*سرگرمی وخلاقیت* 👆👆👆
#عالم_عاقل_اهل_فکر
#سرگرمی_خلاقیت_هوش
✂️✏️📋
دخترهای گل😍
سرگرمی داریم😉
بالوازم ساده 👌
خانواده را شگفت زده کنید😎
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#رهایی_از_رابطه_حرام 4 ⭕️ یکی دیگه از اثرات این ارتباط ها اینه که آدم خیلی زود دچار #افسردگی خواهد
#رهایی_از_رابطه_حرام 5
☢️ گفته شد که شهوترانی در ابتدا لذت داره ولی هر کسی گرفتارش بشه واقعا بدبخت و بی آبرو خواهد شد....
در همین زمینه امیرمومنان علی(ع) میفرماید:
آغاز شهوت، لذت است و پایانش نابودی...
أوَّلُ الشَّهوَةِ طَرَبٌ ، وآخِرُها عَطَبٌ
🔹 غررالحکم، ح۳۱۳۳
🔶 نکته بعدی در مورد رابطه با نامحرم اینه که این "یه امتحان عمومی" هست. در واقع هر کسی در هر سن و جایگاهی باشه حتما با شهوت امتحان خواهد شد.
🚫 شما چه آدم مذهبی باشی چه نباشی، چه زن یا مرد باشی، چه مسن باشی یا جوان و.... در هر صورت دنیا برات شرایطی رو پیش میاره که با #شهوت امتحان بشی.
🔵 بنابراین هییییچ کسی نباید خودش رو از این امتحان در امان بدونه. اگه بسیجی هستی یا طلبه یا سپاهی یا امام جمعه یا آیت الله و.... بالاتر یا پایین تر در هر صورت باید خودت رو برای امتحان شهوت آماده کنی.
🚸 امتحانی که بسیااااار ریز و پنهان و آروم سراغ انسان میاد...
🌷 @fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#رهایی_از_رابطه_حرام 5 ☢️ گفته شد که شهوترانی در ابتدا لذت داره ولی هر کسی گرفتارش بشه واقعا بدبخت
#رهایی_از_رابطه_حرام 6
⭕️ شیطان و هوای نفس برای اینکه آدم رو در دام رابطه حرام بندازه معمولا از روش ها و فنون مختلفی استفاده میکنه و حیله های متنوعی برای تسلیم کردن انسان داره!
💢 مثلا به یه نفر میگه: ببین شوهرت بهت کم محلی میکنه! تو باید این کمبود عاطفی رو از جای دیگه تامین کنی. حالا اشکالی هم نداره که دو تا پیام هم به یه آقای دیگه بدی تا آروم بشی!😈
☢️ این حربه بیشتر مال هوای نفس خانم هاست و البته گاهی ممکنه آقایی هم برای جبران کمبود عاطفی خودش این مدلی فریب بخوره.
💢 هوای نفس به یه نفر دیگه میگه: ببین حالا اگه به یه نامحرم یه پیام صبح بخیر یا شب بخیر دادی که چیزی نمیشه! مگه مثلا میخوای چیکار کنی؟! تو که قصد گناه نداری!😈
کلا شهوت طوری هست که آدم باید همیشه مراقبش باشه و هر نوع ارتباط عاطفی حتما کار رو به جاهای باریک میکشونه...
🔹 بله یه موقع هست که یه ارتباط کاری و اداری صرف هست. اینم در همون حد خودش و در حد نیاز باید پیام داده بشه.
مراقب حیله های پنهان هوای نفس باشیم...
🌷 @fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
*✨﷽✨* *🌱بسم رب المهدی (عج)🌱* نمی دانم درست چقدر باید بلا نازل شود😞 تا همه بفهمیم درد نبودنشان را🤲
❤️💟❤️
🌸 سلام به تو ای گل نرگس!
سلام به تو که در سیم خاردار گناهانمان اسیری.
🌺 ما را ببخش!
که حتی به اندازهی نجات دادن گلی از میان سیم خاردارها تلاش نکرده ایم.
چه برسد به تلاش برای رهایی شما از زندان غیبت.
💗 #عاشقانه_مهدوی
🍀 @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفی پور
🔮 « نظر استاد درمورد چله قرن »
🔹فارغ از اینکه چه کسانی این چله رو راه انداختهاند، کار خوبیست، ایرادی نداره...
🔺بدون امام زمان(عج) این دنیا، درست شدنی نیست
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🏅نشر آثار استاد رائفی پور
@OstadRaefipoor1
پویش جهانی استغاثه به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه).mp3
17.45M
🎙توضیحات حجتالاسلام مهدوی ارفع دربارهی
پویش جهانی استغاثه به امام عصر عج
🔰نحوهی عمل به این استغاثه و طرح عظیم چیست؟
🔻 انشاءالله همهی نیروهای انقلابی با کنار گذاشتن اختلافات چند روزه، این طرح مهم را که اصلاحیهی طرح چله قرن است انجام میدهیم!
#پویش_جهانی_استغاثه_به_امام_عصر_علیهالسلام
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_دوازدهم 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خرو
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سیزدهم
💠 دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانهام را گرفت تا زمین نخورم.
بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح #سوریه را از یادش نمیبرد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط بهخاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده #دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!»
💠 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!»
حالا می فهمیدم شبی که در #تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
💠 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام #زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعهها تو همین شهر سُنینشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!»
نمیفهمیدم از کدام #حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید.
💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه #داریا بهشت سعد و جهنم من شد.
تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از #عشق کشید :«نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا بهزودی #جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمهای بخوره، پس به من اعتماد کن!»
💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشیگریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این #غربت ذره ذره آب میشدم.
💠 اجازه نمیداد حتی با همراهیاش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه #کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانهوار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجرهها میجنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میلههای مفتولی نمیشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم.
💠 دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بیمنت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت.
اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینیاش نداشتم که سرپا ایستادم و بیهیچ حرفی نگاهش کردم.
💠 موهای مشکیاش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!»
برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بیتفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم #ترکیه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد