#قسمت هفتم
#سالهای نوجوانی
ماجرای یک روز برفی☃️
چشمانم را باز کردم ،نگاهم به شیشه ی مه گرفته ی اتاق افتاد افتاد بلند شدم دستی بر شیشه کشیدم کمی مه شیشه را پاک کردم نگاهم به حیاط افتاد،حیاط پر از برف شده بود ،فوری به حیاط دویدم صدای مادرم آمد که گفت: سرمای خوری لباس بپوش! از اشتیاق زیاد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم شروع به برف بازی کردم غرق بازی شده بودم که مادرم صدایم کرد گفت: برف سنگینی باریده باید زودتر راه بیفتی، تا سر وقت به مدرسه برسی داخل اتاق رفتم لقمه نانی🍞 گرفتم و شروع به خوردن کردم لباس هایم را پوشیدم کیف قهوهای رنگ را برداشتم و به حیاط رفتم مادرم گفت: امروز نمی توانی کفش بپوشی بیا این پوتین های پلاستیکی را بپوش تا راحت تر بروی. پوتین های قرمز رنگ پلاستیکی را نگاه کردم به یاد روز هایی افتادم که هفت یا هشت سال بیشتر نداشتم وقتی برف می آمد میخواستم به مدرسه بروم این ها را می پوشیدم البته آن ها روز ها برایم خیلی بزرگ بود.
چشمانم را از پوتین برداشتم و به راه افتادم بعد از خداحافظی در خانه را بستم برخلاف همیشه که در خانه ها باز بود در روزهای برفی نمی توانستیم در خانه را باز بگذاریم چون سگ به داخل خانه ها می آمد. به راه افتادم طولی نکشید که پایم تا زانو داخل برف رفت سعی کردم پایم را از برف ها بیرون بکشم اما خب فقط پایم بیرون آمد بدتر شد پوتین داخل برف گیر کرده بود ،دستانم را در چاله ایجاد شده فرو بردم تا پوتین را بیرون بیاورم درحالی که از شدت سرما به خود می لرزیدم.
دستانم سرخ شده بود و پایم کامل بی حس بود پوتین های پر از برف را خالی کردم و پوشیدم و بلند شدم سعی کردم ادامه ی راه را با دقت بیشتری بروم آرام آرام خودم را به گوشی دیوار رساندم دستان سرخم را با ها کردن کمی گرم کردم و داخل جیب پالتو 🧥گذاشتم تا از سرما در امان باشد.در کوچه هیچ کس نبود برعکس روزهایی که کوچه های روستا شلوغ بود امروز به دلیل سرما ی زیاد حتی کشاورزان هم نمی توانستند به دشت بروند راهی را که روز های قبل در عرض چند دقیقه می رفتم امروز یک ربعی طول کشید.
وارد حیاط مدرسه شدم کسی را در حیاط ندیدم برف مانند تور عروس حیاط مدرسه را یکدست پوشانده بود داخل راهرو رفتم کف راهرو تکه موکتی پهن کرده بودند تا گل کف کفش ها👢 گرفته شود معلم و مدیر در دفتر نشسته بودند و مشغول صحبت و نوشیدن چای بودند.
صدای بچه ها فضای کلاس را پر کرده بود بچه ها حسابی مشغول بودند من که از شدت سرما تمام بدنم یخ 🥶کرده بود خودم را به بخاری نفتی کنار پنجره رساندم دستان را از جیب پالتو در آوردم و روبروی بخاری گرفتم
نویسنده : تمنا🌱😍
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به امید ایرانی زیبا ...
شهید پدافند هوایی سجاد منصوری
شادی روح مطهر شهید فاتحهای بخوانیم
قشنگ ترین واژه دنیا حسین
خدا نوشته رو دلم یا حسین
خیلی رفیق دارم تو دنیا ولی
فرق میکنه رفاقت با حسین
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
شبتون حسینی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
📆یکشنبـــــه......۱۴۰۳/۰۸/۰۶
#ربیع_الثانی
☘ 🪴 ☘ 🪴
https://eitaa.com/joinchat/183173121Ceb7539d574
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
با یک سلام زائر آقا شوید✋
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سلام امام زمانم
🔹سید ما مولای ما دعا کنید برای ما
🔹هراس اول و آخر ما در این عالم تاخیر در ظهور شماست
🔹آرزوی اول و آخرمان این است در رکاب شما بمانیم تا پای جان
🔹اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه الزهرا
حدیث روزانہ
#کلامکمنور
💠 قال أمیرالمؤمنین علے(علیہالسلام):
سنگ دشمن را از همان جا ڪہ پرت ڪرده، باز گردانيد، كه شر را جز شر پاسخے نيست.
📙 نهج البلاغہ/ حڪمت ۳۱۴
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
تنها جایی که
وقتی در عالم و آدم
گم میشی
وقتی غرق دنیا میشی
میان دستتو می گیرند
میبرن دست
صاحابت میدن
کربلاست،
ابا عبدالله ما گم شدیم
این گمشده
جز با آغوش تو
قرار ندارد💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
💢تهران ساعاتی پیش : طوفان دیگری در راه است...
#آغاز_نصرالله
#وعده_صادق۳
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