eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
910 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
327 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حاج مهدی رسولی
رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی) در بیانیه گام دوم انقلاب مهمترین عامل عزت و پیشرفت ایران در همە عرصه ها را چه چیزی معرفی می فرمایند؟ الف- افزایش چشمگیر معنویت و اخلاق ب- مدیریت جهادی و اعتقاد به اصل "ما میتوانیم ج- مشارکت مردمی و مسابقه خدمت رسانی د- صبر و تحمل در برابر مشکلات و تحریم ها ✅ گزینه ی صحیح را بصورت در زیر پست اینستاگرامی مربوط به این مسابقه در صفحه رسمی بنویسید. آدرس صفحه: instagram.com/mahdirasuli_ir لینک پست: https://www.instagram.com/p/B9M92KKBh_s/?igshid=16u3uu24zg237 پ.ن۱:قرعه کشی در روز انجام و نگین انگشتری حرم مطهر امام رضا علیه السلام توسط معاونت تبلیغات به درب منزل نفر برگزیده ارسال خواهد شد. پ.ن۲:قرعه کشی در بین کامنت ها انجام خواهد شد به همین منظور هر چه تعداد کامنت های شما بیشتر باشد امکان برنده شدن بیشتر خواهد بود. [ @mahdirasuli_ir ]
دلنگرانے ام بابٺ تأخیر تو نیسٺ ! میدانم مے آیی.... یوسف زهرا(س) دلم شورمیزند براے خودم … ! براے ثانیہ اے ڪہ قرارمیشود بیایی ومن هنوز با تو قرن ها، فاصلہ دارم ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ @fanos25
زمین باران را صدا می زند من [تو] را ... اَینَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بینَ الاَرضِ و السَّماء؟ ما منتظر منتقم فاطمہ هستیم یڪ روز بـساط ‌ظـلم ‌بـرچیدنـی است از مشـرق ‌عـشق نـور تابیدنـی است بـا پـرچم انتـقام روزی ڪہ رسیـد سیلـی ‌زدنِ بہ ظالمان دیدنـی است @fanos25
🔴واقعیت هایی از سیاست های درمانی آمریکا 🔸 صفحه توئیتری «کووید ۱۹» نوشت، هزینه تست کرونا در کمتر از ۱۷ دلار است و بیمه‌ها همه هزینه‌ها را پرداخت می‌کنند. 🔸 در آمریکا اما هر فردی که بیمه شده باشد، باید برای تست کرونا، ۱۴۰۰ دلار باید بپردازد. 🔸 البته اگر کسی بعد از ابتلا به خودش را بیمه کند، این مبلغ به ۳۲۷۰ دلار برای هر تست کرونا افزایش می‌یابد.
🔰نیروهای مسلح در خدمت مردم / تصویری از تلاش های نیروهای مسلح برای مقابله با کرونا / سنندج / 11 اسفند 98
🌹⚡️ این روزها ‏همه در حال تماشای فداکاری پرستاران و جامعه پزشکی برای حفظ جان مردم و مهار ‎کرونا هستند. 🔺اما اگر کسی بگوید: "پول میگیرند تا این کار را بکنند!" چه حس بدی نسبت به گوینده این جمله پیدا میکنید؟!! 🔺غربت مدافعان حرم همینجا بود، از جانشان هم گذشتند اما عده ای نامرد بازهم میگفتند " پول گرفته اند... " @fanos25
اوضاع مسلمانان در هندوستان واقعا دردناک هست... از زنده به گور کردن مادر و فرزند تا کتک زدنِ جمعیِ مسلمانان ... امیدمون بریده شد از هرکسی و هر چیزی به جز خدا و شما ، یا صاحب الزمان😔 @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فقط به مجازی اکتفا نکنیم بیائیم حقیقتا عمل کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینها هایی هستن که با دروغ و پوچ زندگی بهتر، وطن شون را ترک کرده اند و بعد از اینکه مرزهایش را باز کرد به خیال خود به سمت و و حرکت کردند و با چنین وضعیتی مواجه هستند. درست است که اقدام آنها غیرقانونی بوده اما رفتار دولت یونان با آنها است بفرستید برای همه آنها که ایران را کشور سیاه و بدبختی نشون میدن و های بی دردی که جوانهای خام و ساده را به تشویق میکنن👆
✍️ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صف طولانی مردم و عصبانی بودنشون برای گرفتن ! تصاویری که و و بقیه سگهای رسانه ای به مخاطب ساده لوح نشون نمیدن تا فکر کنن فقط تو کمبود و مشکل هس فقط تو ایران هست😐