مادر🥀
°•عالمفداےچادرخاڪےٺو[🍁⛓]
•°عالم فداےنالههاےشبوروزٺو:)[💔😔]...
#السلامعلیڪیافاطمهالزهرا (س)✋🏻♥️
#فاطمیہ🏴
#گُـمْنــٰامْ 🖤
╔═~^-^~═ೋೋ
⍣@sangareshohadaa ⍣
ೋೋ═~^-^~═╝
#پسرک_فلافل_فروش.
#پارت19
ويژگي ها
اين سخنان را از خيلي ها شنيدم. اينکه هادي ويژگي هاي خاصي داشت.
هميشه دائم الوضو بود.
مداحي ميکرد. اکثر اوقات ذکر سينه زني هيئت را ميگفت.
اهل ذکر بود. گاهي به شوخي ميگفت: من دو هزار تا يا حسين ؏
حفظ هستم. يا ميگفت: امروز هزار بار ذکر يا حسين ؏ گفتم، عاشق امام
حسين ؏ و گريه براي ايشان بود. واقعاً براي ارباب با سوز اشک ميريخت.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسي از او تعريف ميکرد، خيلي بدش
مي آمد. وقتي که شخصي از زحمات او تشکر ميکرد، ميگفت: خرمشهر
را خدا آزاد کرد!
يعني ما کاري نکرده ايم. همه کاره خداست و همه ي کارها براي خداست.
حال و هوا و خواسته هايش مثل جوانان همسن و سالش نبود. دغدغه مندتر
و جهاديتر از ديگر جوانان بود.
انرژي اش را وقف بسيج و کار فرهنگي و هيئت کرده بود. در آخر راهي
جز طلبگي در نجف پاسخگوي غوغاي درونش نشد.
من شنيدم که دوستانش ميگفتند: هادي اين سالهاي آخر وقتي ايران
مي آمد، بارها روي صورتش چفيه ميانداخت و ميگفت: اگر به نامحرم نگاه
کنيم راه شهادت بسته ميشود.
خيلي دوست داشت به سوريه برود و از حرم حضرت زينب ص دفاع
کند. يک طرف ديوار خانه را از بنري پوشانده بود که رويش اسم حضرت
زينب ص نوشته شده بود. ميگفت نبايد بگذاريم حرم عمه ي سادات،
دست تروريست ها بيفتد.
وقتي ميخواست براي نبرد با داعش برود، پرسيديم درس و بحث را
ميخواهي چه کني؟ گفت: اگر شهيد نشدم، درسم را ادامه ميدهم. اگر
شهيد شوم، که چه بهتر خدا ميخواهد اينگونه باشد.
در ميان فيلم ها به خداحافظ رفيق خيلي علاقه داشت. سيدي فيلم را تهيه
کرد و براي خانواده پخش نمود.
خواهرش ميگفت: من مدت ها فکر ميکردم هادي هم مثل آدم هاي
درون فيلم، هر شب با موتور و با دوستانش به بهشت زهرا ص ميرود.
صحنه هاي اين فيلم همه اش جلوي چشم هاي من است.
همه اش نگران بودم ميگفتم نکند شباهت هاي هادي با محتواي فيلم اتفاقي
نباشد!
هادي مثل ما نبود که تا يک اتفاقي مي افتد بيايد براي همه تعريف کند.
هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد. آرامش در کلامش جاري
بود.
برادرش ميگفت: 《نميگذاشت کسي از دستش ناراحت شود اگر
دلخوري پيش مي آمد، سريعاً از دل طرف درمي آورد. هادي به ما ميگفت
يکي از خاله هايمان را در کودکي ناراحت کرده، اما نه ما چيزي به خاطر
داشتيم نه خاله مان.
ولي همه اش ميگفت بايد بروم حلالیت بطلبم. هيچ وقت دوست نداشت
کسي با دلخوري از او جدا شود.》
💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿
💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿
💙🌿💙🌿💙🌿
💙🌿💙🌿
💙🌿
#پسرک_فلافل_فروش
#پارت20
شاگرد
امام صادق؏
شهريور 1390 بود. توي مسجد نشسته بوديم و با هادي و رفقا صحبت
ميكرديم.
صحبت سر ادامه ي زندگي و كار و تحصيل بود. رفقا ميدانستند من طلبه ي
حوزه ي علميه هستم و از من سؤال ميكردند.
آخر بحث گفتم: آقا هادي شما توي همان بازار آهن مشغول هستي؟
نگاه معني داري به چهره ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: ميخوام
بيام بيرون!
گفتم: چرا؟ شما تازه توي بازار آهن جا افتادي، چند وقته اونجا كار
ميكني و همه قبولت دارن.
