اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب ...
بر فراز یکی از تپههای مشرف به مرز قرار گرفتیم ، پاسگاه مرزی دست عراقیها بود و براحتی در جادههای اطراف آن تردد میکردند.
ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و
بهمراه بچهها زیارت عاشورا خواندیم.
بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم و گفتم ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقیها راحت تردد میکنند بعد گفتم : یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن !
ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را میدید لبخندی زد و گفت: چی میگی!
روزی میـآد کـه از همیـن جـــاده مـردم مـا دسته دسته بـه ڪربــلا سفـر میکـنند !
در مسیر برگشت ...
از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچهها گفت: مـرز خسـروی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ص127
#علمـدار_ڪمیـل
#شهید_ابراهیم_هادی
#هر_زائر_اربعین_نایب_یک_شهید
@fanos25
🔹پرهیز از اسراف
تکه نان خشکی را روي زمين ديد، خم شد و آن را برداشت. در كنار كوچه نشست و با آجر به آن نان کوبيد و خرده های آن را در مقابل پرندگان ریخت تا نان اسراف نشود.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
@fanos25
🍃🌹
✨ #ڪلام_شهیـــد
ابراهیم مےگفت:
اگر آدم ها عاشق خدا مےشدند، دیگر روے زمین نبودند، بلڪه در آسمانها راه مےرفتند! اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و ڪارهایش را براے رضاے خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگےاش عوض مےشود و تازه معنی زندگے ڪردن را مےفهمد...🍃
#شهیـــد_ابراهیــم_هـــادے❣
#یــادشهـــداباذڪـرصلــــوات