سَمتِ بِهِشت
#قسمت_چهاردهم #روشنا نگاه خیره کننده ای به مغازه ی های اطراف میکردم،فروشندگان اجناس جدید خود را عرض
#قسمت_پانزدهم
#روشنا
وارد خانه شدم بابا روی مبل نشسته بود مشغول تماشای تلویزیون بود ، صدای مامان از آشپزخانه آمد
روشنک آمدی؟!
سلام مامان
سلام برو لباس های عوض کن دورهمی کیک بخوریم
به سمت بابا رفتم
سلام بابا
به به سلام دختر بابا
چ خبر ؟
بابا تاکسی گرفته بودم هزینه اش نداشتم درب خانه منتظر هست بی زحمت پولش را بده کرایه را حساب کنم
بابا لبخندی زد
بعد به سمت در ورودی رفت من هم به اتاق رفتم تا وسایل سفر را جمع کنم که صدای در اتاق آمد
بفرمائید
چه می کنی ؟
مامان من می خواهم با بچه های دانشگاه شمال بروم
مامان گره ای در ابروهایش انداخت
چه زمانی ؟
دو روز دیگر
سکوتی بینمان ایجاد شد بعد به سمت راه پله ها رفت
حسام ؟
بابا از پایش جواب داد
بله
روشنک می خواهد با بچه های دانشگاه شمال برود بع نظرت سینا را با آنها برود
بابا چیزی نگفت
من چمدانم را جمع کردم و یک ربع بعد روی ملل نشسته بود
مامان جلوی من و بابا کیک گذاشت بعد نگاهی به من کرد
سمال خوش بگذره 🥰
نویسنده :تمنا 😅💐
#قسمت_پانزدهم
#ویشکا_۱
ساعت روے دیوار پایگاه پنج عصر را نشان مے داد دختران نوجوان و جوان وارد پایگاه شدند و بعد از سلام و احوال پرسے با نرگس به حاج آقا سلام ڪردند و منتظر سخنرانے ایشان شدند
حاج آقا بلند شد و روے منبر نشست با گفتن ڪلمه ے بسم الله الرحمن الرحیم ادامه ے مبحث قبل را توضیح دادند به سمت آشپزخانه رفتم و روبه نرگس
نرگس جون پذیرایے امروز به چه صورت هست
داخل ڪلمن شربت هست اگر زحمتے نیست لیوان را پر ازشربت ڪن
تا بعد از پایان سخنرانے حاج آقا یڪے از دخترها تعارف ڪند
باشه عزیزم🥰
نرگس از آشپزخانه بیرون رفت با نگاهم او را دنبال ڪردم فڪرم درگیر صحبت هاے حاج آقا بود چند دقیقه بعد نرگس چند سینےشیرینے آورد
ویشڪا جون شیرینے ها بعد از مراسم با شربت تعارف ڪنید من میروم تا به سخنرانے حاج آقا را گوش بدهم
بعد از تمام شدن سخنرانے سینے شربت را برداشتم به سمت دختران تعارف ڪردم یڪے از دختران نوجوان هم سینے شیرینے را آورد زمانے حاج آقا پایگاه را ترڪ ڪردند نرگس دست مرا گرفت و هر دوبه سمت دختران رفتیم و مشغول گفت و گو شدیم
ساعت هشت شب به خانه برگشتم چشمانم سرخ شده بود و پاهایم توان حرڪت نداشت به سختے از پله ها بالا رفتم مامان وقتے مرا با این وضع دید
ویشڪا چے شده ؟
هیچے خیلے خسته هستم میروم بخوابم
شایان مے خواهد تو را ببیند فردا شب ساعت هشت می آید
دنبالت تا با هم برید رستوران برنامه اے براے فردا نداشته نباش
احساس ڪردم حرارت بدنم زیاد شد دستانم عرق ڪرد وقت مناسبے براے بحث نبود فقط یڪ ڪلمه باشه....
گوشے چند بار زنگ خورد تا در آخر توانستم پاسخ بدهم شایان پشت خط بود
سلام ویشڪے جون
سلام
شایان اووو چقدر سرد ، من تا پنج دقیقه دیگر میرسم در خانه شما بیا پائین تا برویم درحالے ڪه صورتم سرخ شده بود و دستانم عرق ڪرده بود
باشه
از پله ها پائین رفتم مامان جلو آمد
واے ویشڪا این چه لباسے هست پوشیدے !
چه مشڪلے دارد ؟
خیلے بلند هست برو مانتو قرمز را بپوش ڪه جلو باز هست
من با این لباس راحت هستم
در آپارتمان را باز ڪردم داخل ڪوچه رفتم شایان درست وسط ڪوچه ایستاده بود چند بوق زد تا جلب توجه ڪند به سمت ماشین رفتم در جلویے را باز ڪردم روے صندلی نسشتم
سلام خانم خوشگل این چه قیافه اے هست براے خودت درست ڪردے
سلام چه عیبے دارد ؟
شایان لبخند تمسخر آمیزے زد حتے یڪ رژ لب به لب هات نیست خیلے صورتت بے روح شده
چیزے نگفتم و یڪ لبخند ترحم آمیز تحویل شایان دادم
در مسیر طول صحبت نڪردم شایان هم اگر صحبتے مے ڪرد با بله یا خیر پاسخ مے دادم
به رستوران رسیدیم شایان ماشین را ڪنار جدول پارڪ ڪرد هر دو پیاده شدیم و به سمت رستوران رفتیم رستوران بزرگ در سالن تعداد زیادے میز و صندلے هاے مجلل و تاج دار وجود داشت،در سمت راست تعداد زیادے میز بود ڪه روے آن انواع سوپ ها ، دسر ، سالاد موجود بود در ڪنار میر سلف ، میز صندوق دار بود خانمے جوان با لباس فرم مشکی با نوار هاے قرمز ڪه دور مقنعه نشسته بود موهاے خودش را هم بیرون گذاشته بود با خودم فڪر ڪردم چرا ارزش خودش را این قدر پائین مے آورد و با این ظاهر ڪار مے ڪند
پیشخدمت با ظاهرے آراسته جلو آمد از قبل میز هماهنگ ڪرده بودید
شایان با علامت سر بله گفت
پیشخدمت ما را به میز راهنمایے ڪرد فضایے ڪه براے نشستن هماهنگ ڪرده بود دارے میز بزرگ روے آن چند گلدان زیبا و بافاصله از گلدان ها شمع هاے تزیینے قرار داشت و هر دوبه طرف میز رفتیم من روے یڪے از صندلے ها نسشتم
شایان هم روبروے من نشست با لبخند فضاے رستوران چطور هست؟
خیلے زیبا است براے چے این همه هزینه ڪردے ؟
قرار است یڪ شب با هم باشیم من بخاطر تو خیلے ڪار ها انجام میدهم
صورتم سرخ شد احساس مے ڪردم دورنم داغ شد سرم را پائیین آوردم چیزے نگفتم خیلے سعے ڪردم با شایان حرف بزنم
اما نتوانستم حرف اصلے را بگویم
نویسنده :تمنا❤️☘
#قسمت_پانزدهم
#ویشکا_۱
ساعت روے دیوار پایگاه پنج عصر را نشان مے داد دختران نوجوان و جوان وارد پایگاه شدند و بعد از سلام و احوال پرسے با نرگس به حاج آقا سلام ڪردند و منتظر سخنرانے ایشان شدند
حاج آقا بلند شد و روے منبر نشست با گفتن ڪلمه ے بسم الله الرحمن الرحیم ادامه ے مبحث قبل را توضیح دادند به سمت آشپزخانه رفتم و روبه نرگس
نرگس جون پذیرایے امروز به چه صورت هست
داخل ڪلمن شربت هست اگر زحمتے نیست لیوان را پر ازشربت ڪن
تا بعد از پایان سخنرانے حاج آقا یڪے از دخترها تعارف ڪند
باشه عزیزم🥰
نرگس از آشپزخانه بیرون رفت با نگاهم او را دنبال ڪردم فڪرم درگیر صحبت هاے حاج آقا بود چند دقیقه بعد نرگس چند سینےشیرینے آورد
ویشڪا جون شیرینے ها بعد از مراسم با شربت تعارف ڪنید من میروم تا به سخنرانے حاج آقا را گوش بدهم
بعد از تمام شدن سخنرانے سینے شربت را برداشتم به سمت دختران تعارف ڪردم یڪے از دختران نوجوان هم سینے شیرینے را آورد زمانے حاج آقا پایگاه را ترڪ ڪردند نرگس دست مرا گرفت و هر دوبه سمت دختران رفتیم و مشغول گفت و گو شدیم
ساعت هشت شب به خانه برگشتم چشمانم سرخ شده بود و پاهایم توان حرڪت نداشت به سختے از پله ها بالا رفتم مامان وقتے مرا با این وضع دید
ویشڪا چے شده ؟
هیچے خیلے خسته هستم میروم بخوابم
شایان مے خواهد تو را ببیند فردا شب ساعت هشت می آید
دنبالت تا با هم برید رستوران برنامه اے براے فردا نداشته نباش
احساس ڪردم حرارت بدنم زیاد شد دستانم عرق ڪرد وقت مناسبے براے بحث نبود فقط یڪ ڪلمه باشه....
