eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
917 دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
12.1هزار ویدیو
331 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
0082 baghareh 207.mp3
9.07M
۸۲ آیه ۲۰۷ منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «پیشوایان هدایت، جلد اول، صفحه ۱۵۵»؛ اثر سید منظر حکیم و «فروغ ابدیت، ص ۴۰۵»؛ اثر آیت الله جعفر سبحانی با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 کرونا! تو کدامین سرباز نامرئی خدا هستی که همه‌ی خلایق را بدون نگهبان در خانه‌هایشان حبس و زندانی کرده‌ای؟ ❄ کرونا! هر چه هستی و به دست هر که و برای هر چه درست شده‌ای من نمی‌دانم، ولی این را می‌دانم که بدون اذنِ خدا وقتی برگی از درختی نمی‌افتد تو هم بدونِ اذن خدا نمی‌توانی جان یک نفر را بگیری، چه زیرکانه و ماهرانه از دست نخبگان دوران فرار می‌کنی و در سراسر جهان جولان می‌دهی. تو کدامین سرباز خدا هستی که پیشرفته‌ترین آزمایشگاه‌های دنیا را در کشتنِ خود عاجز ساخته‌ای؟ ❄ کرونا! تو کدامین سرباز نامرئی خدا هستی که ویلانشینان را امسال در شمال، از رفتن به ویلای‌شان محروم ساختی؟ تو کدامین سرباز خدا هستی که بی‌سر و صدا و بدونِ این‌که چشمی بتواند تو را ببیند در قوی‌ترین مکان‌های محافظت‌شده توسط نگهبانانِ مسلح نفوذ می‌کنی؟ 🌘 تو کدامین سرباز خدا هستی که زندگی را بر ما چون روز قیامت نموده‌ای که مادر از فرزند خویش فرار می‌کند و پدر از فرزندش با فاصله می‌نشیند که مبادا بمیرد. 💥 تو کدامین سرباز خدا هستی که چنین عدالتی داری و در کشتن، فقیر و غنی، رئیس و وزیر، کارگر و گدا نمی‌شناسی؟ تو کدامین سرباز خدا هستی که ثروتمندان، دیگر ثروت‌شان در بیمارستان خصوصی هم برای دفعِ شرّ تو کفایت‌شان نمی‌کند و برای اولین بار ثروت‌شان را پشتوانه‌ی زندگی خود نمی‌بینند. ❄ تو کدامین سرباز خدا هستی که قوی‌ترین سهام و ثروت ثروتمندان جهان با شنیدن نام تو و فهمیدنِ نرفتن‌ات بزودی، لرزه بر تن‌شان انداخته‌ای و ثروت و سهام‌شان را یکباره فرو ریخته‌ای؟ تو آمده‌ای تا خلایق را به جرم‌شان در خانه‌هایشان بدست خویش زندانی کنی، زندانی به وسعت دنیا بدون هیچ زندان‌بانی!!!! 💥 هر زندانی باید در زندان، در خلوت خود رود و به گناهی که انجام داده تا زندانی شده است فکر کند. تو آمده‌ای تا قدرت خالق‌ات را بر مخلوقاتش نشان دهی. آمده‌ای پاسخ دهی سؤال و رفعِ شبهه کنی کسانی را که می‌گفتند اگر پولدار باشی درمان می‌شوی، تمام بیماری‌ها برای فقرا و تمام نعمت‌ها برای ثروتمندان است، اگر پولدار باشی از دنیا لذت می‌بری و.... 🚫 تو آمده‌ای تا بچشانی بر ما درد نیازمندانی را که در اطراف ما سال‌های قبل بودند ولی ما آن‌ها را نمی‌دیدیم که از شرم نداشتنِ لباس نو و شیرینی و تنقلات، عید نوروز در خانه، خودشان را حبس می‌کردند و از عید نفرت داشتند و زمانِ عید در به روی خود می‌بستند. آمده‌ای بر ما بچشانی درد خانه‌نشینی ایتام نیازمند را در روز سیزده بدر از درد نداشتنِ خودرویِ قراضه برای رفتن به دل طبیعت. 💥 کرونا! تو آمده‌ای تا مجلس ختمی بر مردگان‌مان برگزار نکنیم، تشییع جنازه‌های همه‌ی‌ ما چند نفری باشد، تشییع جنازه و مجلس ختمی برای مرده‌ای نباشد تا همه مردم در مرگ یکسان بمیرند و فقیر و غنی یکی باشند. ❄ تو آمده‌ای بزرگ‌ترین حقیقت زندگی‌مان را که مرگ‌مان بود بر ما نزدیک کنی و نشان‌مان دهی که دست از آرزوهای خود برداریم و بدانیم مردن، زیاد هم دور از ما نیست و برای مردن، همیشه رفتن به میدانِ جنگ نیاز نیست، کافی است یک بار بازار بروی و بازار میدان جنگ است. 💥 تو آمده‌ای که بر بشر نعمت سلامتی‌اش را یاد آوری کنی و بگویی خدایِ تو به تو، رفاه و لذت بدهکار نیست و ای بنده! این تو هستی که به خدایِ خود تا زنده‌ای شکر نعمتش را بدهکاری. 🌘 تو آمده‌ای که به یاد بیاوری خدایی را که ما فراموشش کرده بودیم و تا مأموریت خود را در سراسر جهان تکمیل نکنی و ما را متنبّه نسازی و خدا را به یادمان نیاوری و به سوی او دلهای‌مان را برنگردانی، بعید است از ما خداحافظی کنی!!! امید است همه ما عبرت بگیریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍مجموعه اقدامات مدافعان و خادمان سلامت, در مقابله با ویروس کووید۱۹ در بسیج سپاه ابوذر منطقه۱۹ ⁦🎙️⁩در کلام: فرمانده ناحیه ابوذر 💚
🌺🌺🌺🌺🌺 *صلّی الله علی محمّد و ءاله الطّاهرین‌*  ماه رجب؛ ماه توسّل، ماه توجّه و دعا است. فقط سه روز دیگر از این ماه بافضیلت باقی است. در این ماه شریف، مؤمنین که دعا می خوانند، از خدای متعال این‌جور می خواهند:  *اَللهُمَّ فَاهدِنی هُدَی المُهتَدینَ وَ ارزُقنی اجتِهادَ المُجتَهِدینَ وَ لاتَجعَلنی مِنَ الغافِلینَ المُبعَدین* هدایتِ هدایت‌یافتگان و تلاش تلاشگران آن چیزی است که در این دعا از خدای متعال می خواهید. اگر همین دو عامل در من و شما باشد؛ هم هدایت هدایت‌یافتگان الهی نصیب ما بشود، هم تلاش تلاشگران تاریخ بشریّت در رفتار ما، در گفتار ما، در منش ما محسوس باشد؛ همه مشکلات حل خواهد شد. مضامین دعاها معرفت است، توحید است، درس زندگی است. با این توجه دعاها را بخوانیم و از این فضای ماه رجب بهره ببریم. بیانات مقام معظم رهبری حسینیه امام خمینی ۱۳۹۴/۲/۱۶ 🌺🌺🌺🌺🌺
🌟 امام علی علیه السلام: حجاب داشتن زن، به حال او مفيدتر و براى زيبایی‌اش پايدارتر است.
💫🕋💫 🕋💫 💫 ✨تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد 🎐خبر آمد حسین بن علی راهی شد ✨چند روزیست خدایا که پسردار شده 🎐یارب ای کاش که علی اصغر خود را نبرد...💔 💕۲۸ رجب آغازحرکت تاریخی امام حسین علیه السلام از به سمت 💕 @fanos25 💫 🕋💫 💫🕋💫
-💠 رهبر انقلاب: 📌 *مادران با زندگی‌کردن، فرزند تربیت می‌کنند* 🌷 هرچه زن صالح‌تر، عاقل‌تر وهوشمندتر باشد؛ این تربیت بهتر خواهد شد.
-💠 رهبر انقلاب: 📌 *مادران با زندگی‌کردن، فرزند تربیت می‌کنند* 🌷 هرچه زن صالح‌تر، عاقل‌تر وهوشمندتر باشد؛ این تربیت بهتر خواهد شد.
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. ص
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: