eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
910 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
327 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹فدای مادرانی که شیر پرورند.. و همچین شیر مردهایی رو برای اسلام و انقلاب پرورش دادن.. آمریکایی هایی زمانی که تو خلیج فارس بودن از شنیدن اسم حاج محمد خودشون رو خراب میکردن✌️ 🔹حاجی دلمون برات تنگ شده.. ما امروز یادت کردیم تو هم سلام مارو به حضرت ارباب برسون.. ❤️✋ 🇮🇷✌️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخیراً استفاده یهود از جن برای ضربه به مسلمین جدی شده. این کلیپ رو ببینید و تا می‌تونید برای دیگران بفرستید. مراقب خودتون و خانواده‌هاتون باشید. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقات عجیبی در دنیا در حال رخ دادن است... جنایت های هولناک صهیونیست های کودک کش و مظلومیت بی حد و اندازه ی مردم مظلوم اما مقتدر غزه بشریت را از خواب 75 ساله بیدار کرده.. در این چند ماهه شاهد تصاویری هستیم که هیچ گاه سابقه نداشته.. تصاویری که پشت سلطه گران نظام سلطه را به لرزه می اندازد.. دانشجویان مسلمان دانشگاه اوهایو در حال خواندن نماز هستند.. پلیس برای دستگیریشان حمله می‌کند.. دانشجویان غیر مسلمان حلقه محافظتی انسانی تشکیل داده و با شعار «بگذارید نمازشان را بخوانند» با این که کتک می‌خورند مانع از حمله ی پلیس به دانشجویان مسلمان حامی فلسطین می‌شوند.. سردمداران رژیم کودک کش صهیونیست و سران جنایتکار دولت آمریکا به شدت از بوجود آمدن این صحنه ها وحشت دارند.. به همین دلیل اینجوری وحشیانه این تجمعات رو سرکوب می‌کنند.. میشه به جرات گفت به نقطه ای رسیدیم که تمام افکار عمومی در جهان آمادگی نابود شدن اسرائیل و صهیونیست ها را پیدا کرده اند.. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
دست های گشاده 13.mp3
11.07M
⏪یادت باشه اونی که به بخشش محتاجه؛ توئی، نه اونی که ازت دریافت میکنه! توئی که؛ بابخشیدن بزرگ و بزرگ تر میشی! منت نذاریا❗️ برای دریافت بخششت ازش تشکر کن 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
33.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽️ 🌱 📌محبت بین زن و شوهر 🖇️زن و شوهر باید همسنگر هم باشن 🎤حجة الاسلام امیرحسین دریایی 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
32.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه این سه جا خودتو حفظ کردی معلومه آدم بزرگی هستی 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شوهرم همش سرش تو گوشی چکار کنم ؟؟؟😢😢 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
💛همانقدر كه زن را بايد فهميد مرد را هم بايد درک كرد 💙همانقدر كه زن، "بودن" می‌خواهد مرد هم "اطمينان" می‌خواهد ❤️همانقدر كه بايد قربان صدقه ی روی بی‌آرايش زن رفت بايد فدای خستگی‌های مرد هم شد 💜همانقدر كه بايد بی‌حوصلگی‌های زن را طاقت آورد كلافگی‌های مرد را هم بايد فهميد 🌼خلاصه "مرد" و "زن" ندارد به نقطه‌ی "مــا" شدن كه رسيدی بهترين باش برايش❤️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴همه ی زن و شوهر ها از این رفتار فاصله بگیرند ...... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو جا حواستون باشه بی احترامی نکنید .... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️صحبتهای جوان فلسطینی: به ما می‌گویند شیعه شدید آره شیعه شدیم! هرکسی بویی از شرف برده شیعه است... ✍یادتون هست توی یکی از تحلیل ها گفتم اگر ایران حمله کنه حتما شاهد گرایش مردم عرب به تشیع خواهیم بود! این اتفاق به یاری خدا کم کم شکل خواهد گرفت و زمینه ساز ظهور خواهد شد. فراموش نکنیم که رهبری معظم فرمودن: "فلسطین کلید رمزآلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلام است" اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر خانم هایی که عکس هاشون میذارن پروفایل شون یا داخل فضای مجازی... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انهدام شبکهٔ اغفال دختران چَتِربِت 🔹گوشه‌ای از اقدامات این باند را در فیلم ببینید. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خیلـی خیلـی مـهــــم۵۵ پنجاه‌وپنج ویژگی بی‌نظیرترین رهبر جهان در ۸دقیقه 🔺کاملترین‌کلیپ‌معرفی بهترین رهبر جهان 🔺مطالبی‌که حتی بسیجی‌ها‌ نشنیدن 🔺۸ دقیقه طوفانی بجای صدها ساعت و دهها کتاب 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آیا من در طولانی شدم غیبت امام زمان (عج) مقصرم؟ 🎤 حجت الاسلام شجاعی 🏷 (عج) 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد هر کی گفت تو اسرائیل آزادی بیان هست و غربی ها و صهیونیست ها از حقوق بشر حمایت میکنن، این ویدئو را باز کنید و گوشی رو در حالت افقی تو حلق طرف فرو کنید.. 😊✋ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این ۵ دقیقه رو اصلا اصلا از دست ندهید خیییلی نکات مهمی داخلش هست . 💥این امام جمعه چقدر عالی خانمی که کشف حجاب کرده را امر به معروف و نهی از منکر می‌کند / احسنت به این اقتدار در کلام.کاش هر شهر و هر استان یک چنین عماری داشت.حتماً تا آخر بشنوید / تبیین روایت زیبای امام کاظم علیه السلام در مورد یکی از شیعیان که به گناه آلوده شده بود ... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رشوه این گونه اخلاق را منهدم می کند 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حداقل 15 موشک از این نوع به پایگاه هوایی نواتیم اصابت کرد؛ دقت کردید 15 سر جنگی موشک و نه روایت آمریکایی‌ها و صهیونیست ها که گفتند 7 موشک. این موشک همان خیبرشکن 1 هست که به همراه موشک دزفول در بامداد یکشنبه 26 فروردین‌ماه 1403 نزدیک به 40 فروند از آن‌ها راهی سرزمین‌های اشغالی شد و دشمن حتی نتوانست یک فروند از این موشک‌ها را هم رهگیری کند، چه برسد به انهدام. سهم پایگاه رامون، پالماخیم و تل‌نوف هم از این موشک‌ها چندتایی بود. این گیف چند ثانیه ای رو ببینید.. برای اینکه بدونید آن چاله‌ای که صهیونیست‌‌های ابله به عنوان محل اصابت موشک به نواتیم منتشر کردند چقدر با بلاهت آ‌ن‌ها هماهنگ است این چند ثانیه را با دقت نگاه کنید. قضاوت با خودتون.. سر جنگی موشک خیبرشکن نیم تن مواد منفجره دارد که نسبت به نسل قبلی سر جنگی‌ها دارای اثربخشی 10 برابری است و این یعنی آنکه قدرت ویرانگری 10 برابری نسبت به اصابت موشکی مانند فاتح 313، ذوالفقار یا حتی عماد و رضوان دارد. حالا صهیونیست ها بگن اصابت ها کم بوده.. یا اگر هم بوده فقط یک چاله ی نیم متری بوجود آورده.. ما کاری به روایت صهیونیست ها و آمریکایی ها نداریم.. ما آنچه را که فرمانده هان خودمون میگن برامون ملاک است.. آنچه که به گوش ما رسیده بالای 80 درصد اصابت داشتیم.. تلفات دشمن سنگین بوده.. بیش از 50 کشته و 70 زخمی.. و ان شاالله به وقتش تصاویرش منتشر خواهد شد.. صهیونیست ها تا کی می می‌تونن به این سانسور خبری ادامه بدن.. بالاخره مجبورن حقایق رو فاش کنند..
