eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
919 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
12.1هزار ویدیو
331 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نو+جوان
💎 سرچشمه زندگی ❗️کتابی که تمام شدنی نیست... 🔆 این کتابی نیست که آدم یک‌بار بخواند... ➕ «قرآن کتاب معلّم و معرفت است؛ یعنی دل را و اندیشه‌ی انسانی را سیراب میکند. قرآن برای آن کسانی که اهل معرفت‌آموزی هستند یک سرچشمه‌ی تمام‌نشدنی است. لکن علاوه بر اینها، قرآن دستور زندگی هم هست.» ۹۹/۲/۶ 💫 نوجوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @nojavan_khamenei
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#رهایی_از_رابطه_حرام 32 🔵 نکته بعدی که در این زمینه باید بهش دقت بشه اینه که انسان مومن توی دنیا او
*بسم الله الرحمن الرحیم* 33 خلاصه کل بحث 🌺 دین برنامه ای هست برای رسوندن انسان به اوج لذت و کسی میره سراغ رابطه حرام که از زندگیش لذت نمی بره ⭕️درسته ارتباط با نامحرم اوایل لذت سطحی داره اما خیلی زود تبدیل میشه به انواع رنج ها... ✅ هیییچ کس نباید خودش رو از امتحان در امان بدونه. همیشه با فراوان برو در خونه خدا و ازش کمک بخواه که اسیر هوای نفست نشی... 🔹سعی کن هیچوقت "بیکار نباشی" و وقت خودت رو با کارهای مفید پر کن. 👌🏼اگر هم گرفتار شدی حتی در مواردی که رابطه عمیق شده سعی کن کم کم قطعش کنی. 🔴 مراقب باشید که اسم روی روابط حرام نگذارید چون "چیزی جز هوای نفس و خودخواهی نیست! " ✔️هر نوع راه ارتباطی با طرف مقابل رو برای خودتون ببندید‌ مثلا مسدود کردن شماره ها و حتی عوض کردن خط... 🍎 اصلاح تغذیه و پرهیز از غذاهای سودا زا مثل انواع فست فودها و نوشابه و سردیجات و ترشی ها بهتون کمک میکنه. 🌹عزیز دلم سعی کن یه عهدی رو با خودت و خدای خودت داشته باش خدایا من به عنوان بنده حقیرت ازت خاضعانه درخواست میکنم هیچوقت دستم رو رها نکنی.... ❇️ فراهم شدن زمینه ارتباط با نامحرم برای کسب لذت نیست برای این هست که بیخیال این لذت سطحی بشی تا به "لذت عمیق" برسی💕 مراقب باش پای هر فیلمی نشینی و زیاد دنبال پیج نامحرمها نباشی چون حیای انسان، آروم آروم از بین میره... ⛔️ حواست باشه که با فریب "من نیاز عاطفی دارم" خودت رو آلوده نکنی چون بسیاری از این نیازها کاذب هست آدمیزاد هیچوقت با عشق به "یه انسان دیگه" سیر نمیشه. فقط عشق به خدا و اولیای الهی میتونه سیرابش کنه💞 ❤️ اگه یه پدر عمیقا به دختر خودش محبت کنه(با روشهای مختلف) اون دختر سراغ روابط حرام نمیره... ✅ توبه واقعی زمانی اتفاق میفته که انسان بدونه با گناه کردن چه بلایی سر خودش آورده. در روایت میفرماید که با هر گناهی بخشی از عقل میره و دیگه بر نمیگرده...‌🧠❌ 🌺 هییییچ گناهی رو بدون توبه نزارید و سریع توبه کنید خدا بعد از هر توبه ای دوباره زمینه گناه رو پیش میاره تا اولا ذره ای دچار تکبر و غرور نشیم و دوم اینکه توبه های ما توبه درست و حسابی نیست. خدا دوست نداره آدم الکی بچه مذهبی بشه☺️ ☢ سعی کن برای بعد از توبه هم برنامه خوبی داشته باشی و ریشه های اون ارتباط رو حل کن....بیکاری.. احساس کمبود محبت و... ☀️ به جای گدایی محبت های کم و کوچیک، سعی کن خورشید محبت برای اطرافیانت باشی و ارتباط خودت رو با امام زمانت بیشتر کن 🔶 اگه آدم توجهش رو عمیقا به سمت خدا ببره و عبد خدا بشه همسرش دچار چنین گناهانی نمیشه و اگر هم شد طرف مقابل ضربه روحی و عاطفی نخواهد خورد ✅انسان مومن همیشه باید مراقب دو تا چیز باشه : اگر در مبارزه با نفسهاش پیروز شد مغرور نشه و اگر شکست خورد مایوس نشه 👈🏼راه حلش اینه که همیشه به آغوش خدا پناه ببر و از اهلبیت علیهم السلام کمک بخواه....🌷💕 @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👀 *!* وقتی یک کیف‌قاپِ موتورسوارِ حرفه‌ای با شتاب تمام به سوی شما می‌آید چه می‌کنید؟ آغوش باز می‌کنید یا نه، پرشتاب‌تر از خود او به گوشه و کناری می‌روید تا ردّ کارش را بگیرد و برود؟ یادمان باشد خشم و عصبانیت کیف‌قاپ ماهری است که می‌آید تا سرمایه ما را که همان ایمان، انصاف و انسانیت است سرقت کند. پس تنها راه برای در امان ماندن همین است که در وقت خشم، سریع از فضای موجود فاصله بگیریم و هرگز آن را استقبال نکنیم. درست مثل ظرفی که روی اجاق جوش آمده باشد؛ یا باید اجاق را خاموش کرد یا باید ظرف را از روی اجاق برداشت و کناری گذاشت. 
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفسیرقرآن‌کریم از حرم مطهر رضوی شیخ‌محمدتقی‌حسین‌زاده روز اول ماه مبارک رمضان
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفسیرقرآن‌کریم از حرم مطهر رضوی شیخ‌محمدتقی‌حسین‌زاده روز دوم ماه مبارک رمضان
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفسیرقرآن‌کریم از حرم مطهر رضوی شیخ‌محمدتقی‌حسین‌زاده روز سوم ماه مبارک رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠 احساس می‌کردم از زمین به سمت آسمان آتش می‌پاشد که رگبار گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد و ترس رسیدن نیروهای به جان‌شان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار می‌کردند :«ما می‌خوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!» صدایش را نمی‌شنیدم اما حدس می‌زدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می‌کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند. 💠 پیکرم را در زمین فشار می‌دادم بلکه این سنگ‌ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه‌ام را با تمام قدرت کشید و تن بی‌توانم را با یک تکان از جا کَند. با فشار دستش شانه‌ام را هل می‌داد تا جلو بیفتم، می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود. 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه‌پله زمین خوردم. احساس کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام (علیهاالسلام) به لب‌هایم نمی‌آمد که حضرت را با نفس‌هایم صدا می‌زدم و می‌دیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است. 💠 دلم می‌خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی‌دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانه‌ام را فشار می‌دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می‌کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی‌رفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می‌زند. مسیر حمله به سمت را بررسی می‌کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد. 💠 کریه‌تر از آن شب نگاهم می‌کرد و به گمانم در همین یک سال به‌قدری خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود. تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره‌ام آماده می‌شد که دندان‌هایش را به هم می‌سایید و با نعره‌ای سرم خراب شد :«پس از افغانستانی؟!» 💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: