#سلام_امام_زمانم♥
سلامی از ژرفای قلب مضطربم
از اعماق روح بیقرارم
از جان دردمند و تنهایم ...
سلامی از من به شما که دوستتان دارم
شما که تمام امید و پناهم هستید
شما که همهی بود و نبودم شدهاید …
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ 🌹@samen_meraj
#رهبرانهـ🌹🍃
با تو هستم تا قیامت رهبرم❣
عشق من
باشی سلامت رهبرم❣
نایب مهدی،تمام عمر را❣
می کنم از تو
اطاعت رهبرم❣
#جــــانـــا
🌹@samen_meraj
#ریحانہ
چادر میـپوشم
چون ترجیح میدهم..☝️اســـیرِ خـــــدا باشـم❤️وچہ لذتـــ دارد اینڪہ خاص او باشم😍
نہ اینڪہ..!مطیع دستـــ شیطان👿
#چادری_باش_بانو
🌹@samen_meraj
🕊🌹🕊
✅ توصیه امام زمان به راه گم کرده ها
🍁 در مفاتیح الجنان آمده است که امام
زمان(ع) سه بار به سید رشتی فرمودند:
#نافله، #نافله، #نافله
و مقصود، #نمازشب است،
🌿 همچنین سه مرتبه فرمودند:
#عاشورا، #عاشورا، #عاشورا، که
مقصودشان #زیارت_عاشورا است
🍁 و سه مرتبه فرمودند:
#جامعه، #جامعه، #جامعه، که
مقصودشان #زیارت_جامعه_کبیره است.
🌿 سید رشتی در راه حج است که از کاروان
عقب می ماند و راه را گم می کند، در این
موقع به محضر امام زمان (ع) مشرف می شود.
🍁نکته ی ظریف در این تشرف این است که
اگر راه را گم کرده باشید #زیارت_عاشورا را بخوانید، #جامعه_کبیره و #نمازشب بخوانید تا مسیر حق را ببینید و در صراط مستقیم بیفتید.
📚کتاب پرده نشین(شرح کلمات عرفانی
اخلاقی حضرت آیت الله بهجت)،ص۱۶۱
🌹@samen_meraj
🕊🌹🕊
✅ توصیه امام زمان به راه گم کرده ها
🍁 در مفاتیح الجنان آمده است که امام
زمان(ع) سه بار به سید رشتی فرمودند:
#نافله، #نافله، #نافله
و مقصود، #نمازشب است،
🌿 همچنین سه مرتبه فرمودند:
#عاشورا، #عاشورا، #عاشورا، که
مقصودشان #زیارت_عاشورا است
🍁 و سه مرتبه فرمودند:
#جامعه، #جامعه، #جامعه، که
مقصودشان #زیارت_جامعه_کبیره است.
🌿 سید رشتی در راه حج است که از کاروان
عقب می ماند و راه را گم می کند، در این
موقع به محضر امام زمان (ع) مشرف می شود.
🍁نکته ی ظریف در این تشرف این است که
اگر راه را گم کرده باشید #زیارت_عاشورا را بخوانید، #جامعه_کبیره و #نمازشب بخوانید تا مسیر حق را ببینید و در صراط مستقیم بیفتید.
📚کتاب پرده نشین(شرح کلمات عرفانی
اخلاقی حضرت آیت الله بهجت)،ص۱۶۱
🌹@samen_meraj
💠داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد💠
✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راههای نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم،
🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل میکند که:
در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی میکرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت.
همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم.
دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم.
در راه پیر مردی را در مغازهای دیدم که تعدادی در اطرافش جمعاند،
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است،
با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم.
او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید،
پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟
سیده میگوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانهاش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند
و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم.
در نیمه های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد.
در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو میرود و پیامبر(ص) از او روی میگرداند
عرض میکند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض میکنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید.
پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟
در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود میزد و میگریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است.
شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمیگذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: میخواهم این هزار دینار را به او بدهم.
گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمیپذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیدهای من هم دیدهام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است.
سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمانشدهایم
📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص: ۴۴۵
@samen_meraj
✨زیر لوای علی صف کشیده ایم
چشم انتظار مهدی آل محمدیم✨
🔸غدیر، یک تاریخ است؛ تاریخى که ابتدایش مدینه است، میانش کربلا و انتهایش ظهور...
#بحق_علی_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹@samen_meraj
🔴 وای بر من!!!
✍ مرحوم حاج شیخ عباس قمی، در کتاب «منازل الآخرة » نقل فرموده است که:
شخصی به نام «ابن صمد، بیشتر اوقات شب و روز، اعمال خود را محاسبه میکرد، روزی به فکر محاسبه اعمال عمر خودافتاد، حساب کرد دید که شصت سال از عمرش گذشته است، پس روزهای این شصت سال را حساب کرد، دید که بیست و یک هزار وپانصد روز میشود، گفت:
«وای برمن! اگر روزی یک گناه، بیشتر نکرده باشم، وقتی خدا را ملاقات میکنم، بیست ویک هزار و پانصد گناه انجام داده ام»
این را بگفت و بیهوش افتاد...
روایت شده که: روزگاری حضرت رسول«صلی الله علیه و آله وسلم»در زمین بی گیاهی فرود آمد، به اصحاب خود فرمود: بروید هیزم بیاورید.
عرض کردند: ما، در زمین بی گیاهیم، و هیزم در آن یافت نمی شود.
فرمود: هر کس هر چقدر امکان دارد، بیاورد.
پس اصحاب هیزم آوردند و در مقابل آن حضرت روی هم ریختند، چون هیزمها جمع شد مانند کوهی به نظر میرسید، حضرت فرمود:
«گناهان شما نیز همین طور جمع میشوند. »
معلوم شد که مقصود آن حضرت، از امر به آوردن هیزم، این بود که اصحاب بدانند: همین طور که در آن بیابان خالی، هیزمی به نظر نمی آمد، اما وقتی که جستجو کردند و روی هم ریختند، مقدارکثیری هیزم جمع شد و مانند تلی گردید. بهمین نحو، گناهان ما به نظر نمی آید، اما اگر جستجو و حساب شود، گناهان بسیاری جمع میشود. چنانچه «ابن صمد» برای هر روز عمر خود، یک گناه فرض کرد، بیست و یک هزار و پانصد گناه شد.
📚 کتاب داستانهای شهید دستغیب (معاد و قیامت)
@samen_meraj
🔆 #پندانه
✍ بر انجام اعمال نیک پافشاری کن
🔹پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مىرفت.
🔸در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد. چند قدمى كه رفت در چالهای افتاد. خيس و گِلى شد.
🔹به خانه بازگشت. لباس را عوض كرد و دوباره برگشت. پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گِلى شد.
🔸برگشت، لباس را عوض كرد و از خانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است. سلام كرد و راهی مسجد شدند.
🔹هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد.
🔸پرسيد:
اى جوان! براى نماز وارد مسجد نمىشوى؟
🔹جوان گفت:
نه، اى پير! من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى، خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم.
🔸براى بار دوم كه بازگشتى، خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.
🔹ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى، خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم.
🔸براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى.
@samen_meraj