تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهمِ کمی نیست
گسترده تر از عالمِ تنهایی من عالمی نیست
غم آنقَدَر دارم که می خواهم تمامِ فصل ها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوّای من! بر من مگیر این خودستایی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهانِ تک تکِ یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوبِ من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست