❤️ فَكَذَٰلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ، فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ
🔸 ظرف از جای ترکخورده راحتتر میشکند. سامریهای زمان، هجوم فرهنگی خودشان را از نقطهای آغاز میکند که شکننده است؛ آنها روی افکار پوسیده و باورهای خرافی سوار میشوند تا جامعه را به انحراف بکشند.
آیات ۸۷ و ۸۸
#آیه_گرافی
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
#سلام_امام_زمانم
مرا دمی ز کمند غمت رهایی نیست
که بوده این دل ما دم به دم گرفتارت
رسان به تُربتِ زهرا سلامِ ما و بگو
بِده زِ دور جوابِ سلامِ زوّارت
#آقای_عالم_سلام🤚🌸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💔
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام 🤚
صبحتون بخیر
روزتون پر از برکت الهی
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_شھـــــید
🎥 #شهید_ابومهدی_المهندس: فرقی نمیکند به دست آمریکا شهید شوم یا اسراییل و داعش؛ هر سه یکیاند.
🔸وقتی که کنار حاج قاسم باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است.
#محور_مقاومت
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #میلاد_امام_جواد(ع)
🌼 #میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)
💐از باب الجواد تا باب المراد
💐از صحن پدر تا صحن پسر
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 نماهنگ
👌فوق زیبا
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوش_مزه 😋
ترکیبات: گوشت + قارچ+فلفل دلمه+گوجه+پیاز+کره +نمک+فلفل+زردچوبه+آویشن+ خمیرآماده
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌چرا این همه با حجاب دشمنی میکنند؟
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
مجیدبربری 🌹 #قسمت_سی_و_چهارم شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی 🌟🌟 مجید نگاهی به ساعتش انداخت.به اذان
مجید بربری 🌹
#قسمت_سی_و_پنجم
شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی
🌟🌟🌟
جاده چالوس
اردیبهشت ۱۳۸۴-اولین تجربه
یکی از روزهای اردیبهشت آن سال،که هوا نه سرد بود و نه گرم و دل انگیزی هوا،هوش از سر آدم میبرد، مجید از خواب شیرین دم صبح، دل کنده بود و برنامه ای داشت.مهرشاد غرق خواب بود که صدای زنگ در،بد خوابش کرد.بیدار شد،ولی گیج و گنگ ،توی رختخواب نشست.با پشت دست،چشم هایش را مالید و کمی به خودش آمد.حالا صحبت مجید و مادرش را می شنید:
_مامان!به مهرشاد بگو پاشو بریم!
عادت داشت مادربزرگش را،مامان صدا کند.مادربزرگ پرسید:
_کجا مادرجون؟بیا صبحونه بخور بعد.
_نه،تو راه یه چیزی می خوریم.میخوایم از جاده کندوان بریم چالوس.
مادربزرگ با صدایی بلندتر،رو به پسرش گفت؛
_مادر،مهرشاد بلند شو،مجیده،اومده دنبالت،با هم برید گردش.
دنبال صدای نوازش گر و پر مهر مامان،مجید هم با صدای بلند، فرمان بیدار باش داد:
_مهرشاد پاشو،لنگه ظهره،چقدر میخوابی!
مهرشاد،بی حوصله و خواب آلود ،لباسش را پوشید و از اتاق بیرون آمد.همان طور که خمیازه می کشید،به مجید توپید:
_تو خواب نداری؟
_نه،خوابم کجا بود؟بیا بریم.بچه ها تو ماشین منتظرن.
