مهارتهای کلامی_17.mp3
9.26M
#مهارتهای_کلامی ۱۷
✘ بدترین انسانها کسانی هستند؛
تا یک اشتباه از کسی میبینند ؛
تمام محبتها و خوبیهای او را به یکباره نادیده میگیرند؛
و شروع میکنند به مجادله، بدگویی، و افشای رازهای او ...
🔥اگر اینگونهایم؛ موجودی بشدت خطرناک هستیم.
@samenfanos110
#سواد_رسانه_ای7⃣1⃣
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
@samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
پروانه ای در دام عنکبوت #بخش_نودوچهار دوهفته ای از اون موقعی که باانور رفتیم سمت کارخانه های تولید
پروانه ای در دام عنکبوت
#بخش_نودوپنج
انور اشاره کردبه من وگفت:اون نمک پاش رابیار.
نمک پاش را اوردم ,کمی ریختم کف دستم تاقبل ازغذابخورم ودرهمین حین سوال کردم:استاد چرا این نمکها اینقدر دانه درشتند؟مگر شما فن تولید نمک یددار راندارید ,نمکی که باعث جلوگیری از خیلی بیماریها مثل نرمی استخوان وکمبود ید و...میشه؟
انور که انگار لذت بخش ترین جوک دنیا رابراش تعریف کرده ام ,خندید وگفت:ما فن تولید نمک یددار رانداریم؟؟ما خودمان یکی از تولیدکنندگان بزرگ نمک یددارهستیم اما چیزی که بقیه نمیدانند ,الان براتون میگم,میدونید این نمک دانه درشتی که میبینید نمک دریا هست بدون هیچ افزودنی,این نمک غذای اصلی کلیه است ازخیلی بیماریها جلوگیری میکند واصلا انطورکه ما جاانداختیم باعث فشارخون بالا نمیشودبه شرطی که نمک دریا باشد ,اما اون نمک یدداری که درکشورهای درحال توسعه واسلامی مصرف میشود باترکیب نمک با عنصرید یک سم سفید وشوری تولید میکنیم که بیماریهای کلیوی ,فشارخون بالا,انواع سرطان سینه درزنان وپروستات درمردان وخیلی از,بیماریهای دیگه محصول استفاده از همین نمک ید دار هستند ,ما تولیدکننده عمده نمک ید داریم که مصرف این نمک را درکشور خودمان ممنوع کردیم خخخخخ
علی نگاهی به انور انداخت وگفت:عجب ناکس هایی هستیم هااا,دیگه چه جنایتی کردید,بفرماییدتا لااقل ما از انها خبرداشته وبه طرفشان نرویم.
انور درحالی که سردیگ رابرمیداشت واز رنگ ولعاب غذا تعریف میکرد که واقعا تعریفی هم بود گفت:همه چیز,هرچیز سالمی که در جوامع اسلامی وجود داشته ما به نوعی تبدیل به موادمضرشان کردیم,برای مثال همین روغن,به جای روغن پرخاصیت کنجد وروغن گاو وگوسفند وزیتون وپسته کوهی...روغن پالم را درقالب روغنهای گیاهی وافتاب گردان به خورد ملت میدهیم,اب اشامیدنی گوارا را با کلردار کردنش مضرکردیم واین یعنی حمله ی همه جانبه ی انواع سرطانها به,این کشورهای بیچاره ونا آگاه....
بااین حرفهای انور ,غذای خوش رنگ ولعابش ,نخورده به جانمان زهر شد,اما نمیدانستم این یک چشمه از جنایات این رژیم منحوس است ودراینده چیزهای بیشتر وبی رحمانه تری میبینم.
کم کم سال تحصیلی روبه پایان است ومن پزشکی نصف ونیمه شده ام وعلی,شیعه شناسی حاذق
هردویمان زبان فارسی را یاد گرفته ایم ومشغول یادگیری زبان عبری هستیم.
امروز قرار است دکتر انور پرده ای دیگر از جنایات صهیونیستها را بردارد والان من در ازمایشگاه بزرگ خانه اش مشغول بررسی تمام زوایای ان هستم,اخه بعداز,یکسال انور مرا مفتخر به ورود به ازمایشگاه اختصاصیش ,کرده است.
ومن هم مجهز به ساعت اهدایی خاصم اینجا روبه روی انور ایستادم.
انور:بیا این طرف دختر...بیا ببینم تا به حال تعلیماتم مثمرثمر بودند وامیدی به پیشرفتت هست؟
نزدیک انور شدم دوظرف بزرگ وشیار دار جلویش بود ودرهرشیار یک نوع محصول ریخته بود.
درظرف اول,یک,شیار گندم,ذرت,سویابود در ظرف دیگه بازهم همین محصولات ,منتها بارنگ ولعاب بهتر بود.
انور:خوب,حالا که خوب نگاه کردی بگو.نظرت راجب این دوظرف ومواد داخلش چی هست؟
من:خوب هردو موادیکی هست منتها این ظرف موادش کوچکتروریزتر,واین یکی انگارمرغوب تر ودرشت ترند.
انور لبخندی زد وگفت:از همون اولش اشتباه کردی,درسته اینها مثل همند وبه نظر میاد یکی موادخوب واون یکی ضعیف ترباشد اما اینا ظاهرا مثل همند یعنی ما با دستکاری ژنتیکی مواد ,موادی باظاهر زیبا وشکیل ودرشت تر به دنیارعرضه میکنیم که فقط ظاهرشان شبیهه مواداصلی است وخاصیتشان دقیقا مقابل هم قرار دارد واشاره کردبه ظرفی که گندمها وذرت وسویاهاش ریز بودند وگفت :این محصول بسیار مغذی ومقوی است یعنی همان که در طبیعت ودنیا, خدا افریده ,اما این دومی همان است که ما یعنی, یهود افریده اند,ژنتیکشان را دستکاری کردیم ,با کشت این مواد دستکاری شده یا همان تراریخته,حتی ژنتیک خاک هم تغییرمیکند وحتی ژنتیک انسانهای مصرف کننده هم تغییر میکند وکم کم با مصرف این مواد سلامت فرد به خطرمیافتد هیچ ,سلامت نسل بعدی هم به خطر میافتد ,البته اگر نسل بعدیی وجود داشته باشد وبعدازاین حرف خنده ی شیطانی سرداد.
تمام وجودم از انور ودولت وکشورش متنفرشده بود ,اخه اینها انسان نبودند,اینها حیواناتی درقالب انسان بودند واعضای حزب شیطان که وظیفه اش ازبین بردن حزب خدا بود.....
باید اطلاعات بیشتری از انور درمیاوردم تا درمقابل جهان رسوایشان کنم ومردم را ازخطراین دیو سیرتان مطلع نمایم,اما نمیدانستم دیری نمی پیماید مثل پروانه ای درچنگ عنکبوت در چنگالشان اسیر میشوم واما اطمینان دارم که این خانه بنیانش سست است چون این حرف خداست که سست ترین خانه ها ,خانه ی عنکبوت است.
ادامه دارد..
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
پروانه ای در دام عنکبوت
#بخش_نودوشش
وای خدای من امروز خیلی خوشحالم,علی هم ازخوشحالی روی پاش بند نیست وداره چمدانهامون را میبنده تا از این لانه ی عنکبوت وخانه ی شیطان,برویم اخه دیگه با وضعیت من ,صلاح نیست اینجا بمونیم ,باازمایشی که امروز دادم,مطمین شدم که باردارم واز طرفی بیم لو رفتنمان هم هست ,اخه علی,تواین چندتا استنداپ اخریش مسلسل تمسخرش را رگباری روی خود اسراییل وسربازای ترسوش که از زدن یک امپول هم واهمه دارند,گرفته ,استنداپ اخریش حاج قاسم را مثل شیری شرزه نشان داد وسربازهای اسراییلی را مثل انگلهایی که توکثافات پناه میگیرند وپنهان میشوند,درسته باعث خنده خیلی از این نخود مغزان اسراییلی شد اما یک اخطار از جانب دولت اسراییل گرفته واین یعنی زنگ خطر.....
درهمین هنگام که به فکر رفتن و..بودم ,گوشیم زنگ خورد,اووف دوباره انور هست,دیگه از دیدن اسمش روصفحه ی گوشیم هم حالم بهم میخوره, ولی انور انگاری واقعا خیلی به من اعتماد کرده,جلوی من پرده ازتمام اسرارش برمیداره,درسته اول من رابه چشم مادرش میدید اما الان من جای بنیامین کج وکوله اش رابراش گرفتم وهمیشه دخترم ,صدایم میکنه.
