraj
🌹داستان آموزنده🌹
(مرحوم ایت الله حاج شیخ جواد انصاری) میفرمودند: درویشی نزد میرفندرسکی آمد و مدعی شد که من از دنیا گذشتهام و به مرتبهی فنا رسیدهام.
میر از او پذیرایی نمود و با کمک یکدیگر به تهیهی غذا مشغول شدند و هر یک کاری را عهده دار گردید و درویش بنا شد کشکی بساید.
میر از او تعهد کرد که اگر به مرتبهای رسید، سه حاجت او را برآورد.
سپس میر در او تصرفی نمود و درویش، در حین کشک ساییدن، دید جماعتی از دربارِ سلطنت آمدهاند و میگویند که شاه از دنیا رفته و ارکانِ دولت، شما را برای سلطنت انتخاب نمودهاند.
درویش برخاست و به اتفاق آنها به دربار رفت و بر تخت سلطنت نشست و دستور داد که وسایل لازم را مهیا کنند تا به شکار برود. آنها هم اسبهای سلطنتی را آماده کردند و درویش بر اسب سواریِ مخصوصِ شاه نشست. بعد از مراجعت از شکار، به حرمسرا رفت و در بین زنانِ حرم، کنیزی را که بسیار زیبا بود انتخاب نمود و سپس به خزانه رفت و در حین بازدید از جواهرات، گوهر بسیار خوبی را با خود برداشته و با خود به دربار آورد.
پس از ورود به دربار، ندیمان به وی گفتند که مردی به نام میر فندرسکی، جلوی در، اذن شرفیابی میخواهد. درویش اذن داد که او وارد شود و از وی پذیرایی به عمل آورد. میر به درویش گفت: قرار بود اگر به جایی رسیدی، سه حاجت مرا بر آورده کنی. یکی از سه حاجت من اسبِ سواری پادشاه است، درویش عذر آورد.
میر گفت: حاجت دوم من، آن کنیزی است که مورد علاقهی شماست و حاجت سومم آن گوهر پر قیمت است.
درویش آن دو را نیز عذر آورد.
میر به درویش گفت: تو از دنیا گذشتهای؟!! کشکت را بساب که شب بدون شام نمانیم!
درویش به خود آمد و دید مشغول ساییدن کشک است.
🌹
📙کتاب سوخته، (زندگینامه مرحوم ایت الله انصاری) [با اندکی تلخیص]
@samen_meraj
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی میفروشد نقل میڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول میدهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی میڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه میڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون میگویند: دختر بیجهاز مانند روزه بینماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و...........
در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعتهای غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا میشود. ڪسی ڪه بتواند این بدعتها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.@samen_meraj
غواصی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای نالهاش موجب لو رفتن مَعبر شود
✍🏻برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن راشکستیم و پاکسازی کردیم.وقتی برای آوردنمجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم
#شهیدسعیدحمیدیاصیل هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است.
اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.
بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد،برای اینکه صدای نالهاش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.
@samen_meraj
🌎طی الارض ایت الله بهجت(ره)
🕌در زمانی که در نجف، مشغول تحصیل بودم، پدرم، آخوند ملّا ابراهیم، برای زیارت، به نجف آمد. چند روزی در نجف بود و پس از آن، با هم به کربلا رفتیم. یک شب در حرم امام حسین (ع) مشغول زیارت بودم که ناگهان یادم افتاد که عهد کردهام چهل شبِ چهارشنبه، به مسجد سهله بروم و تا آن وقت، سی و دوشب رفته بودم. متأثر شدم که چرا صبح، متوجّه این مطلب نشدهام تا بتوانم به عهد خود، عمل کنم و اکنون باید مجدداً این برنامه را از ابتدا آغاز نمایم.
در این فکر بودم که دیدم آیت الله بهجت در قسمت بالاسرِ ضریح امام حسین (ع) نشسته و مشغول زیارت و عبادت است. خدمت ایشان رفتم و سلام کردم. فرمود: آقای قرنی! چیه؟ تو فکری؟ میخواهی به مسجد سهله بروی؟
توجّه نکردم که ایشان از کجا فهمید که من در فکر مسجد سهلهام. عرض کردم: بله! و موضوع عهد خود را توضیح دادم. فرمود: برو، پدرت را بگذار در مدرسه و بیا! من اینجا منتظر شما هستم.