یه نکته ی خیلی خیلی مهم هم اینه.. خبرهای پیشرفت های موشکی ما خب در دنیا پیچیده بود.. و یه سری آزمایشات موشکی موفق هم داشتیم.. تا قبل از عملیات وعده صادق هم چند باری موشک به نقاط دور زده بودیم.. البته به مکان هایی که پدافند پیشرفته ای نداشتند.. آمریکایی ها با اینکه یه خرده اطلاعاتی از پیشرفت موشکی ما داشتند سال ها بود میخواستن تو یه کارزاری این قدرت موشکی ما رو محک بزنن.. به سگ قلاده شکسته شون یعنی صهیونیست ها گفته بودن که بالاخره یجوری ایران رو مجبور کنید یه حمله ی موشکی داشته باشه..و نگران هیچ چیز نباشید که ما ازتون حمایت می‌کنیم.. آمریکایی ها فکر می‌کردند با تجهیزات پدافندی پیشرفته ای که دارن حمله ی موشکی ایران رو دفع میکنن و برای همیشه به تهدیدات ایران مهر باطل میکوبند.. آمریکایی ها باورشون نمیشد ایران اسلامی در اوج تحریم ها و تنگناها بتواند به این قدرت و توانایی برسد که از تمام لایه های پیشرفته پدافندی 10 کشور بالخصوص فرانسه و انگلیس و آلمان و خود آمریکایی ها عبور کند و اهداف مورد نظر را یکی پس از دیگری مورد اصابت قرار دهد.. تازه تمام این موفقیت ها در حالی ست که دشمن می‌داند ایران در عملیات وعده ی صادق فقط و فقط گوشه ای از توانایی خود را به میدان آورد در حالی که دشمن با تمام توان و به روزترین تجهیزات‌ و چند لایه پدافند به میدان آمد و آن طور مفتضحانه شکست خورد.. هر چه از عملیات وعده صادق بگویم کم است... فقط می‌گویم الحمدالله رب العالمین حسبنا الله و نعم الوکیل.. 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 💞 💞 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت نوزدهم» سخنرانی حاج آقا خلج بیشتر از یک ربع طول نکشید. مداحی صالح هم نهایتا نیم ساعت شد. قرار شده بود که حاجی را برای خواندن خطبه عقد به خانه سلطنت خانم ببرند تا عروس مجبور نشود که از جلوی نامحرم عبور کند. هر چند لباس عروس و سر و وضع آنچنانی نداشت. اما خب همین قدر هم صلاح نبود. قبل از ورود حاجی به زنانه، سلطنت و مملکت و گوهر و بقیه مثل مدادرنگی، ردیف هم نشسته بودند. این‌ها که بزرگان محله بودند، چنان زینت بخش محفل بودند که حتی خود الهام هم خنده‌اش گرفته بود. خب وقتی عروس را بالا نشانده‌اند و بقیه خانم‌ها وسط و کنار نشستند و دونفر دونفر سرشان را به هم نزدیک کرده‌اند در حالی که چشمان به عروس است اما با هم پِچ‌پِچ میکنند، قطعا درباره فلسفه خلقت و شبهات کانت به اصل واجب الوجود و یا حتی تفاوت تورم خطی با نقطه‌ای و تاثیر آن بر اقتصاد به نحو مستقیم یا مباشری بحث نمیکنند. سلطنت: «خوب شده. ماشالله. با این که لباس عروس نداره اما بازم از بقیه سرتره.» مملکت: «آره. دماغش مال خودشه؟» سلطنت: «آره فکر کنم. آره بابا. قوس نداره. ابرو سمت چپش قشنگ‌تر نشده؟» مملکت: «منم اولش همین فکرو کردم اما نه، لنگه به لنگه نیست. هر کی بوده کارو خوب درآورده.» گوهر: «من موهاشو دیدم. بلنده. تا روی کمرش هست.» سلطنت: «ینی این دختره میخواد تا آخرش همینجوری با چادر و روسری بشینه بالا؟» مملکت: «چه میدونم والا! لابد رسم آخونداس که نشون بقیه نمیدن. ایییش ... انگار میخواستیم بخورمیش.» سلطنت: «همینو بگو! حالا باز خوبه مامانش...» گوهر: «راستی گفتی مامانش. بنظرت عروس وقتی جابیفته و بشه مثلا بالای پنجاه، مثل مامانش میشه؟» مملکت: «چی بگم خواهر! بعید نیست.» سلطنت: «بعید نیست؟ کجایین شماها! بنظرم از مامانشم سرتر میشه.» گوهر: «آره. بنظر منم سرتر میشه.» زن است دیگر. یا بهتر است که بگوییم پیرزنند دیگر! همان قدر که زبان دارند، دوبرابرش هیز و چشم‌چرانند. همه چیز داشت خوب، نه عالی، بلکه خوب پیش میرفت و خانم‌ها و دخترکان نوجوان هر کاری میخواستند بکنند، در همان حالت نشسته خودی نشان میدادند تا این که نرجس با چند نفر از بچه‌های گروهش آمدند. نرجس تا وارد شد و چشمش به المیرا خورد، اینطوری شروع کرد: «مبارک باشه انشالله عروس خانم. پس مامانتون چرا رو صندلی نشستند؟!» المیرا هم تیکه نرجس را متوجه شد اما آن شب زده بود به دنده بی‌خیالی و برایش فقط مهم بود که مراسم تک دخترش عالی و بی نقص بگذرد. بخاطر همین فقط نرجس را بغل کرد و دست داد و تعارفشون کرد داخل! اما نرجس نچسب، بدون این که مراعات جلسه و جمع تازه ایمان آورده آن محل را بکند، از وقتی نشست، شروع به گرفتن ذکر صلوات با جملات طعنه‌دار طولانی کرد: «برای سلامتی جمع حاضر و این که انشاءالله حجابشون بیشتر رعایت کنن تا در دنیا و آخرت روسفید بشن و چشم نامحرم ولو لحظه‌ای بهشون نخوره، صلوات محمدی ختم بفرمایید!» خانمای بیچاره هم آرام صلوات فرستادند اما ان چند نفری که با خود آورده بود، گلویشان را از بلندی صلوات به خراش انداختند. ادامه👇 ‌‎‌🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
نرجس در ادامه گفت: «انشاءالله برای زیادتر شدن غیرت مردان و تسلط بیشتر آنها بر همسران و دخترانشون و همچنین درآوردن لقمه حلال که تاثیر خیلی زیادی بر پاکدامنی خانما داره و در روایت داریم که لقمه حرام سبب بی حیا شدن زن و دختر میشه، صلوات!» خب آخه آدم حسابی! این شد حرف؟! همه هاج و واج به هم نگاه میکردند. الهام بیچاره هم سرش را پایین انداخته بود و فقط دعا میکرد که بخیر بگذرد. تا این که مملکت اشاره ای به سلطنت کرد و گفت: «خواهر این کیه؟ نمیخوای جوابشو بدی؟ یه جوریه!» سلطنت گفت: «اینا با این تیپ و قیافه‌شون فکر کردند اومدند جلسه دعا. خب بنده خدا چرا به جون بقیه زهر میکنی؟» سلطنت و مملکت در فکر تهیه آتش و خرجِ خمپاره‌هایشان برای بستن دهان نرجس بودند که زینب خانم متوجه شد. بنازم به درایت زینب و پایه بودن عاطفه! ماشالله. زینب به عاطفه اشاره کرد و گفت: «اصلا تو به بقیه توجه نکن. هر چی من شعر خوندم، تو جواب منو بده!» عاطفه هم چشمکی زد که یعنی حله، بسم الله! و زینب که همان چادررنگی و روسری معمولی و رنگ شاداب داشت، اما عاطفه بیشتر به خودش رسیده بود و انگار یک جورایی هر کدام نماینده یک طرفِ مجلس آن شب بودند، شروع کردند: زینب با صدای بلند و کف: «سیب داریم،هلو داریم، عروس خنده رو داریم...» عاطفه با صدای بلند و کف: «سیب داریم،انار داریم، عروس باوقار داریم...» وقتی با