گوشے چند بار زنگ خورد تا در آخر توانستم پاسخ بدهم شایان پشت خط بود
سلام ویشڪے جون
سلام
شایان اووو چقدر سرد ، من تا پنج دقیقه دیگر میرسم در خانه شما بیا پائین تا برویم درحالے ڪه صورتم سرخ شده بود و دستانم عرق ڪرده بود
باشه
از پله ها پائین رفتم مامان جلو آمد
واے ویشڪا این چه لباسے هست پوشیدے !
چه مشڪلے دارد ؟
خیلے بلند هست برو مانتو قرمز را بپوش ڪه جلو باز هست
من با این لباس راحت هستم
در آپارتمان را باز ڪردم داخل ڪوچه رفتم شایان درست وسط ڪوچه ایستاده بود چند بوق زد تا جلب توجه ڪند به سمت ماشین رفتم در جلویے را باز ڪردم روے صندلی نسشتم
سلام خانم خوشگل این چه قیافه اے هست براے خودت درست ڪردے
سلام چه عیبے دارد ؟
شایان لبخند تمسخر آمیزے زد حتے یڪ رژ لب به لب هات نیست خیلے صورتت بے روح شده
چیزے نگفتم و یڪ لبخند ترحم آمیز تحویل شایان دادم
در مسیر طول صحبت نڪردم شایان هم اگر صحبتے مے ڪرد با بله یا خیر پاسخ مے دادم
به رستوران رسیدیم شایان ماشین را ڪنار جدول پارڪ ڪرد هر دو پیاده شدیم و به سمت رستوران رفتیم رستوران بزرگ در سالن تعداد زیادے میز و صندلے هاے مجلل و تاج دار وجود داشت،در سمت راست تعداد زیادے میز بود ڪه روے آن انواع سوپ ها ، دسر ، سالاد موجود بود در ڪنار میر سلف ، میز صندوق دار بود خانمے جوان با لباس فرم مشکی با نوار هاے قرمز ڪه دور مقنعه نشسته بود موهاے خودش را هم بیرون گذاشته بود با خودم فڪر ڪردم چرا ارزش خودش را این قدر پائین مے آورد و با این ظاهر ڪار مے ڪند
پیشخدمت با ظاهرے آراسته جلو آمد از قبل میز هماهنگ ڪرده بودید
شایان با علامت سر بله گفت
پیشخدمت ما را به میز راهنمایے ڪرد فضایے ڪه براے نشستن هماهنگ ڪرده بود دارے میز بزرگ روے آن چند گلدان زیبا و بافاصله از گلدان ها شمع هاے تزیینے قرار داشت و هر دوبه طرف میز رفتیم من روے یڪے از صندلے ها نسشتم
شایان هم روبروے من نشست با لبخند فضاے رستوران چطور هست؟
خیلے زیبا است براے چے این همه هزینه ڪردے ؟
قرار است یڪ شب با هم باشیم من بخاطر تو خیلے ڪار ها انجام میدهم
صورتم سرخ شد احساس مے ڪردم دورنم داغ شد سرم را پائیین آوردم چیزے نگفتم خیلے سعے ڪردم با شایان حرف بزنم
اما نتوانستم حرف اصلے را بگویم
نویسنده :تمنا❤️☘
#قسمت_پانزدهم
#ویشکا_2
دلم خیلی گرفته بود نرگس از پنهان کاری من بسیار ناراحت شده بود ،از طرفی نمی توانست باور کند که شهادتش همسرش تقصیر پسر عمه ی صمیمی ترین دوستش هست .
هر چقدر به نرگس اصرار کردم با بیایم قبول نکرد فقط یک کلمه می گفت
می خواهم تنها باشم
به آرامی در پیاده رو راه می رفتم ،فکر مرا به عمق تنهایی برده بود
که صدای زنگ گوشی توجه ام جلب کرد
نگاهی به به صفحه ی آن کردم
در حالی که دستانم عرق کرده بود بدنم می لرزید تماس برقرار شد
ویشکا تو خجالت نمی کشی تو شعور نداری
سلام عمه جان چی شده ؟!😱
با صدای بلندتر از قبل چی شده !