پدرم در حرم بود. ایشان را به مدرسه بردم. شام را تدارک دیدم و به پدرم گفتم: شما شام را میل کنید و استراحت نمایید. گویا استادم با من کاری دارد، من مجدّداً به حرم امام حسین (ع) باز میگردم.
سپس به حرم بازگشتم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم. ایشان فرمود: میخواهی به مسجد سهله بروی؟
گفتم: آری، خیلی مایلم.
فرمود: بلند شو همراه من بیا. و دست مرا در دست خود گرفت. همراه ایشان از حرم امام حسین (ع) بیرون آمدیم و از شهر، خارج شدیم. ناگاه، به صورت معجزه آسا خود را پشت دیوارهای شهر نجف دیدیم. فرمود: از پشت شهر، وارد آن میشویم.
شهر نجف را دور زدیم و وارد مسجد سهله شدیم و نماز تحیّت و نماز امام زمان (ع) را در معیّت آن بزرگوار خواندم. پس از آن، آیت الله بهجت فرمود: میخواهی نجف بمانی یا به کربلا برگردی؟
عرض کردم: پدرم کربلاست و او را در مدرسه گذاشتهام، باید به کربلا برگردم.
فرمود: مانعی ندارد. و مجدداً دست مرا گرفت. دستم در دست آن بزرگوار بود که خود را در بالاسرِ امام حسین (ع) دیدم.
در پایان این ماجرا، آیت الله بهجت فرمود: راضی نیستم که تا زندهام، این جریان را برای کسی بازگو نمایی.منابع:
1ـ ادهمنژاد، محمدتقی. گلشن ابرار، قم: نورالسجاد، 1386، جلد 6.
@samen_meraj
📚حكايت كوتاه وزيبا
در بنى اسرائيل قحطى شديدى پيش آمد..., آذوقه ناياب شد. زنى لقمه نانى داشت آن را به دهان گذاشت كه ميل كند، ناگاه گدايى فرياد زد، اى بنده خدا گرسنه ام!
زن با خود گفت:
در چنين موقعيت سزاوار است اين لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن، لقمه را از دهانش بيرون آورد و آن را به گدا داد.
زن طفل كوچكى داشت ، همراه خود به صحرا برد و در محلى گذاشت تا هيزم جمع كند، ناگهان گرگى جهيد و كودك را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت.
فرياد مردم بلند شد، مادر طفل سراسيمه به دنبال گرگ دويد ولى هيچ كدام اثر نبخشيد.
همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته، به سرعت مى دويد.
خداوند ملكى را فرستاد كودك را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحويل داد.
سپس به زن گفت:
آيا راضى شدى لقمه اى به لقمه اى ؟
يكى لقمه (نان) دادى ،
يك لقمه (كودك) گرفتى!
@samen_meraj
°☆🌺🍃☆°
بـرای ارتباط با حضرت ولی عصر(ع)
تنھـا باید تصفیـه شد،
دل را باید تصفیه ڪرد.
اگر دل صاف باشد این امواج را درڪ میڪند
و تصویـر را هم نشان میدهـد.🌱
اما اگر دل صاف نباشد
و گرد و خاڪ داشتـه باشد
تصویـر را خوب نشان نمیدهد.
این ما هستیم ڪه خود را
از دیدارش محروم ڪردهایم؛
و گرنـه بینِ ما و #او ڪه دلتنگش هستیم،
فاصلـهای نیست.🙂🧡
🌿¦⇠#علامهطباطبایی
✨¦⇠#کلامبزرگان
@samen_meraj
سلام حضرت بهار،مهدی جان
سلامی از عطش به چشمه سار...
سلامی از درخت به بهار...
سلامی از بیقراری به آرامش...
سلامی ناامیدی به امید...
سلامی از بی کسی به پناهگاه...
سلامی از انتظار به خورشید...
سلامی از من که در نهایت فقرم به شما که در اوج عنایتید...
السلام علیک یا بقیه الله✋❤️
#امام_زمان عج
@samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️خوانند فرشتگان مکرّر صلوات
🌺چون هست ز هر ذکر نکوتر صلوات
❤️توحید و نبوت و امامت هر سه
🌺چون درنگری جمع بود در صلوات
🌺🍃 الّلهُمَّ
🌸🍃 صَلِّ
🌺 🍃 علی
🌸 🍃 مُحَمَّدٍ
🌺🍃 وَآل
🌸 🍃 مُحَمَّد
🌺🍃وَعَجِّل
🌸🍃 فَرَجَهُم
@samen_meraj
📚داستان زیبای زیر رو از دست ندید
🌹▪️#هيچ_زمينى_خالى_از_قبر_نيست
#امام_هادی_علیه_السلام
يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند:
روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور.
من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم.
چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است :
هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم
حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!!
حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.
سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند.
هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ،
حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛
و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند...
گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛
من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم
📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام)
نویسنده عبدالله صالحی
@samen_meraj
#اول_هر_سپیده
#سلام_امام_زمانم
صبـ🌤ـحدم بہ ؏ـشق دیدار خورشید
خورشید بہ ؏ـشق دیدار صبحی دوباره
و من... بہ ؏ـشق دیدار شما
چشمهایمان را باز میکنیم
چہ چرخہے ؏ـاشقانہاے...💞
🌹@samen_meraj
123.8K
#پرسش_و_پاسخ
🔺چرا غربیها و آمریکا هم بر توافق با ایران تاکید دارند و هم آن را نقض میکنند؟
#جهاد_تبیین
#نشست #ثامن23
#حقوق_بشر_آمریکایی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@samen_meraj
#پرسش_و_پاسخ
ایا رابطه با آمریکا خطر او را برای ما کم میکند؟
به دو دلیل خطر آمریکا را کم نمیکند. یک: آمریکا به عراق حمله کرد؛ در حالی که با هم رابطهی سیاسی داشتند. دو: رابطه، برای آمریکائیها، همیشه وسیلهای برای نفوذ در قشرهای مستعد مزدوری بوده است.
#جهاد_تبیین
#نشست #ثامن23
#حقوق_بشر_آمریکایی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@samen_meraj
آمریکا در مذاکره به دنبال چیست و بازی تحریم و مذاکره تا چه زمانی ادامه مییابد؟
آمریکا در مذاکره به دنبال همان چیزی است که از طریق تحریم به دنبال آن بود یعنی تضعیف کشور تحریم شونده (ایران) و نهایتا تغییر رفتار این کشور زیرا ایران در موضع انفعالی قرار دارد و در زمین آمریکا، بازی می کند. اتفاقی که این بازی آمریکا را تکمیل می کند، ترساندن مردم از شکست مذاکرات و ایجاد دوگانه «جنگ یا مذاکره» است.
همچنین بازی تحریم و مذاکره یا همان سیاست چماق و هویج آمریکا زمانی پایان می یابد که نقاط آسیب پذیر اقتصاد ایران برطرف شود و کارآمدی تحریم از بین برود؛ اتفاقی که درباره برخی تحریمها مثل تحریم واردات بنزین در اواخر دهه هشتاد رخ داد.
شرط لازم برای تحقق این موضوع که ایران به صورت جدی به دنبال خنثی سازی تحریمها نرود و کارآمدی ابزار تحریمی آمریکا حفظ شود، اقتصاد شرطی است و این نوع اقتصاد هم بدون فعالیت جریان تحریف در ایران ایجاد نمیشود. این جریان نمی خواهد در کشور این اجماع ایجاد شود که عبور از تحریم راهحل غیر اقتصادی ندارد.
#جهاد_تبیین
#نشست #ثامن23
#حقوق_بشر_آمریکایی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🏻شانزدهمین #حراج_تهران، دیشب با نمایش 120 نقاشی، برگزار شد.