حمایت و همراهی بقیه خانما مخصوصا جوان‌ترها روبرو شدند، فاز اشعار را به طرف تقابلی تغییر دادند: زینب: «سنگو زدیم به چوب لباس / خونه عروس چه با کلاس» عاطفه: «سنگو زدیم به آهن / خونه دوماد چه ماهن» وسط این حرکت هماهنگ، نیلوفرِ دخترِ هاجر با چند نفر از خودش نادان‌تر یهو این شعر را خواندند که: «مادست می زنیم دسته به دسته / ما رسمه مونه عروس برقصه.» که البته با اخم و تَخمِ نیره خانم و حرکت به موقع زینب و عاطفه، بحمدلله این فتنه هم دفع شد تا آن شب بیشتر از آن با آبروی الهام و داود بازی نشود. اما الهام... وسط آن بِکِش بِکِش این و آن و سر و صداهای فراوانی که بود، دلش داود میخواست. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، دقیقا حال داود هم همین بود. دلش وسط آن هیاهو، الهام میخواست. هر دو لبشان خندان بود و با روی خوش و ماه به میهمانان ادای احترام میکردند اما تهِ چشمشان حکایت از عمق جان و دلشان داشت. حکایت از یه نوع دلتنگیِ خاص که فقط با جلوی چشم هم بودن برطرف میشود. تا این که انگار خدا صدای دلشان را شنید. حدودا دو ساعت از مغرب داشت میگذشت که سیروس خان تصمیم عاقلانه‌ای گرفت. با مشورت با فرشاد و احمد، تصمیم گرفتند پذیرایی و شام مردم را بدهند. ایستادند دم در و مردمی که میخواستند خارج بشوند، از یک طرف پَک میوه و شیرینی را و از یک طرف دیگر، شامشان را گرفتند و رفتند. 🔰دو کوچه آن طرف‌تر از مسجد احمد که از طرف حاجی خلج مامور شده بود که این مسئله را حل و فصل کند، دست مهربان را گرفت و خیلی عادی و به بهانه سر زدن به بچه‌هایی که کار انتظامات جشن آن شب را به به عهده داشتند، دو کوچه آن طرف‌تر رفتند. تا این که به ماشین غفور رسیدند. به طوری که اصلا تابلو نباشد، بیات و مهربان در ماشین غفور با هم نشستند و چند لحظه‌ای گپ زدند. احمد و غفور هم خارج از ماشین، آن یک ربع ایستادند و حواسشان به اطراف بود. بیات که خیلی آرام و مهربان با مهربان حرف میزد، از مهربان پرسید: «اون شب کی اون نامه رو بهت داد که بدی به بابات؟» مهربان یه کمی فکر کرد و با صدای مبهم به بیات فهماند که ماسک داشت. بیات دوباره پرسید: «چطوری بود؟ بزرگ بود؟ کوچیک بود؟ میشناختیش؟» مهربان دوباره فکرش کرد و گفت: «نمیدونم.» و دستانش را مثل وقتی که گاز میدهند گرفت و با دهانش شروع به گاز دادن کرد. بیات لبخندی زد و گفت: «متوجه منظورت نمیشم.» و مهربان دوباره آن کار را تکرار کرد. تا این که بیات کمی دقیق تر به مهربان زل زد و پرسید: «موتور داشت؟» مهربان سر تکان داد. بیات پرسید: «آهان. سوارت کرد؟» مهربان دوباره تایید کرد. بیات دوباره پرسید: «موتورش اینجوری که میکنی صدا میداد؟» مهربان با لبخند و هیجان سرش را تکان داد و تایید کرد. بیات پرسید: «آفرین. آفرین. یه بار دیگه صدای موتورشو دربیار!» و مهربان دوباره دهانش را لوله کرد و «ووووووو» گفت. ادامه👇 ‌‎‌‌🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