شایان دستگیر کردند اون وقت تو به من چیزی نگفتی بجای این که از اون طرف داری کنی بی خیال نسشتی
عمه متوجه میشی چی شده ،پسرت آدم کشته اونم همسر دوست من🥺
خوب چه ربطی به شایان داره🥴
پلیس او را متهم به قتل می داند آن وقت
حرفم را ادامه ندادم که ...
صدای بلند گریه از پشت تلفن شنیده شد
عمه جونم می خوای بیام پیشت که ناگهان صدای کلفت شوهر عمه ام از پشت گوشی شنیده شد
توی برای چی به ویشکا زنگ زدی
اگر ندانم کاری های این دختر نبود الان وضع این چنین نمی شد ...
با قطع شدن تماس اشک روی گونه هایم جاری شد
خودم را به کنار دیوار رساندم مردمی که در پیاده رو در حال قدم زدند بودند
نگاه متاسفی به من می کردند
-------------------------------------------
دو هفته از روز دادگاه ⚖️ شایان می گذشت و او را به زندان مرکزی منتقل کردند در این مدت از نرگس خبری نداشتم جز روزی که او را در دادگاه دیدم
رنگ رویش پریده بود حال مناسبی نداشت
عمه هم دست کمی از او نداشت مرتب به قاضی التماس می کرد تخفیفی در جرمش بدهید
شایان که در آن وضعیت نمی دانست چه بگوید گاهی نگاهی به من می کرد و گاهی هم برای قاضی انگیزه قتلش را توضیح می داد
-------------------------------------
روز دوشنبه تصمیم گرفتم به ملاقات شایان در زندان بروم
حوصله نداشتم با اتوبوس یا تاکسی خودم را به آن جا برسانم
تنهایی ذهن مرا به عمق تلخی ماجرا های پیش آمده می کرد 🍁
از پدر در خواست کردم تا زندان مرا برساند
پدر در حالی که لبخندی بر لب زد
دختر بابا چقدر شایان از دیدنت خوشحال میشه
در طول مسیر هر دو سکوت کردیم همه ی ما ذهنمان خسته بود هنگام پیاده شدن
نگاهی به پدر کردم
امیدی به بازگشت شایان هست
پدر در حالی که سری تکان داد سکوت کرد
نویسنده تمنا🎈🎈🎈🎊
#قسمت_پانزدهم
#افق
با صدای کوبید شدن در به خودم آمدم به سمت در رفتم اعظم خانم با حالتی پریشان به ایوان آمد در را که باز کردم تمام بدنم یخ کرد چهر های عصبانی در حالی که دو مرد در ابرو های خود گره انداخته بودند با صدایی که حاکی از صلابت بود
مامور ساواک ما حکم بازرسی منزل داریم و شما باید ......
سکوتی بین من و مامور ساواک برقرار شد
اعظم خانم که از داخل ایوان آن صحنه را نگاه می کرد به سمت اتاق دوید من در آن لحظه فقط سعی می کردم از ورود آن دو مرد به خانه اجتناب کنم نگاهی به کوچه انداختم مردی با کت شلوار مشکی در حالی کنار بنز مشکی رنگ ایستاده بود
نگاهی خشمگین به کرد به سمت حیاط برگشتم فقط در عرض چند ثانیه ماموران خودشان را به اتاق رسانده بودند
صدای اعظم خانم را می شنیدم که با لحنی محکم برای چی کتابخانه را بهم می ریزید ؟
عکس های روی دیوار مربوط روحانی های دوران قاجار هست به نظر شما باید مشکلی داشته باشه ؟
وارد اتاق شدم مامورین همه ی خانه را بهم ریختند یکی از آن ها به سمت حمام رفت وقتی متوجه شد چیزی دستگیرش نمی شود خودش را به سمت لباس های چرک رساند که اعظم خانم با صدایی بلند تر از قبل خجالت نمی کشید سراغ لباس های چرک یک خانم می روید ؟
مامور ساواک با شنیدن این حرف به عقب برگشت همکارش هم با در دست گرفتن چند کتاب و تابلو های عکس روحانی از اتاق خارج شد .
وقتی مامور برای بار دیگر چشمش به من افتاد نگاهی عمیق به سر به سر تا پای من انداخت با صدای کردن همکارش
مهمان داریم ماشین را آماده کنید
رنگ از چهره ی اعظم خانم پرید .
محمد رضا که با آن سر صدا ها بهوش آمده بود با صدای بسیار ضعیف
کجا می ببریدش ؟
غروب غم انگیز شهریور ماه با دلی پر از آشوب خانه ای که پناهگاه من بود را ترک کردم.
نویسنده :تمنا🌱🥺