اوووف دست بردار نیست .
علی:وصلش کن ببین این پیرمرد جانی چی چی میگه,اینم برای اخرین بار...
دکمه اتصال را زدم وگوشی راگذاشتم روی بلندگو:سلام استاد..
انور:سلام دخترم,کجایی؟ببین یک کار فوری دارم,باید باهم یک سر تا اورشلیم بریم,کارای مهمی هست که باید باهم انجامش بدیم ,البته الان فقط میریم وضعیت رابررسی کنیم وهفته ی دیگه کاراصلی راانجام میدیم,قولت میدم بعداز انجام این کار کلی پول به جیبت میره وتااخر عمر هرچی بخوری بازم تمام نمیشه ودراینجا دوباره خنده ای شیطانی کرد.
روکردم به علی وبااشاره گفتم:چکارکنم؟علی اشاره کرد قبول کن...برای اخرین بار.....
نمیدونم به خاطر وضعیتم بود یا واقعا خطری تهدیدم میکرد که احساس خوبی نداشتم ,اما من عهد کرده بودم باخدای خودم وحجت زنده اش,باید تاجایی راه داره خدمت کنم.
انور:تا یک ساعت دیگه با شوهرت بیا جلوی دانشگاه ,از اونجا باماشین من میریم .
علی:هانیه,اختیار باخودت مابارسفرمان رابستیم ,ما میتوانیم تا یک ساعت دیگه باکمک مبارزین فلسطینی ,تل اویو را ترک کنیم ومیتوانی بروی وببینی,این ابلیس چه درآستین دارد واما بدان همه جانبه پوششت میدهیم.....
اما اگر نظر من رابخواهی,نمیخواهم کوچکترین آسیبی به تو وفرزندمان برسد.
از تصور موجود کوچکی دروجودم ,احساسی بس خوش ولطیف به من دست داد اما یک نیرویی به من میگفت برو...برو که توکاری بزرگ انجام خواهی داد, پس گفتم:نه علی...میروم,توکل به خدا میروم,فعلا که اتفاقی نیافتاده وهنوز انور به من اعتماد دارد ,احتمالا موضوع مهمی است,احساسم به من میگه بایددد برم.
علی:پس توکل برخدا ,پاشو,یاعلی....
جلوی دانشگاه سوار ماشین انور شدم و علی سریع باماشینمان دورشد
چون انور اشاره کرد,من پشت رول نشستم ودرکمال تعجب دیدم اینبار یک ماشین از نیروهای امنیتی مارا اسکورت میکنن...
برای اینکه علی رامتوجه موضوع کنم,به انور گفتم:عه استاد این نیروها چرا میایند مگه میخوایم چکارکنیم.
میدانستم که صدا را از طریق میکروفن میشنوند.
انور:اره ,برای محافظت از ما,اخه من خاطره ی خوشی از اورشلیم ندارم وکاری که باید انجام دهیم ,طول میکشد پس یه ماشین نیروهای امنیتی لازم است.
یعنی چکارمیخواهند بکنند؟؟
میدانستم هرچه که بپرسم,انور جوابی نمیدهد ,باید منتظر باشم...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
#سلام_مولای_من♥
#صبحت_بخیر_اقا_جانم
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطر تو به گلهـا هیجان خواهد داد
فردا ڪه به آفاق بپیـچد نورت
تڪبیر تو ڪعبه را تڪان خواهد داد
#اللهــم_عجـل_لولیـک_الفـرج
🌹🍃🌹🍃
@samenfanos110
1_198234283.mp3
8.32M
📖 قرائت #آل_یاسین
🔸 روز چهلم _ روز پایان
🔘شروع چله ۹۹/۷/۹
🌷 @samenfanos110
خیلۍچیزارونمیشهبهکسی🤭
گفتحالامیفهممچراامامعلی...😇
#پروفایل
#مرگ_بر_آمریکا
#انتخابات_آمریکا
@samenfanos110
💠گاهی وقتها که بغض دلتنگی
بر دلت سنگینی می کند؛
و دل محرمی را نمییابی!
شاید اگر چشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریزهای؛
#شرهانی یا #شلمچه بیتوته کنی،
کمی آرام میشوی ....
@samenfanos110