🔰خانه سلطنت خانم تا این که حدودا هشتاد تا نود درصد جمعیت مسجد کمتر شد. اما خب میدانستند که تا خطبه عقد جاری نشود، خانم‌ها را نمیتوان مرخص کرد. بخاطر همین، برای این که حاج آقا را خیلی خسته نکنند و به استراحت و مناجات سحرشان برسند، فورا «یالله» گویان، حاجی خلج به همراه داود و پدرش و سیروس و یکی دو نفر از اقوام نزدیک الهام و داود وارد زنانه شدند. داود و الهام... مانند دو آهن‌ربا با قدرت مغناطیسی فوق العاده زیاد، با همه سختی‌هایی که در آن یک سال سپری کرده بودند، آن لحظه کنار هم... یکی با لباس آخوندی و دیگری با چادری به رنگ گل و روسری و چهره‌ای به رنگ ماه... نشسته بودند. و بالای سر آنها زینب و عاطفه و نیلو و هاجر قند می‌سابیدند. [برای بار سوم میپرسم؛ دوشیزه مکرمه... آیا به بنده وکالت میدهید که شما را به عقد دائم آقاداماد به مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه گل نرگس و صد و چهارده سکه تمام بهار آزادی و یک سفر به کربلای معلا در ایام اربعین حسینی درآورم؟ آیا بنده وکیلم؟] الهام مکثی کرد... و قرآن، سوره نور را بست و آن رو بوسید... و با صدای آشکار گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. با توکل بر خدا و توسل به امام زمان و با اجازه پدر و مادر عزیزم و همه بزرگترها ... بعله.» این را که گفت، یکباره صدای هلهله جمعیت نِسوان بالا رفت. اما همچنان داود و الهام سرشان پایین بود و به هم نگاه نکردند. هر چند لبخند ریزی به لب داشتند. تا این که حاجی خطبه را جاری کرد. [اَعُوذُ بِاللّهِ منَ الشّيطانِ الرَّجيم. بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. الحمدُ ِلله الذی أحَلَّ النِکاحَ و حَرَّمَ السّفاحَ و الزِّنا، و اَلَّفَ بینَ القلوب بعدَ الفِراق و الشِقاق، و آنسَهُم بالرأفه و الصَلاحِ، ثم الصّلوهُ و السلام علی سیدنا محمد صلی الله علیه و آله وسلم و الائمه الهداه المهدیین سیما بقیه الله فی الارضین روحی له الفداء. و قال اللهُ تبارک و تعالی : وَ اَنْکِحُوا آلْاَیامی مِنْکُمْ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ...] برای داود و الهام آن لحظه خیلی عجیب بود. بدون آن که با هم در آن خصوص حرفی زده باشند، اما همان حس و حال لحظه ای را داشتند که داود میخواست معمم بشود و لباس روحانیت بپوشد. هر دو سرشان پایین بود تا این که یک لحظه، در آینه ای که روبرویشان بود، با هم چشم به چشم شدند... [أنکحتُ و زوّجتُ مُوکِّلَتی «الهام» بمُوکِّلِی «داود» عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُوم. قَبِلْتُ النِّكاحَ و التَّزْوِيجَ والزِواجَ لموکِّلَتی و لِمُوَكِّلِي عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ.] سپس حاجی از همه طلب صلوات کرد و لحظه رفتنش رو به طرف قبله، دعای سلامتی امام عصر ارواحنا فداه را خواند. رو به عروس کرد و در حالی که عروس و داماد به احترام قدم حاجی بلند شده بودند، تبریک گفت: «تبریک میگم دخترم. انشاءالله خوشبخت بشید. بساز دخترم. بساز. زندگی خیلی شیرینه بشرطی که با هم بسازید.» و رو به داود کرد و گفت: «تبریک میگم پسرم. انشاءالله خوشبخت بشی. مراقب دخترمون باش. مراقب خودتم باش. به خدا سپردمتون. انشاءالله