eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.4هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
8.4هزار ویدیو
226 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
-دِلتَنگۍمیدانۍچیست.!' +دِلتَنگۍآن‌اَست‌ڪِه‌جِسمَت نَتَوانَدج‌ـایۍبِرَوَد .. ڪِه‌ج‌ـٰانَت‌بِـہ‌آنج‌ـٰامۍرَوَد💔 اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یااَباعَبْدِاللّهِ‌الْحُسَیْن🖐🏻
همون همیشگی❤️‍🩹
21.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 به نیت آزادیش صلوات بفرستید و منتشر کنید نوکرت تنهاس …🏴 یا اباالفضل یه کاری کن برای ابوعباس...❣ حاج_مهدی_رسولی🎤
🌹مکانیکی که فرمانده شد ... 🔸اگر بگویم آچار فرانسه‌ ی گردان بود اغراق نکرده‌ام. اگر یک نفر او را نمی‌شناخت و برای اولین بار او را می‌دید، خیال می‌کرد، نیروی خدماتی گردان است. چون از آرایش‌گری گرفته تا مکانیکی خودروها و ... همه را او انجام می‌داد.یک روز که داشت پلاتین انگشت‌های دستش را با انبر دست در می‌آورد، گفتم: - «خلیل! چرا دستات این طوری شدند؟» خندید و گفت:«عملیات والفجر 8 با یک عراقی گلاویز شدم و او 16 تیر به شکم و دستانم زد.»گفتم:«خودش چی شد؟» گفت: «با این که منو سخت مجروح کرده بود با هزار بدبختی با سرنیزه او را از پای در آوردم.»گفتم:- «چرا خودت پلاتین‌ها را در می‌آوری؟!»گفت: «خوشم نمی‌آد وقتم را در بیمارستان هدر بدهم.» . ▪️شب عملیات کربلای 4 مثل یک شیر غران به دشمن هجوم برد. با این که دشمن از شروع عملیات با خبر بود، ولی او تا خاکریز سوم جزیره پیش رفت. وقتی او را دیدم دستانش باند پیچی شده بود. گفتم: «خلیل چی شد؟» گفت: «دوباره ترکش خوردند.». 🌹 خلیل زالپولی از ویژه ۲۵ (به نقل از سید حشمت الله شهرزاد) _ شادی روحش صلوات. ꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا ام‌البنین❤️... ꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
مازیار طاولیDelamBaratTangShodeh-Tavali.mp3
زمان: حجم: 3.93M
دلم برات تنگ شده حسین 🎤 با نوای کربلایی مازیار طاولی ✅ ویژه 📍
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مراسم تعزیه ای در عراق کسی که نقش امام حسین عليه السلام رو بازی می کرد آنقدر با احساس ندا سَرداد آیا کسی هست مرا یاری کند؟ که از بین تماشاگران محبان اهل بیت علیهم السلام طاقت نیاوردند.....
⭕️ مهدی رسولی حرف قشنگی زد 👇👇👇 بچـه‌بـودیـم‌یـه‌زمانـۍمـادرمون ‌دستـمونومیـگـرفت‌میبــرد مزارشهدا، سنـشون‌نگاه‌مـیکردیم میگفتیم‌این‌شـهیدانقدرازمـن‌بـزرگتره حالامـیریم‌مـیبینیم‌شهیداچقدر ازماکــوچیــك‌ترن... بـیاین‌قـبول‌کنیــم‌جامـوندیم🌱‼️ 😔😔😔
23.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« محاله دست بردارم..» بامداحی: حاج مهدی رسولی پست ویژه فرا رسیدن ایام ‌‌
4.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔°• الوعده وفا دیدی گفتم میرسم به 🎙 حاج مهدی رسولی ‌‌
. @esrae313👈 ⭕️لطفا بخوانیم.... ! 🥺گفته بودید وقتی به منزل رسیدیم‌ خبر رسیدنمان را به شما بدهیم‌ تا خیالتان‌ راحت بشود🖐🏻 خواستم بگویم خیالتان راحت! ما روی بال قدم گذاشتیم و به خانه‌هایمان برگشتیم .. شکر خدا همه‌ی کودکان در سلامت به سر می‌ برند و مجبور نشدیم حتی یکی از آنها را در خرابه‌ی کشور غریب، بگذاریم و برگردیم😢 روسری و چادر همه‌ی خانم‌ها پر از خاک شد اما از سرشان‌ تکان نخورد😭😭 برایمان لقمه می‌ آوردند و اصرار می‌ کردند بخوریم. خداروشکر لقمه‌ها صدقه نبود. نگران حالمان بودید، خواستم بگویم هیچ خاری در پایمان فرو نرفته، روی دست‌هایمان جای طناب نیست و موهایمان آتش نگرفته❤️‍🔥 فقط کمی آفتاب سوخته شدیم، همین! سراغ شش ماهه‌ی کاروان را گرفتید، خواستم بگویم الان توی بغل مادرش خواب است و احتمالا دارد رویای شیرین سفر را می‌بیند😍 شما خیلی تاکید کرده بودید تشنه نماند. خواستم بگویم همه خیلی دوستش داشتند، بغلش می‌کردند و برایش آب می‌آوردند🥛 دخترها هم کلی بازی کردند و از این طرف به آن طرف‌‌ دویدند. ولی خداروشکر در بین انبوه جمعیت نه گوشواره‌ای گم شد و نه دامنی آتش گرفت🔥 همسفر هایمان همه عالی بودند، همه مودب و متین صحبت می‌کردند و هیچ کس به شما و خانواده تان بد نمی‌ گفت ...! ! خواستم بگویم همه چیز خوب است. همه به خانه‌هایمان برگشتیم و هیچ چیز و هیچ کس را در صحرای کرب و بلا جا نگذاشتیم به جز دلمان ... 😭😭😭😭😭😭😭
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره،اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم با جون و دل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون،باباجونم اومد پیشم.بالا بود،پیش سقف. کلی باهام بازی کرد.برام غذا آورد.بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم 🌹✨🌸✨🌹✨🌸✨🌹