eitaa logo
سنگر
353 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
143 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اسلام را مخفی کردند نگذاشتند به مردم برسد. خیال کردند همین است که بروند صبح بخوانند! حضرت امیر نمازش را می‌خواند، را هم می‌کشید. @sangar
▪️امشب، زخم کهنه زمین دوباره سر باز کرده؛ ✔️فقط یک چیز در فراق امیرالمومنین، آرامَش می‌کند و آن، اینکه میداند ✔️روزی دوباره، مثلِ علی علیه السلام به سراغش خواهد آمد. اللهم عجل لولیک الفرج @sangar
ان شاء الله @sangar
هدایت شده از صراط شیعه
خداوند چهار چیز را در چهار چیز مخفی کرده است: 1⃣ رضایتش را در طاعتش 2⃣ خشمش را در معصیتش 3⃣ اجابتش را در دعا 4⃣ دوستش را در میان بندگانش 📚وسائل ج۱ ص۸۸ @serate_shia
دست ما را هم بگیرید🤝 که بدجور است در گِلِ این دنیاے🌍 دست و پا گیر ... @sangar
دعای‌مستجاب‌کدام‌بسیجی! در حاشیه "خور عبدالله"، مشغول صرف شام بودیم. حاج قاسم به اتفاق برادر فارسی تشریف اوردند.. از قرارگاه خبر آوردند نیروها را برای عملیات فردا تجهیز کنیم! دشمن قصد دارد منطقه را بمباران شیمیایی کند!! حاج قاسم، تذکرات لازم را دادند. به بچه‌ها گفتند: حالا برای نزول باران، دعا توسل برگزار کنید! فردا هوا بارانی شود و هواپیماهای دشمن، نتوانند پرواز کنند! ساعتی بعد، صدای مناجات بچه ها، خط را نورانی کرد! هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطره‌های شفاف باران را چهره‌های خود حس می‌کردیم. حاج قاسم، در حالی که شبنم مژه‌هایش با نم‌نم باران در هم آمیخته بود، با خود می‌گفت: خدایا...! این دعای کدام بسیجی عارف بود که مستجاب شد؟! 📚اقتدا به عاشوراییان @sangar
هدایت شده از صراط شیعه
کودکی شیر خوار بود... او را از ترس فرعون به دریا انداختند... و او در نهایت ضعف و ناتوانی بود... اما غرق نشد... اما در همان دریا غرق شد؛ در حالی که در نهایت قدرتش بود.. پس هر کس باخدا باشد ضرری نمی رساند ... و هر کس بی خدا باشد نفعی نمی رساند ... @serate_shia
نزدیك عملیات بود؛ می‌دونستم تازه دختردار شده. یك روز دیدم سرپاكت نامه از جیبش زده بیرون... گفتم: این چیه؟ گفت: عكس دخترمه گفتم: بده ببینمش گفت: خودم هنوز ندیدمش!! گفتم: چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. می‌ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد... 🌹سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد🌹 @sangar
⭕️سکانس یک: حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و می‌خواست بره قرارگاه. از یک راننده‌ی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو می‌شست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد! وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی‌دونست چه کسی رو خیس کرده! ⭕️سکانس دو: - الو سلام. - سلام علیکم، بفرمایید! - من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال ۶۵ با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطره‌ای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم. - بله، هجده سال از اون زمان گذشته. من آن راننده‌ی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید.. @sangar