eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
204 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد ☘این داستان که در مورد آش نذری هست و در زمان ناصر الدین شاه انفاق افتاده هست ناصرالدین شاه سالی یکبار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد. رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع می شدند و هر یک کاری انجام می دادند. ☘خلاصه هر کس برای تملق وتقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود. خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان می‌کشید و از بالا نظاره گر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان کار دستور می داد به در منزل هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد و او می بایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد ☘کسانی راکه خیلی می‌خواستند تحویل بگیرند روی آش انها روغن بیشتری می ریختند. پرواضح هست آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می‌کرد و آن که مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب روغن رویش ریخته شده دریافت می‌کرد حسابی بدبخت می شد. ☘به همین علت در طول سال اگر آشپزباشی با یکی از اعیان یا وزرا دعوایش می شد به او میگفت بسیار مفید بهت حالی می‌کنم جهان دست کیه… آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد. https://eitaa.com/samen_meraj
حکایت قشنگ و خواندنی بهلول و زبیده خاتون همسر هارون الرشید(دیده و ندیده) بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می‌رفت. در ساحل می‌نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می‌شست. اگر بیکار بود همانجا می‌نشست و مثل بچه ها گِل بازی می‌کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می‌ساخت. جلوی خانه باغچه‌ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه می‌سازی؟» بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت می‌سازم.» همسر هارون که می‌دانست بهلول شوخی می‌کند، گفت: «آن را می‌فروشی؟!» بهلول گفت: «می‌فروشم.» زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟» بهلول جواب داد: «صد دینار.» زبیده خاتون گفت: «من آن را می‌خرم.» بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می‌نویسم و به تو می‌دهم.» زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی‌رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده‌ای!»  👇👇👇👇 ادامه
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشت‌هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»  بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمی‌فروشم.»  هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری می‌خواهی، حاضرم بدهم.» بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمی‌فروشم.»  هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!» بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می‌دانی و می‌خواهی بخری، من به تو نمی‌فروشم!» https://eitaa.com/samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت خواستی بخاطر منافع شخصی خود به دیگران آسیب بزنید، به یاد بیاورید که جان شما به دریچه ای بند است.... https://eitaa.com/samen_meraj
🔷🔶 «کریسدا رودریگز» طراح و نویسنده مشهور جهان قبل از مرگ در سن 40 سالگی بر اثر سرطان معده نوشت: 1. من گران ترین ماشین دنیا را در گاراژم داشتم، اما حالا باید از ویلچر استفاده کنم. 2. در خانه من انواع لباس ها، کفش ها و وسایل قیمتی مارک دار وجود دارد، اما اکنون بدنم در پارچه کوچکی که بیمارستان تهیه کرده است پیچیده شده است. 3. پول زیادی در بانک گرفتم اما الان از این مبلغ سودی نمی برم. 4. خانه من مثل یک قلعه بود، اما الان روی دو تخت در بیمارستان می خوابم. 5. از هتل پنج ستاره تا اکنون گذراندن وقت در بیمارستان از یک کلینیک به کلینیک دیگر 6. من به صدها نفر امضا داده ام اما این بار مدارک پزشکی امضای من است. 7. من برای مرتب کردن موهایم به هفت آرایشگر رفته ام، اما اکنون - یک مو روی سرم نیست. 8. با جت شخصی می توانم به هر جایی پرواز کنم، اما اکنون به دو دستیار برای پیاده روی تا دروازه بیمارستان نیاز دارم. 9. با اینکه غذاها زیاده ولی الان رژیمم روزی دو قرص و شب چند قطره آب نمکه. 10. این خانه، این ماشین، این هواپیما، این مبلمان، این بانک، شهرت و شکوه بیش از حد، هیچ کدام از اینها به درد من نمی خورد. هیچ کدام از اینها به من آرامش نمی دهد. "هیچ چیز واقعی جز مرگ وجود ندارد." در پایان روز مهمترین چیز سلامتی است. لطفا از کم یا هر مقدار سلامتی که دارید خوشحال باشید در حالی که سالم هستید، همه چیز دارید ، یک بشقاب برای خوردن، و یک جای خواب داشته باشید... یعنی همه چیز دارید. https://eitaa.com/samen_meraj
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی حدود ۵۰ سال پیش مرحوم حاج شیخ احمد کافی در مورد پیاده‌روی اربعین،،،،،بفرستید برای اونهایی که میگن پیاده روی اربعین رو جمهوری اسلامی درست کرده https://eitaa.com/samen_meraj
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️‌ سخنان جالب حاج مهدی رسولی در سالگرد مراسم شهید حججی (نجف آباد اصفهان) ؛ ابی عبدالله شهید انقلاب اسلامی است. https://eitaa.com/samen_meraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 «چه کربلا نرفته‌ها، که کربلایی شدن...» بی‌قراری شهید فخری‌زاده برای سفر کربلا 🔹 می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری‌زاده، کربلا نرفته بود؟! ◇‌ ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیّتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکّه نرفته بود. ◇ یک‌بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین(ع) نرفتم یه بار برم و بیام... ◇ حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. ◇‌ چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! ◇ روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری‌زاده ... https://eitaa.com/samen_meraj
🔹️وقتی همه چیزت رو فدای خدا کردی، خدا هم همه چیزش رو در اختیارت قرار میده «همه چیز» تو بیشتره یا «همه چیز» خدا؟ برای ترک گناه، هنوز دیر نشده https://eitaa.com/samen_meraj
چهل روز (2).mp3
5.69M
🔊 | 📝 سفارش به خواندن زیارت اربعین 👤 استاد ▪️ویژه ┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄ https://eitaa.com/samen_meraj