eitaa logo
🇮🇷 سنگر جنگ نرم 🇮🇷
4.2هزار دنبال‌کننده
35.8هزار عکس
14.6هزار ویدیو
960 فایل
‏🇮🇷 جوانان ایرانِ اسلامی، تاریخ‌سازند. در این کانال با همراهی شما، آرمانهای انقلابِ اسلامی را پی‌ می‌گیریم. با ما همراه باشید. ‏‏🌸🇮🇷🌸 https://eitaa.com/joinchat/2299658249C55a066ac42‏
مشاهده در ایتا
دانلود
افطاری مورد علاقه‌ 💞 ایشان🧡 نقل می کنند: ۱۳۹۰ (قمری) در زندان از راه رسید. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شد😍 چون از کودکی این ماه را دوست می داشتم. هنگام افطار 🌅 فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند. 🙁 را خواندم. لحظات شادی آور سرِ سفره افطار در کنار خانواده، با سماوری که در برابر ما می جوشید، در خاطرم گذشت.🌦 خوردنی های سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ به ویژه "ماقوت" مختص خود را (غذای معروف مشهدی ها که ظاهراً مختص خود آنها است) به یاد آوردم که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست می داشتم.🏵 این «ماقوت» از آب و نشاسته و شکر تهیه می شود و به شیوه خاصی آن را می پزند. همسر من نیز در پختن آن، همانند پختن سایر غذاها، بخوبی وارد است.🌷 ناگهان به خود آمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شام آوردند، که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمی کرد 💔 اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم 🍃 در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوع تر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت. روز دوم 🌞، نگهبان اطلاع داد که چیزی برای شما فرستاده شده. آن را گرفتم و باز کردم؛ دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، در چند بشقاب برایم فرستاده شده است. 🌻 این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را آماده ساخته بود و توانسته بود به زندان برساند. همچنین در همان روز، از منزل برایم وسایل تهیه و صرف چای ☕️ آوردند. لذا افطاری خوشمزه و مطبوعی بود که به قدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیان فرستادم. این کار هر روز تکرار شد. 📚 خون دلی که لعل شد 💙💚 . 💠🌸🍃🌺🍃🌸💠‏ ‏‏💠 فلسطینی‌ها دارند فداکاری‌های بزرگ از خود نشان می‌دهند و رژیم صهیونیستی هم با پشتیبانی آمریکا و اروپا انتهای رذالت و جنایت را انجام می‌دهد. دولت‌های اسلامی در زمینه فلسطین خیلی بد عمل می‌کنند و بعضی از آن‌ها حاضر نیستند در این زمینه حرف درست و حسابی بزنند. ۱۴۰۱/۰۲/۰۶ ☀️ ————————— 🇮🇷@SANGAR_1🇮🇷 🇮🇷@SANGAR_5🇮🇷
❤️ حضرت 💜💛 گاهی شام برای خوردن نداشتیم! 🔅ما نان گندم نمی توانستیم بخوریم، نان جو گندم می خوردیم، چون نان گندم گران تر بود، البته یک دانه نان گندم می خریدیم برای پدرم فقط ✋🏻 ولی ما نان جو گندم می خوردیم، گاهی هم نان جو. 🌊 وضعمان خیلی خوب نبود و شب هایی اتفاق می افتاد در منزل ما که شام نبود. 🤭 💎 مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می شد، برای ما شام تهیه می کرد. آن شام هم که تهیه می شد و با زحمت تهیه می شد، نان و کشمشی بود. آن وقت ها از لحاظ مالی در فشار بودیم، 🕯یعنی خانواده مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی مان خیلی به سختی می گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش 👞👞 خریده بود که تنگ ☹️ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفش ها را می شکافیم، اندازه می کنیم و برایش بند می گذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفش هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند اما زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفش های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود.😩 چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره ای نداشتیم. 📚 برگرفته از کتاب ۱۳۱۸ / خاطرات خودگفتهء رهبر انقلاب💕 💠🌸🍃🌺🍃🌸💠‏ 💠فتنه‌انگیختن و بد دل کردن مردم نسبت به یکدیگر، یکی از مواد برنامه‌ای است که دشمنان نسبت به این ملت در نظر دارند. ۱۳۷۹/۰۱/۰۶ ☀️امام خامنه‌ای⁦⁦⁦⁦ ————————— 🇮🇷@SANGAR_1🇮🇷 🇮🇷@SANGAR_5🇮🇷
❤️ 💜 مرحوم والد ما در سال ۱۳۴۲ دچار عارضه‌ چشم شدند ☹️ که منجر به نابینایی ایشان شد 💔 چشم ایشان به مدت سه، چهار سال اصلا جایی را نمی دید 🤭 تا اینکه در سال ۱۳۴۵ چندین بار ایشان را برای معالجه از مشهد به تهران بردیم در یکی از مراجعات، چشم پزشک گفت: «من چشم ایشان را عمل جراحی می کنم و امید بهبودی هست.» در آن زمان هفتاد، هفتاد و پنج سال سنشان بود. به هر حال نگذاشتند در بیمارستان بمانیم. گفتند: «عمل می کنیم، شما فردا بیایید». از بیمارستان بیرون آمدیم. من خیلی مضطرب و ناراحت بودم 😭 آن روزها، منزلی نزدیکی امامزاده یحیی داشتیم. نزدیک منزل که رسیدم، دیدم آنجا را چراغانی کرده اند؛ یادم آمد نیمه شعبان است چند روزی از بس مشغول بودم، نیمهٔ شعبان به کلی فراموشم شده بود. 😔 💔 تا یاد نیمهٔ شعبان افتادم، دلم شکست 💦 از کوچهٔ خلوت و باریکی باید می گذشتم تا به منزلم برسم. ناگهان حالتی به من دست داد و بنا کردم به گریستن و توسل جستن. در آن کوچه، حال توسل حسابی ای پیدا کردم 🤲🏻 کمی که آرام گرفتم، دیدم اضطرابی که داشتم به کلی از بین رفت. فهمیدم که حال ابوی خوب می شود. 😇 یعنی حس کردم که آن توسل، اثر کرد ☀️ صبح روز بعد که به بیمارستان رفتیم، فهمیدیم که چشم های ایشان خوب شده است ☺️، آن هم بعد از چند سال که عارضه داشت و هیچ امیدی به بهبود وجود نداشت! بعد از آن سال - سال ۴۵ - ایشان مدت بیست سال دیگر زنده بودند و تا آخر عمر هم مطالعه می کردند. ۷۵/۱/۲۸ حضرت 💞 ————————— 🇮🇷@SANGAR_1🇮🇷 🇮🇷@SANGAR_5🇮🇷