گفت: ميدونم. الان صاحبكار من اينقدر به من اعتماد داره كه بيشتر
كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما...
سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس ميكنم عمر من داره اينطوري
تلف ميشه. من از بچگي كار كردم و همه شغلي رو هم تجربه كردم. همه
كاري رو بلدم و خوب ميتونم پول در بيارم. اما همه ي زندگي پول نيست.
دوست دارم تحصيلات خودم رو ادامه بدم.
نگاهي به صورت هادي انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، دبيرستان
شما تمام نشده و ديپلم نگرفتيه ادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غير
حضوري درس ميخوانم. چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به
زودي ديپلم ميگيرم.
ُ خيلي خوشحال شدم و گفتم: الحمدالله خيلي خوبه، خب برو دنبال
دانشگاه. برو شركت كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه.
هادي گفت: اينكه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله،
حقيقتش من نميخوام برم دانشگاه به چند علت.
اولاً مگه ما چقدر دكتر و مهندس و متخصص ميخوايم. اين همه
فارغ التحصيل داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به درد من بخوره
هم به درد جامعه.
در ثاني اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، ميتونيم از خارج وارد كنيم.
اما اگه امثال شهيد مطهري نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم.
تا آخر حرف هادي را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد
حوزه شود. براي همين با من مشورت ميكرد.
هادي ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهي برايم مهم نيست. اينكه به من
ً بگن دكتر يا مهندس اصلا برام ارزش نداره. من ميخوام علمي رو به دست
بيارم كه لااقل براي اون دنياي من مفيد باشه.
از طرفي ما داريم توي مسجد و بسيج فعاليت ميكنيم، هر چقدر اطلاعات
ديني ما كامل تر باشه بهتر ميتونيم بچه ها و جوانها رو ارشاد كنيم.
ميدانستم که بيشتر اين حرف ها را تحت تأثير سيد علي مصطفوي ميزد.
زماني که سيد علي زنده بود اين حرف ها را شنيده بودم. هادي هم بارها در
حوزه ي علميه ي امام القائم (عج)به ديدن سيد علي ميرفت.
از وقتي سيد علي از دنيا رفت، هادي انسان ديگري شد. علاقه به حوزه ي
علميه از همان زمان در هادي ديده شد.حرفي نداشتم بزنم. گفتم: هادي، ميدوني درس هاي حوزه به مراتب از
دانشگاه سخت تره؟ ميدوني بعدها گرفتاري مالي برات ايجاد ميشه؟ اگه به
فكر پول هستي، از فكر حوزه بيا بيرون.
هادي لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو امتحان كردم. اهل كار هستم
و از كار لذت ميبرم.
اگر مشكل مالي پيدا كردم، ميرم كار ميكنم. ميرم يه فلافل فروشي وا
ميكنم!
خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و
عزمش رو براي ورود به جمع شاگردان امام صادق ؏ جزم كرده.
فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه ي علميه ي حاج ابوالفتح رفتيم.
مسئول پذيرش حوزه سؤالاتي را پرسيد. هادي هم گفت: 23 سال دارم.
پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودي ميگيرم.
بعد از انجام مصاحبه به هادي گفتند: از فردا در كلاس ها شركت كنيد تا
ببينيم شرايط شما چطور است.
هادي با ناراحتي گفت: من فردا عازم كربلا هستم. خواهش ميكنم اجازه
بدهيد كه...
مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد.
بعد از خواهش و تمناي هادي، با سفر كربلای او موافقت شد.
💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿
💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿
💙🌿💙🌿💙🌿
💙🌿💙🌿
💙🌿
˼سنگرشھدا˹
~🕊
🌿شهیــدۍ ڪہ
ماننـد مادرش زهـــ💔ـــرا ۜ
بین #در و #دیــوار
سوخت و پــــرڪشیـد .
مےگفت :
شناختن دشمن کافے نیست
باید روشہاۍ دشمن را شناخت.
#شهید_عباس_دانشگر♥️🕊
#حـجـლـاب¦🌻🌿¦
#چــლـادرانـہ¦🧕🏻👑¦
🍃 مَحرم تر از خدا کہ نداریم❗️
😌وقتے #واجب است حتے در برابر او هم #حجاب داشتہ باشے، یعنے #قصہ ے حجاب چیز دیگرے است...
❤️ یقین داشتہ باش صحبت از #کمال است❗️
🌸 بحث، بحثِ #حیا ے یک زن است❗️
#گُـمْنــٰامْ 🌻💫
╔═~^-^~═ೋೋ
⍣@sangareshohadaa ⍣
ೋೋ═~^-^~═╝