eitaa logo
صمیمانه با تو
327 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
274 ویدیو
11 فایل
حاتمی هستم کارشناسی IT و ارشد علوم تربیتی شش فرزند دارم که عاشقشونم.🥰 عارفه الهه هدی مصطفی محمدحسین و ساجده جان که مسیر زندگیم و رویاهایم را تغییر دادند @hatamiha
مشاهده در ایتا
دانلود
دهه فجر اومده     شور و غوغا اومده امام خوب ماها    به وطن باز اومده شاه بد جنس بلا     اون که بود مثل خلا پا گذاشت به فرار   تا بره از این دیار آره ای شاه برو   ای امام ما بیا بعد از این همه بلا      تا بیاد شور و صفا 🏡خانه بازی معارفی صمیمانه https://eitaa.com/joinchat/1828585472Ccc22a66812
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━🇮🇷🇮🇷━━━┓ 🆔 @samimane1396 ┗━━━🇮🇷🇮🇷━━━┛
تصاویر رو در اختیار بچه‌ها بذارین و ازشون بخواین قصه عکسهارو تعریف کنند، این کار در پرورش خلاقیت بچه‌ها بسیار تاثیرگذاره ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @samimane1396 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾•• @samimane1396 ••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در تربیت انسان، عوامل مختلفی تأثیرگذار هستند و هر یک به نوعی در شکل‌دهی شخصیت او نقش ایفا می‌کنند، اما تأثیر الگوهای انسانی در تربیت بسیار حایز اهمیت است. ۱۹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━🇮🇷🇮🇷━━━┓ 🆔 @samimane1396 ┗━━━🇮🇷🇮🇷━━━┛
آن وقت ها،توی شهر کوچکی ،امام مادر خانه ای کوچک زندگی می کرد.خانه ی او یک باغچه داشت.باغچه ای بی گل .بچه های امام آن باغچه را دوست داشتند.دلشان میخواست توی آن گل بکارند.گل های سفید وصورتی ،گل اطلسی،لاله عباسی،یاس سفید وخوشبو .اماخاک باغچه خوب نبود،باید عوض میشد.قرار شد که برای باغچه خاک تازه بیاورند.یک روز سرظهر ،وقتی مادر سفره نهار ،صدای در خانه که بلند شدیکی از بچه ها دویدودر باز کرد.پشت در پیرمردی بود که کیسه بزرگی را بر روی شانه اش انداخته بود .توی آن کیسه خاک بود پیرمرد پیرمرد برای باغچه کوچک خانه خاک آورده بود او نفس نفس میزد وزیر ان بار سنگین عرق میریخت با دست های پیر وخاکی پیشانی اش را پاک می کرد بازبان لبهای خشکش را خیس می کرد .امام وبچه ها دور سفره نهار نشسته بودند بوی غذا در اتاق پیچیده بود بچه های کوچک گرسنه بودند بوی غذا گرسنه ترشان کرده بود مادر برایشان غذا می کشید بچه ها میگفتند بیشتر یکم بیشتر!....ومادر می گفت:بس است !غذا کم است با نان بخورید تاسیر شوید.مادر برای خودش وامام هم غذا کشید .بعد همه آماده غذا خوردن شدندیک مرتبه چشم امام از پنجره باز به حیاط افتاد.پیرمرد را دید.او داشت کیسه خاک را توی باغچه خالی می کرد .امام فهمید او خسته است .تشنه است.فهمید که حتما گرسنه هم هست .با خودش گفت:باید برای او هم غذا ببریم اما توی قابلمه غذایی باقی نمانده بود .. مادر همه را کشیده بود.امام فکر کرد یک بشقاب خالی برداشت چند قاشق از غذای خودش را در آن بشقاب ریخت بعد بشقاب را جلوی بچه ها گرفت وگفت:بچه ها شما هم چند قاشق از غذایتان را توی این بشقاب بریزیدتا برای آن پیرمرد ببریم او هم مثل شما گرسنه است.بچه ها ومادر هرکدام چند قاشق از غذایشان را توی بشقاب ریختند.بشقاب پرشدیکی از پسرها بشقاب غذا را برای پیرمرد برد .پیرمرد خوشحال شد خندید وتشکر کرد .بعد دستهای خاکی اش را شست وبعد شروع کرد به خوردن .با چه لذتی می خورد!....غذای ان روز برای بچه ها با همیشه فرق داشت ازهمیشه خوشمزه تر وبهتر بود .آنئ روز بچه ها خیلی خوشحال بودند.آن ها یک درس خوب از پدرشان یاد گرفته بودند ۲۰ 🆔 @samimane1396 〰〰〰〰〰〰〰〰
صمیمانه با تو
🌺 پک خلاقیت «مادرانه»🌺 ✅ تقدیم به نگاه پر مهر شما که رشد و شکوفایی کودکانتون از اول
مامان‌ و باباهای عزیز حالا که محتوای پک‌ رو دیدین، اگر مایل هستید میتونید از طریق آی‌دی یا شماره‌ی زیر نسبت به خرید پک یا خرید بنر تک اقدام کنید ✅ @hatamiha ۰۹۳۹۴۰۷۲۸۶۲ 🏡خانه بازی معارفی صمیمانه https://eitaa.com/joinchat/1828585472Ccc22a66812
دفترچه راهنمای مادرانه.pdf
671.9K
دفترچه راهنمای پک مادرانه راهنمای ساخت کاردستی‌ها، نمایشنامه‌هاو... برای آشنایی بیشتر با پک مادرانه میتوانید این مطالب را مطالعه کنید 🏡خانه بازی معارفی صمیمانه https://eitaa.com/joinchat/1828585472Ccc22a66812
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_444531186.mp3
4.37M
تلاوت سوره مبارکه از قاری حنانه خلفی 🏡خانه بازی معارفی صمیمانه https://eitaa.com/joinchat/1828585472Ccc22a66812
خانم منیره جعفری(خدمتگزار منزل امام) تعریف میکنند: زمانی که علی به دنیا آمد ، ما روزی پنج ،شش ساعت به بهانه‌ی علی، پهلوی امام بودیم، تا علی راه افتاد. بعدها که علی بزرگتر شد موقع نماز آقا برای علی عمامه می‌بست و علی پیش نماز می‌شد و ما به ظاهر پشت سر علی نماز می‌خواندیم. یک روز آقا در سجده بودند که علی روی کول آقا رفت و خیلی طول کشید تا پایین آمد،من ناراحت شدم که شاید قلب آقا ناراحت شود. یکی دو روز برای نماز پشت سر آقا نیامدم. امام زنگ زدند و گفتند: چرا نماز نمی‌آیی؟ گفتم: علی اذیت می‌کند، من به خاطر او نمی‌آیم. ایشان گفتند: من دوست دارم علی اذیت کند او را بیاور. 🆔 @samimane1396 〰〰〰〰〰〰〰〰