eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
928 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
12.2هزار ویدیو
331 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
-💠 رهبر انقلاب: 📌 *مادران با زندگی‌کردن، فرزند تربیت می‌کنند* 🌷 هرچه زن صالح‌تر، عاقل‌تر وهوشمندتر باشد؛ این تربیت بهتر خواهد شد.
-💠 رهبر انقلاب: 📌 *مادران با زندگی‌کردن، فرزند تربیت می‌کنند* 🌷 هرچه زن صالح‌تر، عاقل‌تر وهوشمندتر باشد؛ این تربیت بهتر خواهد شد.
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. ص
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده:
بهــار کـه مـی آیـد ... قصـه وفـاداری خـاڪ به رویـش لاله هــای سُـرخ تـراوش آغـاز می کنــد و نغمــه‌ای آشـــنا در گـوشِ جـان‌هـای آزاده مـی پیـچد! فرقـــی نمـی کـــند در بهــار طبیــعت باشیـم یـا در بهــار آزادی ؛ هـر لحظــه کـه مـی گـذرد " جـای شهـدا خالـی اسـت "... @fanos25
0083 baghareh 208-210.mp3
10.77M
۸۳ آیه ۲۱۰ - ۲۰۸ با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن
0084 baghareh 211.mp3
7.09M
۸۴ آیه ۲۱۱ با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ ❣️ 🌼بیا جهان جای توست 🌺دوصد ترانه به لبها، همه برای توست 🌼بیا گل نرگس به جان تشنه 🌺دعا دعای وهمه برای توست @fanos25 🌸💐🌸 ═══ ೋღ♥️ღೋ ═══
🔴وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة امروز، قوت در فضای مجازی "حیاتی" است. فضای مجازی امروز حاکم بر زندگی انسانهاست، در همه‌ی دنیا. امام خامنه‌ای ۳ فروردین ۱۳۹۹ @fanos25
عید دیدنی بسیجی ها در حالی که اکثریت مردم این روزا در خونه هستن و عید دیدنی ندارند بسیجیان دارند! اما عید دیدنی در دل خطر ، عید دیدنی که خواب انها را در دل شب گرفته ازشون! عید دیدنی با به خطر انداختن جان خود برای سلامت از جان مردم ضدعفونی معابر عمومی توسط بسیجیان @fanos25
🔴ترجمه آیه نصب‌شده در حسینیه امام خمینی (ره): 🔹إنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ 🔹رحمت‏ خدا به نيكوكاران نزديک است 🔹 سوره اعراف آیه ۵۶ @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا