eitaa logo
🌷سنگر عشق🌷
80 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
815 ویدیو
29 فایل
#معارف اسلامی و #رهبر انقلاب و #شهدا فضای مجازی و اینترنت برای شما سنگری از سنگر های جنگ امروز است . کپی آزاد با ذکر #صلوات مدیر https://eitaa.com/Shahed_zn
مشاهده در ایتا
دانلود
امـروز در آهنگ صبــح شعـری باید گفت؛ پُر از طلوع ، قصه ای باید گفت؛ پُر از احساس ، و ترانه ای خواند پُر از پرواز . . .
فقط یک آرزو دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم». تعجب کردیم.  بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی » والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر . 23 اسفند 🌹 💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار 🌹سهم خانواده من 🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🌹 بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 23 اسفند 📚منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 «اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا، خدایا! ما جز خیر و خوبی از ایشان ندیده‌ایم» ✅ زندگی برای شهادت و شهادت برای زندگی شاید زیباترین جمله برای توصیف چهار دهه از عمر پر برکت سردار سرافراز اسلام 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی باشد همان خورشید تابناک آسمان مقاومت که طی سال‌های خدمتش به جهان اسلام شهادت و زندگی را در یک نفس جرعه جرعه سر می‌کشید . 🇮🇷🌹🇮🇷
تابستان‌ها با خانواده‌ خود به روستا می‌رفت و به کودکان روستایی قرآن می‌آموخت.از آنجایی که بسیار با محبت و مهربان بود کودکان شیفته او شده بودند به گونه‌ای که هنگام بازگشت به تهران، بچه‌های روستا به خاطر رفتنش بی‌قراری می کردند. او بیشتر شب‌ها در پشت بام به تلاوت قرآن می‌پرداخت و برای اینکه همسایه‌هایشان اذیت نشوند چراغی را روشن نمی‌کرد و زیر نور فانوسی که داشتند این کار را انجام می‌داد 🌹
🌷 سخت می شود از شما نوشتن وقتی قراری نیست، قرار بر قرار بود نه بر بی قراری... و شهادت را نه در جنگ ، در مبارزه می دهند. ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند. شهادت برای مردانی که روح بزرگشان در کالبد گلین و آلوده ی دنیوی نمی گنجد احلی من العسل خواهد بود. و امروز همان روز غم انگیز است... روز پروازت ... شهادتت مبارک 1363/12/23 🇮🇷🌹🇮🇷
میگفت↯ به جاے اینکه عکسِ‌خودتونُ‌بذارید پروفایل‌تا‌بقیہ با‌دیدنش‌به گناه بیوفتن؛🙄 یه تلنگرقشنگ‌بذارید‌که با‌دیدنش بہ خودشون‌بیان..☝️🏻💔|•• خیلی راست‌میگفت.. :)😄🙃
✾شهید یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، (س) ✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم ✾دیدم گوشه‌ای نشست، اسم (س) را صدا می‌زد و از شدت گریه😭 شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم😭 همسر شهید 🌷 💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆💕💐💖 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ششم مسئول
💖💐💕🔆💕💐💖 📚داستان واقعی و بسیار جذاب تا ۷فرودین ۸۷ بازم من رفتم کیش و دبی بالاخره 7فروردین شد سال 87 آغاز اتفاقات عجیب غریب تو زندگیم شد سوار اتوبوس شدیم ما ۱۵نفر قر و قاطی هم بدون توجه و رعایت محرم و نامحرم پیش هم نشستیم 😔😔 اتوبوس برای بسیج محلات بود ولی اکثر مسافران بچه مذهبی بودن نزدیکای لرستان یکی از پسرا بلند شدن آب بخوره منم پشتش بلند شدم آب یخو ریختم توپیراهنش 😁😁😁 بنده خدا یخ زد یه جای دیگه یکی از دخترای محجبه بلندشد از باکسای بالای سر سرنشین ها چیزی برداره و برای مامانش چای بریزه من براش زیرپای انداختم طفلک چای ریخت رو دستش 😫😫 پدرش بلندشد بیاد سمتم اما دختره نذاشت یه جا که وقت نماز بود همه بیدار شدن نماز بخونن من شروع کردم به مسخره بازی دربرابر تیکه های من جیکشونم درنمیاد تا بالاخره رسیدیم اهواز مارو بردن ........ .... : بانو....ش
رهبر معظم انقلاب : مردم مظلوم یمن شش سال است که با چراغ سبز دولت آمریکا زیر بمباران و محاصره اقتصادی و غذایی و داروییِ دولت سنگدل و ظالم سعودی هستند و صدای اعتراض هیچ‌یک از مجامع بین‌المللی و دولت‌های مدعی غربی بلند نشده اما حالا که مردم پر استعداد یمن، با ساخت یا تهیه برخی وسایل دفاعی به حملات دشمن پاسخ می‌دهند، صدای اعتراض و ملامت، حتی از طرف سازمان ملل بلند شده که این اقدام زشت‌تر از اقدامات آمریکا است. 🌹
گفت: چگونه توفیق شهادت‌ پیدا کردی؟! گفت: از آنچه دلم‌ میخواست؛ گذشتم..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 شبتون با یاد شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ آرزویم همه این است که هر صبح دلم به صدایِ تپشِ قلبِ تو آغاز شود ...
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 ♥️اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹 🕊🙏🕊🙏🕊🙏🕊🙏🕊
🔻🔻🔻 🔴 ◽️بابا در مدت حضورش در جبهه چند بار مجروح شده بود، اما دنبال پرونده جانبازی نمی‌رفت. ◽️یکبار در خانه ترکشی از کنار بینی‌اش خارج شد. آن روز به من گفت: یک خال سیاه بالای لب و کنار بینی‌اش درآمده است. چون ناگهانی این اتفاق افتاده بود. گفتم حتماً اشتباه می‌کنی. مگر می‌شود در یک آن خال به این بزرگی دربیاید. اما بابا گفت: برو یک پنس بیاور انگار قرار است یک ترکش از بینی‌ام خارج شود. ◽️جلوی چشم ما ترکش را درآورد و به من داد. هنوز هم آن ترکش را یادگاری نگه داشته‌ایم. این ترکش زخم دوران جنگ بود که رفته‌رفته جابه‌جا شده بود و از صورت بابا خارج شد. راوی 👈 فرزند شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌹
🌷 ! 🌷در بحبوحه عملیات والفجر ١٠، رحیم کابلی صدایم زد و یک IFA (نوعی کامیون) در حال حرکت را نشانم داد و گفت: سیداحمد! سریع تر با آر.پى.جی بزنش، پر از مهماته. به سرعت نشانه گرفتم و شلیک کردم اما نتوانستم آن را بزنم، کمتر پیش می آمد که تیرم به هدف نخورد! عملیات تا صبح ادامه داشت تا اینکه وقت نماز صبح دیدیم همان IFA با سرعت در حال فرار از منطقه است؛ بچه ها سمتش تیراندازی کردند که با کشته شدن راننده، IFA سرنگون شد و داخل رودخانه افتاد. 🌷پاسگاهی در آن حوالی قرار داشت که هنوز سقوط نکرده بود! قرار شد تا همان پاسگاه، هدف بعدی ما باشد. با چند نفر از بچه ها به سمت هدف مورد نظر به راه افتادیم. به هر سختی که بود توانستیم پاسگاه را تحت کنترل خود در آوریم و تعدادی از نیروهای بعثی، اعم از زن و مرد را به اسارت بگیریم. 🌷در حال انتقال عراقی ها به عقبه بودیم که ناگهان از سمت نیزارها به طرف ما تیراندازی شد. سریع پناه گرفتیم و روی زمین دراز کشیدیم. آنها باقیمانده نیروهایی بودند که توانستند قبل از سقوط پاسگاه، از آنجا فرار کنند. با فرياد «یاحسین! یاحسین!» به سمت آنها تیراندازی می کردم که صدای «الامان! الامان!» آنها بلند شد و یکی یکی از پشت نیزارها بیرون آمدند و تسلیم شدند! حدوداً ١٧_ ١٨ نفر بودند، دست همه ی آنها را بستم و به عقب آوردم شان. 🌷یکی از دوستان مازندرانی ام به زبان مازنی گفت: سیداحمد! ته این ها را خانی چی کار هاکنی؟ (سیداحمد! تو با این ها می خوای چیکار کنی؟) لبخندی زدم و گفتم: خامبه وشون ره بورم دشتِ نشا! (می خوام، ببرمشون شالیزار برای نشای برنج.) بعد گفتم: باهاشون کار دارم! 🌷هنگام ظهر یکی از آنها رادیو را روشن کرد و با صدای اذان رادیو رو به من «الصلوة الصلوة» می گفت. من که فهمیدم قصد خواندن نماز دارد به او اجازه دادم و گفتم: اشکالی ندارد، برو بخوان. بعد از نماز به همه آنها آب و غذا دادم و وقتی که حسابی سیر شدند، آنها را سمت رودخانه فرستادم. عراقی ها که فکر می کردند، می خواهم آنها را خلاص کنیم، ترسیده بودند و التماس می کردند. 🌷🌷یکی از دوستانم (مسلم حبیب نیا، از بچه های اطلاعات و عملیات) رو به من کرد و گفت: سیداحمد! می خواهی چکار کنی؟ یه وقت کاری نکنی که فردای قیامت نتونی جواب بدی! به او گفتم: نگران نباش حاج مسلم! می خواهم به کمک آنها، آن IFA پر از مهمات را که در رودخانه افتاده دربیاورم، این مهمات به دردمان می خورد. 🌷عراقی ها که مطمئن شدند، قصد کشتن آنها را ندارم، با خوشحالی به سمت IFA رفتند و تمام مهمات آن را خارج کردند و به کنار رودخانه آوردند. آن IFA را هم به کمک یک کامیون دیگر، از آب در آوردیم. از آن اسرای عراقی، حتی برای جمع آوری شهدا نیز استفاده کردیم و بعداً همه ی آنها را به عقب فرستادیم. : رزمنده سیداحمد ربیعى 💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
🌹🌹🌹 🌹 🌹 😂عطـــر سیــاه😂 🌼شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودن تو سنگر برای دعای ڪمیل، چراغا رو خاموش ڪردن. حال و هوای خاصی گرفته بود، هر ڪسی زیر لب زمزمه میڪرد و اشڪ میریخت؛ یه دفعه یڪی از بچه ها اومد گفت : اخوی بفرما عطر بزن ، ثواب داره. اون بنده خدا گفت: آخه الان وقتشه؟ بزن اخوی بو بد میدی،! عج نمیاد تو مجلسمونا، بزن به صورتت ڪلی هم ثواب داره. بعدِ دعا ڪه چراغا رو روشن ڪردن،صورت همه سیاه بود. تو عطر جوهر ریخته بود😂😂😂 بچه ها هم یه جشن پتوی مشتی براش گرفتن...🌼 را یاد کنید با 🌹🌹🌹
🌏 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹 ♦️به روایت: دکتر محسن رضایی 🌱هفته و روزهای آخر، من خیلی نگران ایشان بودم.حتی در جلساتی که با فرماندهان داشتم، به آنها گفتم کاری کنید که ایشان کمتر به ماموریت بروند و بچه های دیگر را بفرستید؛ اما توفیق پیدا نکرده بودم حضوری با ایشان صحبت کنم. هفته قبل از ، با تلفن احوالشان را پرسیدم و از ایشان تقاضا کردم مراقب خودش باشد که چند روز بعد، این حادثه اتفاق افتاد و ما از وجود ایشان در کنار خودمان محروم شدیم!😔 💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆💕💐💖 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_هفتم تا ۷ف
💖💐💕🔆💕💐💖 📚داستان واقعی و بسیار جذاب مارو بردن یه مدرسه من شروع کردم به داد و بیداد که منو چرا آوردید اینجا من این همه پول ندادم که منو بیارید مدرسه 😡😡😡😣😣 آقای حسینی : خانم معروفی خواهرمن چه خبرتونه ؟ چه مشکلی پیش اومده خواهرمن ؟ -جناب اخوی ببین من این همه پول ندادم بیام مدرسه بخوابم 😡😡😡 آقای حسینی : خواهرمن شما مهمون شهدا هستید به والله محل اسکان همه کاروان راهیان نور مدارس هستن -شهید 😂😂😂😂 مسخره کردید خودتونو به چشم خودم دیدم اشک تو چشمای آقای حسینی جمع شد و با بغض گفت : از حرفاتون پشیمون میشید به زودی 😭😭 اونشب ما ۱۵نفر باهم رفتیم تو یه کلاس 😞😞 بازم غرق گناه بودیم غافل از اینکه فردا چه خواهدشد اتفاقی که کل زندگی ما ۱۵نفر تغییر میده فردا ۵صبح آماده حرکت به سمت ...... .... : بانو....ش
زبانحال شهدا با مردم شاعر : سیدمحمدحسین ابوترابی نوع شعر : توسل وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل آخـر چقـدر خاک مرا زیر و رو کنند            روی نسیم رد مرا جـست و جـو کـنند تبدیل شد به خاک و گل و برگ جسم من            دل تنگ من شدند، بگـو لاله بـو کنند اعضای من شده ست پراکنده در جهان            یک نقطه نیستم که مرا جست و جو کنند مادر، پدر... چطور پس از این، خدای من!            با جای خـالی پـسر خـویش خو کـنـند باران رحـمتـنـد، مـی‌آیـم به سویـشـان            تا با نگاه، عکس مرا شست و شو کنند مـا اقـتـدا بـه مـادر سـادات کــرده‌ایـم            مردان عشق، مرگ چـنین آرزو کنند بـا نـام مـا بـه نــان رسـیـدنـد عــده‌ای            روز حـساب وای اگر رو به رو کـنند
🌷سنگر عشق🌷
کلیپی بسیار زیبا از سه برادر #شهید علی ، مهدی و حمید باکری🌹 #شهدارایادکنیدباصلوات
روحيز شاد اولسون ای پاك انسانلار كفرين قاباقيندا صفه دورانلار اي آلله يولوندا قانا باتانلار سيز اولدوز وطنه ، هم دينه قوربان تشنه لب حسينه ، لب تشنه مهمان *** ترجمه: روحتون شد اي انسان های پاک ای کسانی كه در مقابل كفر قد علم كرديد اي در راه خدا به خون غلتيدگان شما خود را هم برای وطن و هم براي دين قربانی كرديد لب تشنه بر امام حسين (ع) تشنه مهمان شديد . 🇮🇷🌹🇮🇷
🌹محمدمهدی فرزند «مسلم خیزاب»، هرشب لباس پدرش را به تن می‌کند و می‌خوابد بلکه بوی پدر جواب دلتنگی‌هایش باشد... شبتون شهدایی
شهدا همان مردان عرصه عمل‌اند، فرهیختگانی که راز خطر را خوب دانسته و در بازی خون برنده حقیقی میدان جهاد و مقاومت هستند. کبوتران سفید بالی که با جسمی آغشته از جنس خون پر کشیدن به سوی معشوق را به فرشیان آموخته تا این سنت حسنه همچنان پایدار باشد. یقیناً راز این هنر را پرندگانی می‌دانستند که بی‌ادعا بر پهن‌دشت جاوید پرکشیده تا پیام افسانه جاودانگی بار دیگر از سرزمین آلاله‌های سرخ به افقی بی‌انتها به پرواز درآید.🌷
🍃میخوانمت داداش شهیدم ولی..! خیلی خیلی دوری.. نه دستم به دستانت می رسد نه چشمانم به نگاهت ..! چاره ای کن .. تو را کم داشتن .. کم نیست..!🍃 صبحتون شهدایی