نسل سالم و صالح داشته باشید.» این را گفت و رفت. داود رو به الهام کرد و در حالی که اولین بار بود که چشم در چشم هم حرف میزدند، گفت: «حاجی را تا دم ماشین بدرقه کنم و برگردم.» این را گفت و رفت. یک ربع بعد برگشت. با ورود داود، داشتند کم‌‌کم مهمانان، پذیراییشان را دم در از المیرا و نیره میگرفتند و میرفتند. وقتی داود وارد خانه سلطنت شد، مستقیم به اتاقی رفت که الهام در آنجا بود. اما تنها نبود. هاجر و نیلو و عاطفه و چند نفر دیگر هم حضور داشتند و با عروس عکس میگرفتند. هاجر تا چشمش به داداشش خورد گفت: «داداش بیا. سفره عقدتون اینجا هم چیدیم. بیا بشین که باید عسل بذارین تو دهان همدیگه و عکس بگیرین.» داود جلوی محرم و نامحرم از این حرف هاجر خجالت کشید و داشت عرق میکرد. الهام ولی خنده‌اش گرفته بود اما از آن مدل‌ها که نباید خیلی تابلو باشد وگرنه هاجر و نیلو لوس‌تر میشوند. تا این که نامحرم را از اتاق بیرون کردند و المیرا و نیره و هاجر و نیلو ماندند. حتی عاطفه و زینب هم خداحافظی کردند و رفتند. اما هاجر دست بردار نبود. تا الهام و داود را دوباره کنار هم ننشاند، دست برنداشت. با این که الهام و داود تا حدودی خجالت میکشیدند که به چشم همدیگر نگاه کنند اما داود دید که المیراخانم چادرش را برداشت و نشست کنار داود تا عکس بگیرند. ادامه👇 ‌‎‌‌🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
داود پسر باشرمی بود. اما احترام را حفظ کرد و نچسب بازی درنیاورد و خیلی عادی بین دختر و مادر نشست و عکس گرفتند. اتفاقا عکس خیلی قشنگی هم شد. بعدش نوبت نیره و دخترش و سپس باباها و... تا این که قرار شد داود و الهام اندکی عسل بردارند و در دهان هم بگذارند. هر چه داود تغلا کرد، اما حریف جمع نشد. چرا که در آن لحظه، علاوه بر هاجر و نیلو، المیرا و نیره هم دلشان میخواست این صحنه را ببینند. تصور بفرمایید چقدر برای داود سخت بود. بخاطر همین اول الهام پا پیش گذاشت. با انگشتِ کوچکِ دستِ راستش اندکی عسل برداشت. آن را آرام به دهان داود نزدیک کرد. داود صورتش را بالا آورد. اما چشمانش را بسته بود و دلش میخواست فورا آن صحنه تمام شود. دهانش را اندکی باز کرد. اما هر چه منتظر شد چیزی در دهانش احساس نکرد. مثل بچه‌ای که دنبال شیرش میگردد، دهانش را کمی این ور و آن ور کرد اما دید نخیر! تا این که چشمش را باز کرد. دید ناقلا الهام انگشتش را کمی این ور و آن ور میکرده که داود چشمش را باز کند و با چشم باز عسل را از سر انگشتان الهام نوش جان کند. داود یک نگاه«حالا منو سر کار میذاری؟ همینو یادت باشه. من میدونم و تو!» به الهام کرد و در حالی که خنده‌اش را کنترل میکرد، چشم در چشم الهام عسل و نوکِ انگشت الهام را مکید و سپس زبانش را دور لبش چرخاند و نشست. وقتی این کار را کرد، نگاهی به ساعت انداخت و گفت: «خب با اجازه تون من برم کار مسجد زیاده. یه کم اونجا کار داریم. ببینم بچه‌ها چیکار میکنن.» که صدایی از پشت سر المیرا و نیره آمد که گفت: «نخیرم. بشین سر جات. مسجد هیچ خبری نیست. دو دقیقه دیرتر برو. ملت که کافر نمیشن.» همه رو برگرداندند و دیدند سلطنت خانم است که به همراه یار غارش یعنی مملکت، صندلی گذاشته اند و جوری نشسته اند که آن صحنه های تاریخی را از یاد نبرند. همه زدند زیر خنده الا داود. که مملکت گفت: «عسل از دست عسلت خوردی و خلاص؟! همین؟ تو هم بذار تو دهانش دیگه! زود باش.» خدا بگم چه کار این پیرزن‌های اهل دل بکند. کاری کردند که داود هر بهانه‌ای آورد دید نخیر! نمیشود از زیر آن در رفت. خب بنده خدا رویش نمیشد. خجالت میکشید. اما... دید الهام خیلی مغرورانه و با یک پُزِ آغشته به لبخندی پیروزمندانه، کاسه عسل را بالا آورد و نزدیک دست داود گرفت و با چشمش تعارف کرد. از آن مدل با چشم تعارف کردن ها که یعنی «بگیر. تو که چاره ای جز این نداری. کجا میخوای دَر ری؟» و داود هم دید مثل این که چاره ای نیست و باید جلوی چشم ده‌تا آدم محرم و نامحرم، عسل به دهانِ بقولِ مملکت خانم عسلش بگذارد. تا آمد دست در کاسه بکند، گفت: «راستی دستمو نشستم. با اجازه برم دستمو بشورم و برگردم.» که نیره خانم گفت: «زود باش ببینم. خستمون کردی. تازه بعدشم باید بوسش کنی. زود باش.» تا نیره این حرف را زد، هاجر و نیلو و المیرا یه هوی بلند و کشدار کشیدند. داود عرق کرده بود. دست لرزانش را به طرف کاسه عسل برد. در حالی که زیر لب، به خودش لیچار میزد، اندکی عسل برداشت و میخواست بالا بیاورد که الهام خیلی آرام، و فقط به صورتی که خودش بشنود گفت: «کَمه. بیشتر بردار!» و داود زیر لب گفت: «اسغفرالله... بسته همین.» اما انگشتش را عسلی تر کرد و یواش یواش بالا آورد و نزدیک دهان الهام برد. چون نمیخواست کلاه سرش برود و تلاش میکرد که زودتر تمام شود آن مسخره بازی ها، قشنگ به صورت الهام زل زد و الهام هم نوک انگشت داود را در دهان کرد و به آرامی مکید اما نامرد ... وقتی که داود میخواست انگشتش را از دهان الهام بیرون بکشد، الهامِ ناقلایِ بلا یک دندان تیز از نوک انگشت داود گرفت و یک چشمک هم چاشنی آن کرد و نشست. خب شما جای داود. نه. استغفرالله. یعنی چه که شما جای داود؟ اصلا هر کسی جای خودش. فقط تصور کنید که در آن لحظه چه بر سر داود آمد. داود میخواست یک لحظه جیغ بزند از آن دندان تیزی که الهام از او گرفته بود، اما حیا کرد و گذاشت به وقتش و گفت: «باشه به وقتش. بالاخره گذر پوست به دباغ خونه میفته.» و الهام هم انگار نه انگار. پشت چشمی نازک کرد که انگار میخواست بفهماند که«هیچ وقت یه دخترو تهدید نکن! این که چیزی نیست...» دیگر صلاح نبود داود بنشیند. داشت به جاهای باریکتر میکشید. خودش و عبایش را جمع و جور کرد که برود که یهو همه گفتند: «کجااااا؟!!! همدیگه رو بوس نکردین!!!» که داود سرخ و سفید شد و نگاهی به الهام کرد و آرام و زیر لب گفت: «صلاح نیست. بگو باشه برای بعد.» اما الهام؟!! امان از الهام!! اصلا ولش کن. ما هم صلاح نیست بگویم که چه شد و چه گذشت؟ خودمان نگوییم بهتر از این است که بعدا دچار ممیزی بشویم. باز هم صلوات ختم بفرمایید. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ‌‎‌‌🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110