eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
202 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در مورد "ماست مالی" حکایت های گوناگونی نقل شده اما مشهورترین آنها حادثه ای تاریخی است که درعصر رضاشاه اتفاق افتاد. محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است: هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و زن مصری اش فوزیه در سال 1317 خورشیدی چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب به تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بوده دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور با پولی که از کدخدای ده می گیرند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماست مالی کردند. و اين گونه بود كه اصطلاح ماست مالى كردن بر سر زبان ها افتاد... https://eitaa.com/samen_meraj
نام اثر: فضای مجازی! https://eitaa.com/samen_meraj •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 الان همه روسا در معرض امتحانند ♦️امام خمینی (ره):الان همه این رؤسا، رئیس جمهور، نخست وزیر، رئیس مجلس، رؤسای دادگاه ها، رؤسای همه استان ها، همه اینها در معرض امتحانند و این امتحان از امتحان در نقص اولاد و انفس بالاتر است. امتحان مردم به ریاست، به ریاست در هر مقام، به رسیدن به هر مقام، این امتحان سخت تر است از امتحان در نقص اولاد و انفس و مشکل تر است که انسان بتواند از این امتحان نجات پیدا بکند و درست امتحان بدهد در معرض اعمالی که می کند و در پیشگاه خدا آبرومند باشد. 📚صحیفه نور، جلد 13، صفحه 236 https://eitaa.com/samen_meraj
🔴راهبردِ به‌روزِ دشمن در قبال ملت ایران را بدبین‌کردن به خود است 🔻رهبر انقلاب راهبردِ به‌روزِ دشمن در قبال ملت ایران را «بدبین‌کردن به خود» خواندند و با نفی این ادعا که ناامیدی منشأ غالباً داخلی دارد، در بیان مصادیقی از راهبرد بدبین‌سازی گفتند: 🔸دانشجوی پر انگیزه را استاد یا فرد بی‌تعهدی ناامید و بدبین می‌کند که به او می‌گوید «با وجود این مشکلات با چه دل خوشی اینجا مانده‌ای و درس می‌خوانی؟ کشور را رها کن و برو». 🔮کانال مرجع گفتمان https://eitaa.com/samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Javad Moghadam - Khodahafez.mp3
7.31M
خـداحافظ ای سفره ی سبزافطار😭😭😭😭
🍃🌸🌿 برای رضای خدا کار کن🌱 ✍️همسر پادشاهی دیوانه‌ای را دید كه با كودكان بازی می‌كرد و با انگشت بر زمین خط می‌كشید. پرسید: چه می‌كنی❓ گفت: خانه می‌سازم. پرسید: این خانه را می‌فروشی❓ گفت: می‌فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است❓ دیوانه مبلغی را گفت❗️ همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند، دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد. 🍃هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید، خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند: این خانه برای همسر توست. روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید: همسرش قصه آن دیوانه را تعریف كرد❗️ پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی می‌كند و خانه می‌سازد. گفت: این خانه را می‌فروشی❓ دیوانه گفت: می‌فروشم. پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است❓ دیوانه مبلغی را گفت كه در جهان نبود❗️ پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای❗️ 🍃دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری، میان این دو، فرق بسیار است. 🌿ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا. https://eitaa.com/samen_meraj
‌‌نعمتهایتان‌را بشمارید یعنی توجه مثبت به آنها کنید هر چند کم باشندولی شکر گذاری کنید تا در حالت ارتعاشی عالی قرار بگیرید... گله وشکایت کردن تنها کمبود بیشتری می آورد وهر لحظه بیشتر از دست می دهید وقتی میگویید چرا اینقدر بی پول هستم این چه وضعی است.. ذهن ناخودآگاه شما سریع به دنبال مواردی می رود که بی پولی بیشتر را تجربه کنید... اما اگر بگویید خدایا شکرت مطمئن هستم که راهی عالی برای خیر وبرکت برایم گشوده می شود در واقع استارت فراوانی را برای خود م زنید. واین قانون خلقت هستی است... 🌸 💞🌸https://eitaa.com/samen_meraj
🌙 فردا آخرین روز ماه رمضان است 🔹دفتر رهبر انقلاب: بنا بر اخبار واصله هلال ماه شوال در غروب امروز رؤیت نشد و فردا مطابق با ۳۰ رمضان ۱۴۴۴ هجری قمری است. ‌ دفتر آیت‌الله سیستانی: جمعه آخرین روز ماه رمضان و شنبه عید فطر است. https://eitaa.com/samen_meraj
🔴این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه... پس حتما بخونیدش🙏🌸 🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 💚پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. 🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. 🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. 🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. 💚شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. 💚پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. 💚پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ 💚چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد! همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. 👈🏻«زمخت نباشیم» زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها... https://eitaa.com/samen_meraj
🌙ویژه برنامه وداع با ماه مبارک رمضان🌙 🔻امروز جمعه ۱۴۰۲/۰۲/۰۱ ساعت ۱۷:۳۰ 🔸🔹🔸با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین طالب امام جماعت مسجد چهارده معصوم علیهم السلام ویلاشهر🔹🔸🔹 🔺مکان: ویلاشهر _خیابان پاسداران _مسجد چهارده معصوم علیهم السلام 💫🍀اطلاع رسانی فرمایید. 🌷🍃🌷🍃🌷 @bbeheshti14 https://eitaa.com/samen_meraj