eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
194 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عوامل تضعیف کننده سیستم ایمنی بدن @samen_meraj
راهکارههایی برای تقویت سیستم ایمنی بدن @samen_meraj
هر چه باشد آخر این بازی و این انتخاب انتقامی مانده و ما می دهیم حتما جواب گر رود یا گر بماند این شغال زرد نحس فاش میگوییم ندارد چشم او آرام و خواب 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ @samen_meraj
..: صبح زیباتون بخیر 🌹شروع هفته تون 🍀غرق الطاف بیکران خداوندی 🌹الهی که دل هاتون سرشار از 🍀آرامش و حس خوب زیستن باشه 🌹الهی خدا به زندگیتون برکت 🍀و سلامتی بده 🌹امروزت رو با توکل بر خدا 🍀و انگیزه قوی به پیش بر ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الفرج @samen_meraj
✖️هشدار رهبر معظم انقلاب در سال ۶۸ به جوانان "یأس بزرگترین آفت جوان است" @samen_meraj
حالا یه عده پا نشن برن تو خیابون ‏با یه دلار و یه ده هزارتومنی جشن بگیرن! @samen_meraj
ایمان دارم به حرف مرد بزرگی که فرمود انقلاب اسلامی متصل میشود به ظهور چون هرچه فرمود، شد فرمود شاه باید بره، شد فرمود صدام باید بره، شد فرمود صدای خرد شدن استخوان های مارکسیسم را میشنوم،خرد شد فرمود آمریکا از درون فرومیپاشه و داریم میبینیم زمانی اینارو گفت که عقل مادی باور نمیکرد @samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: 📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. 📚قصص‌الروایات @samen_meraj
🔴نقاشی اما واقعی نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بودو میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بودکه ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد. که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند .میخواست فریاد بزند،اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود. براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند. گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم: خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است ╭┅──────┅╮ 🍃 🍃@samen_meraj ╰┅──────┅ 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