توی کوچه،پیکان قرمز رنگی با چهار سرنشين، منتظر دایی مهرشاد بودند.از صبحانه و ناهار ،تا تنقلات تو راهی،همه را مجید به قول خودش، ردیف کرده بود.از دم خانه تا برسند جاده چالوس ،هرچند دقیقه ،ترانه را توی پخش صوت عوض میکردند و صدای خواننده که داخل ماشین می پیچید،از سرخوشی،همه باهم دنبال خواننده،دم می گرفتند و دست می زدند.گاه یکی ،همان طور نشسته روی صندلی،با ریتم آهنگ،تن و بدنش را می جنباند و بقیه هم با دست زدن،همراهی و تحریکش می کردند.با این شلنگ اندازیِ جوان های سرخوش ،لازم بود که مجید اوضاع را کنترل کند،تا برخوردی بین چند تا هم سفر و یا خدای نکرده،اتفاقی برای ماشین توی جاده نیفتد. به خاطر همین،مجید خودش را با صاحب ماشین اُخت کرده بود و راننده هم روی حساب رفاقت،نه تنها اوقاتش از شلوغی توی ماشین تلخ نمیشد،بلکه با جوان ها همراه هم میشد.گاهی دستش را از روی فرمان برمیداشت و ماشین را به امان خدا رها میکرد،بعد با آهنگ ترانه بشکن میزد و برایشان قِر و غربیله می آمد.از رقصیدن که خسته میشد یا می رسید به یکی از پیچ های تند کندوان،دو دستی می چسبید به فرمان،ولی صدای نکره اش را می انداخت روی صدای خواننده و خودش میشد ترانه خوان.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
مجید بربری 🌹 #قسمت_سی_و_پنجم شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی 🌟🌟🌟 جاده چالوس اردیبهشت ۱۳۸۴-اولین ت
مجيد بربری 🌹
#قسمت_سی_و_ششم
شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی
🌟🌟
وقتی به محل اتراق رسیدند و بار و بندیل را زمین گذاشتند ،اول بساط ورق را چیدند و شروع کردند به بازی.سرشان که به قمار گرم بود،مجید از غفلت رفقا استفاده کرد و همان دُور و اطراف جیم شد.کمی بعد،با وسیله ای برگشت پیش شان و بقیه تازه فهمیدند که مجید جایی رفته بوده.با خودش ظرفی آورده بود که تهش حبابی شیشه ای داشت.رویش زغال بود و نی کوتاهی هم از سوراخ حباب زده بود بیرون.بچه ها از دیدن این وسیله،که بیشتر به صنایع دستی شباهت داشت، چشم شان گرد شده بود و با تعجب به عتیقه ی توی دست مجید،زل زده بودند.
_مجید این دیگه چیه؟
_قلیونه،خیلی باحاله،بیاین اول یه نفس ازین بگیریم،بعد میریم سر ورق بازی.
_از کجا آورریش؟
_از یه راننده تاکسی گرفتم.
_ما که بلد نیستیم بکشیم.
_کاری نداره.
بعد طرز کار وسیله را،به صورت نمایشی برای رفقا توضیح داد:
_این نی رو میذارید روی لب تون،چند تا مَک می زنید، بعد از دم دهنتون ،برش می دارید و دودش رو،از دماغ یا دهنتون می دید بیرون. بار اول،آدم یه کم سردرد و سرگیجه می گیره،ولی بعد عادت می کنه.چند وقت که کشید،بعدش دوست داره،روزی یه دفعه هم که شده بکشه.
مهرشاد ولی بیشتر از همه می ترسید. حتی از نگاه کردن به قلیان .اول از ترس پدرومادر،بعد هم از برادرهایش.خوف این را داشت که اگر دو تا پک به قلیان بزند،معتاد شود و آنها بفهمند و تا چند ماه،از سرزنش و غرولندشان آسایش نداشته باشد.ولی مجید آنقدر از مزایای قلیان، به قول خودش،توی گوش مهرشاد و دوستانش خواند،تا این که آنها هم هوس کردند،یک بار هم که شده،قلیان را امتحانش کنند و ببیند ،چی هست و آخرش چه میشود. کشیدن آن روز همان و بعدش ،هرروز که مدرسه تمام میشد، با پانصد تومان می رفتند و به قول خودشان؛((قلیون به بدن می زدند)).سر دسته مجید بود.همه را دنبال خودش می کشید و می رفتند قهوه خانه،آنجا یک دل سیر چای میخوردند و قلیان می کشیدند. بعد هم هرکی می رفت سر کار و زندگیش.اما برای مجید ،تازه رفیق بازی اش گل کرده بود.با چهار پنج دسته رفیق،میرفت قهوه خانه.هر دسته پنج شش نفری می شدند. از این دسته می رفت سراغ دسته دیگر .تا چند سال ،این کار هر روزش بود.از صبح تا آخر شب ،پابند رفیق های جورواجور بود.روزی هم ده پانزده تا قلیان می کشید.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
شکر در سختی ها 04.mp3
4.72M
#شکر_در_سختی_ها4
آرامش در لحظه های سخت
👈یه دستگیره میخواد!
دنبال دستگیره اش توی زمین وآسمون نگرد؛
❌همه چیز از درونِ خودت آغازمیشه!
باید باور کنی؛
مال خدایی هستی که ولت نمیکنه
#استاد_شجاعی
#أَیْنَ_الطّالِبُ_بِدَمِ_الْمَقْتُولِ_بِکَرْبَلاءَ
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110