eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
925 دنبال‌کننده
26هزار عکس
12.3هزار ویدیو
334 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان و همراهان فانوس شبکه مستند رویای آجری از دست ندید
🔻 سخت‌ترین لحظاتِ عمرش بود؛ باید صبح علی الطلوع کار را تمام می‌کرد؛ تصوری از فردایش نداشت؛ فردایی که قرار است بزرگترین عزای عمرش تبدیل شود به شیرینترین لحظه‌ی عمرش 🔪 ابراهیم مامور به ذبح بود؛ اما نه ذبح اسماعیل که ذبح نفسش؛ و در این فدا کردن، فنا شدنی نیست که احیا شدن است و زندگیست... 🔆 ابراهیم با ذبح کردن نفسش به امامت رسید و این درس را به ما داد که ما هم با ذبح کردن نفسمان به امام می‌رسیم. 🌸 را بر امام زمان و شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم. @fanos25
خوشا آنان که با حق آشنایند مطیع محض فرمان خدایند خوشا آنان که اسماعیل خود را فدای امر الله می نمایند... 🎉🎉💐💐عید سعید قربان مبارک🎉🎉💐💐 🌸 @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔪 «اسماعیل‌هایت را قربانی کن؛ این آخرین امتحان توست...» 🤍 یعقوب برای دیدار دوباره یوسف، باید دل از هرچه غیر او بود می‌برید، حتی از بنیامینش که جای یوسف را برای او پُر کرده بود و باید او را راهی سفر دور و درازِ مصر می‌کرد... 🔻 شاید لازمه‌ی رسیدن به یوسف، دل بریدن از غیر اوست. آماده‌ای اسماعیل‌هایت را قربانی کنی!؟ 📎 ؛ ویژه @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️💚❤️ دلم براي تو تنگ است اي سرا پاخوب دلم براي تو تنگ است مثل تنگ غروب چه لحظه هاي غريبي که بي تو ميگذرند چه روزگارعجيبي است بي تو اي محبوب @fanos25
صَباحاََ اَتَنَفَسُ بِحُبِ الحُسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• در جبهه ، خوابی عمیق چیزی شبیه مرگ زیاد اتفاق می‌افتاد از فرط خستگی و بی‌خوابی در موقعیتی، جایی به‌ خواب بروی. خیلی‌ از رزمندگان از این‌ دست خاطرات دارند .... خواب‌هایی که بی‌اختیار به سراغت می‌آمد دیگر نمی‌توانستی مقاومت کنی، اینجا دیگر عقلِ موقعیت‌ سنج تو هم به خواب می‌رفت، گاهی در یک پیاده‌روی طولانی، گاهی در هنگام نفوذ به خطوطِ دشمن و گاهی زیرِ باران گلوله و خمپاره ، آن خواب آرام می‌گرفتت و چشمانت بسته می‌ شد، می‌رفتی، فارغ از هرچه پیرامونت است... @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
|قسمت دوم| سفر آغاز شد. در طول سفر خیلی التماس مان کرد برویم سراغ فاطمه صحبت کنیم، نظرش را بگیریم.
دوست همسر شهید : ❤️ |قسمت سوم| جلب رضایت مادر برای او خیلی مهم بود. مصطفی اطرافیان را در خصوص انتخاب خودش، هم راضی کرد، هم به خط! فاطمه همچنان روی نظر منفی اش پافشاری می کرد. مصطفی خواهر دومش را از همدان کشاند تهران فاطمه را ببیند و اگر شد با او صحبت کند. خواهر مصطفی، فاطمه را در دانشگاه ملاقات کرد. ولی او هم موفق نشد رضایت بگیرد. تا این که مصطفی تصمیم گرفت زور آخرش را بزند و قضیه را یک طرفه کند. یک روز به من گفت: « خانم سادات، برو برای آخرین بار با فاطمه خانم صحبت کن. اگه واقعا نظرش منفی بود و قاطعانه گفت نه، بهش اطمینان بده برای این که توی محیط دانشگاه راحت باشه، من قول میدم دیگه موضوع رو دنبال نکنم. به شرط این که فقط چند دقیقه به من اجازه بده باهاش صحبت کنم.» گفتم: باشه. من سعی ام رو می کنم. با خواهر بزرگ مصطفی رفتیم دانشگاه به فاطمه گفتيم: خانواده ی مصطفی به خاطر موضوع شما اومدن تهران. اگه میشه به عنوان آخرین اقدام اجازه بده خود مصطفی چند کلام با شما صحبت کنه. فاطمه گفت: «من این جوری نمی پسندم. باید حتما خانواده و در جریان باشند.» گفتم: آقا مصطفی نظرش اینه که اگر پاسخ منفی بود، دیگه موضوع به خانواده کشیده نشه. همین جا تموم بشه با اصرار من و خواهر مصطفی پذیرفت. من احساسم این بود که بعد از اردوی جنوب نظر فاطمه نسبت به مصطفی کمی عوض شده بود. به همین خاطر مدام به مصطفی دلداری میدادم. می‌گفتم: درست میشه. می دانستم اگر مصطفی خودش با فاطمه صحبت کند، حتما دلش را به دست می آورد. چون جذبه ای داشت که دشمنش را هم مجذوب می کرد ادامه دارد @fanos25