💢اینجا دیگر هیچ فقیری وجود ندارد که بگویند پول نقاشیها را به ایشان بدهید! اما موقع اربعین، همیشه ریز و درشت فقیر هست که بگویند: به جای اینکه خرج اربعین کنید، خرج فقرا کنید؛ موقع محرم و هیئتهای آقا امام حسین (ع)، همیشه کلی مریض و از تحصیل جامانده هست که بگویند به جای خرج کردن برای هیئت، خرج بیمارستان سازی و مدرسه سازی کنید. موقع حج واجب همیشه کلی بدبخت بیچاره هست که بگویند، به جای اینکه پولتان را صرف حج (واجب الهی!) کنید، به فقرا کمک کنید، از همه چیز واجب تره!
❌این نقاشیهای زشت و بی ریخت، دیشب در #حراج_تهران حاضر بودند و در نهایت، گرانترین اثر، با قیمت ۸ میلیارد تومان، به فروش رفت.
#مرفهان_بی_درد
‼️دو نکته:
1️⃣راستی، این جماعتی که از سر شکم سیری، آن قدر دارند که تنها در یک فقره، میلیاردها تومان خرج نقاشی بکنند، کور بودند و زلزله زدگان هرمزگان را ندیدند؟ خرید این نقاشیها واجبتر بود، یا کمک به هموطنان زلزله زده؟
2️⃣البته داستان پولشویی پشت این حراجها هم، داستان درازی است...
@samen_meraj
افراد پرکار شادترند !
🔹 مغز انسان از بطالت خوشش نمی آید؛ به همین خاطر، وقتی مشغله کاری شما بیشتر است، مغز برای قدردانی از کارهایی که انجام می دهید، دوپامین (هورمون شادی) ترشح می کند.
@samen_meraj
🔸داستان حضرت سلیمان و مورچه🐜
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفت اگر این کوه راجابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من، به عشق وصال او، می خواهم این کوه را جابجا کنم
حضرت سلیمان فرمود: اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام دهی
مورچه گفت: تمام سعی ام را خواهم کرد...
حضرت سلیمان که از همت و پشت کار مورچه، بسیار خوشش آمده بود، آن کوه را برایش جابجا کرد
مورچه رو به آسمان کرد و گفت:
خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...
@samen_meraj
✅سه دام شیطان
شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تویی آن انسانی که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بی واسطه با تو سخن می گوید، روی این حساب از آبروی فوق العاده ای برخورداری، من یکی از مخلوقات خدایم و گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد. موسی بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهی! توبه اش را بپذیر. خطاب رسید: موسی! خواسته ات را قبول کردم، به شیطان امر کن به قبر آدم سجده کند، چرا که توبه از گناه، جبران عمل فوت شده است.
موسی، ابلیس را دید و پیشنهاد مقصود خلقت را به او گفت. سخت عصبانی و خشمگین شد و با تکبر گفت: ای موسی! من به زنده او سجده نکردم، توقّع داری به مرده او سجده کنم!!
سپس گفت: ای موسی! به خاطر این که به درگاه حق جهت توبه من شفاعت کردی بر من حق دار شدی، به تو بگویم که در سه وقت مواظب ضربه من باش که هرکس در این سه موضع، مواظب من باشد از هلاکت مصون می ماند.
1. به هنگام خشم و غضب، مواظب فعالیت من باش که روحم در قلب تو و چشمم در چشم تو است و همانند خون در تمام وجودت می چرخم، تا به وسیله تیشه خشم، ریشه ات را برکنم.
2. به وقت قرار گرفتن در میدان جهاد، متوجّه باش که در آن وقت من مجاهد فی سبیل اللّه را به یاد فرزندان و زن و اهلش انداخته، تا جایی که رویش را از جهاد فی اللّه برگردانم!
3. بترس از این که با زن #نامحرم خلوت کنی که من در آنجا واسطه نزدیک کردن هر دو به هم هستم!
در این داستان عجیب، شیطان به سه برنامه خطرناک اشاره دارد: شهوت، غضب و حرص. در هر صورت باید گفت: بدون شک، فرار انسان از جهاد، ریشه ای جز حرص به دنیا ندارد و امتناع ابلیس از سجده به آدم منشأی غیر حسد نمی تواند داشته باشد و این حسد، درب بسیار بزرگی است که شیطان با ورودش، قدرت تسخیر قلب را پیدا می کند.
📚اثر استاد حسین انصاریان.
@samen_meraj